* هیچ وقت یادم نمی رود. کلاس سوم راهنمایی بودم. یک مسئله ای را معلم مطرح کرد. هیچ کس در کلاس نتوانست این مسئله را حل کند. من بلند شدم حل کردم. وقتی حل کرده بودم زنگ تفریح تمام شاگرد اول ها می گفتند: چه کسی این مسئله را به تو یاد داده بود؟ گفتم: خدا به من لطف کرده یک برادری داده که در این طور موارد کمکم می کند.
* قبل از انقلاب شهید یک شب اعلامیه پخش کرده بود و ساواک ایشان را گرفته بود و به زندان برده بود. فکر کنم آن شب ایشان را اشتباهی به جای مرحوم شهید شهاب برده بودند. پدرم چون در شهر آشنا بودند، رفته بودند و آزادش کرده بودند.
* وقتی که می خواست به جبهه برود با توجه به علاقه ای که به او داشتم، دستم را به گردنش انداختم و او را بوسیدم. بعد به من گفت که: اگر شهید شدم که خوب شهید شدم، اگر شهید نشدم به شما قول می دهم که به قم برمی گردم و طلبه می شوم.
* سرعت مطالعه ایشان خیلی بالا بود. یک شب که ما مهمان داشتیم ایشان تا آخر شب که میهمانان رفتند یک کتاب را مطالعه کرد.
* هنگام شهادت شهید رحیمی که هنوز کسی مطلع نشده بود، من شب در عالم خواب دیدم که برادرم شهید شده است. به اتفاق پدرم به سمت قبر برادرم حرکت کردیم. اما دیر رسیدیم. هر دو نفرمان گریان بودیم. شب بعدش دیدم برادرم حسین آقا با چشم گریان به منزل ما آمدند. به ایشان خبر داده بودند که اثری از برادرتان نیست، باید خودتان بگردید و پیدایش کنید. ما از قم به طرف بیرجند حرکت کردیم. در مسیر راه از همه بیمارستان ها سرکشی کردیم تا شاید خبری از ایشان به دست آوریم.
01 ارديبهشت 1403 / 11 شوال 1445 / 2024-Apr-20