شهید ولی قربانی حسن در تاریخ 30 شهریور سال 1347 در خانواده مذهبی در محله ای از محله های فقیر تهران چشم به جهان گشود. از همان اوایل به دنیا آمدن شهید کلا با سختی و مشقت دست و پنجه نرم می کرد تا این که به سنین بالا یعنی سنینی که کودک به محیط مدرسه وارد می شود و ایشان هم طبق معمول وارد مدرسه شدند از همان اوایل ورود ایشان به مدرسه خانواده متوجه این موضوع شدند که ایشان واقعا به درس علاقه به خصوصی دارند. ایشان باز هم در دوران محصلی در مقطع ابتدایی مثل همه بچه های جنوب شهر با سختی و مشقت با زندگی مبارزه می کرد و حتی در موردی ایشان بر اثر حادثه ای به سختی باز به این دنیا برگشت، قابل گفتن می باشد که ایشان در طی دوران ابتدایی اکثرا با معدل تکمیلی قبول می شدند و همیشه و در همه ثلث های امتحانات با گرفتن جوایز از طرف مدیر و دبیران مورد تشویق واقع می شدند، بالاخره دوران ابتدایی هم در حال پایان یافتن بود که در مملکت اسلامی مان نوری دمیدن گرفت تا ملت مسلمان هم از این نوری که از الطاف خداوند می باشد سودی برده باشند گرچه ایشان دوران نوجوانی را می گذراند، ولی باز هم کم و بیش از پدر و آشنایان همه اش پرس و جو می کرد. این روزها هم مواجه بود با آمدن امام امت، در روزی که امام وارد ایران شد و طبق اطلاع قبلی قرار شد در بهشت زهرا (س) سخنرانی کنند ایشان هم مثل بقیه ملت از دم در تا بهشت زهرا (س) را در حالی که نوجوانی بیش نبود پیاده طی کردند تا امام را ببینند و از همان اوایل کودکی با امامشان بیعت کنند و پیمان ببندند. انقلاب پیروز شد و ملت در حال پاسداری از انقلاب بودند و در این حال شهید در فکر روزهای آینده خود و انقلاب بود. در یکی از این روزهایی که ولی در کلاس دوم راهنمایی مشغول تحصیل بود با تعدادی از دوستان خود تصمیم به عضویت در بسیج مستضعفین، ارکانی که حفاظت از انقلاب و دستاوردهای آن را به اتفاق چندین ارگان دیگر به عهده داشتند گرفت در ضمن گویی این که در همان موقع ایشان تصمیم قطعی ورود به بسیج را گرفتند و به یاری یکی از همکلاسی هایش که ایشان هم به درجه رفیع شهادت نائل آمدند در بسیج پایگاه فتح المبین عضو می شوند، خوب در آن زمان چون مسئله ضد انقلاب بیش تر مطرح بود و پست های خیابانی در خاموش کردن این از خدا بی خبران تاثیر به سزایی داشت ایشان هم مانند بسیجیان دیگر تقریبا هر شب در مسجد مشغول فعالیت بودند و هیچ وقت حتی در حالاتی که امتحانات مشکلی هم داشتند از بسیج و پست دادن دست نمی کشید. در ضمن در عین حال چندین بار خواست که به جبهه اعزام شود لکن به علت کمی سن مخالفت می شد تا این که یک روز در سن ۱۴ سالگی به علت عشق به جبهه و دین اسلام و عشق به پروردگار در شناسنامه اش دست برد و خود را به پایگاه ابوذر معرفی کرد و بعد از تشکیل پرونده به پادگان آموزشی امام حسین (ع) اعزام شد. در هفته اول آموزشی وقتی که به مرخصی آمد مادرش جلو او را گرفت و گفت: بچه جان بیا و نرو، تو حالا بچه هستی و ایشان در جواب گفت: مگر من با آن کسی که نارنجک بسته بود و جلو تانک رفته بود تا جلو دژخیمان کافر را بگیرد، فرق دارم آن هم مادر دارد آن هم خانواده دارد، بالاخره در اولین اعزام ایشان را به کردستان می برند که بعد از اتمام ماموریتش تقریبا در اواسط اردیبهشت ماه ۶۳ به تهران برمی گردد و در حالی که در همان سال به غیر از ۲۰ الی ۳۰ روز اول سال اصلا به مدرسه نرفته بود و در کلاس دوم دبیرستان مشغول تحصیل بود، شروع به درس خواندن می کند و در کمتر از یک ماه و اندی درس یک سال را می خواند و در خرداد همان سال با معدل بالا قبول می شود، در عین حالی که ایشان در حال امتحان دادن بود اعزام هم بود و ایشان هم طالب اعزام بود و دوست داشت همیشه به منطقه اعزام شود تا این که باز هم به منطقه برگشت و سال سوم و چهارم ریاضی را به همان ترتیبی که گفته شد با هوش و ذکاوت سرشار خود با موفقیت به پایان رسانید. در همین ایام وقتی که به مرخصی می آید مادرش به ایشان می گوید: پسرم بس است دیگر چقدر به جبهه می روی، بگذار آن هایی که سر کوچه می ایستند به جبهه بروند! ولی در جواب می گوید: مادر جان اگر من به جبهه نروم پس چه کسی جبهه را پر کند و اگر باشد همه همین را بگویند جبهه ها خالی می مانند، در همین چند سالی که ایشان به سن بالای ۱۵ سال رسیده بود و بی شتر با مسائل آشنا شده بود سعی می کرد تا اهل خانواده را هم با مسائل دینی و اخروی آگاه سازد تا این که به گفته بزرگان دین وظیفه خود را انجام داده باشد، در همین چند سالی که ایشان خیلی کم در خانه پیداش می شد همه اش یا در حال درس خواندن بود و یا در حال انجام دادن کارهای مسجد و بسیج بودند، در بعضی از شب ها که ایشان دیر به خانه می آمد خانواده تصمیم می گیرند که ببینند که ایشان در این موقع شب چرا در رختخواب نمی باشد که ایشان را در راز و نیاز عبادت و گریه و زاری و التماس به درگاه خدا می یافتند. شهید ولی قربانی در حالی که در ۱۳۶۴ مشغول دادن امتحانات سال چهارم بودند عازم به منطقه می شوند و مابقی امتحان را در منطقه می دهند و در همان حال بعد از چند ماه اختلاف و در حالی که اصلا با درس و کتاب سر و کاری نداشت، در کنکور شرکت می کند و موفق به قبولی در رشته مهندسی مخابرات دانشگاه امیرکبیر تهران می شود. درضمن لازم به گفتن می باشد که ایشان در فاصله ای چند سال موفق به شرکت در چندین عملیات می شود، بالاخره بعد از چند ماه و بعد از قبولی در دانشگاه به تهران برمی گردد، و مشغول آموزش غواصی می شود. و در عین حال خیلی مشقات و سختی ها را نیز تحمل می کند تا بتواند در جبهه کاری انجام دهد شهید بعد از اتمام آموزش در حالی که در منزل کار بسیار واجبی پیش آمده بود و به ایشان احتیاج مبرمی بود به جبهه می رود و در واحد اطلاعات عملیات مشغول انجام وظیفه می شود تا این که عملیات نزدیک می شود و ایشان در همان اوایل عملیات کربلای ۵ در تاریخ نوزدهم دی ماه 1365 به عنوان پرچم دار بر اثر برخورد تیر به سر ایشان با وجود این که ایشان پی به شهادت خود برده بود به درجه رفیع شهادت نائب می شوند.
12 دي 1403 / 1 رجب 1446 / 2025-Jan-01