Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
علي رضا هادي پور
نام پدر :
غلامعلي
دانشگاه :
صنعتي اميركبير
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي معدن
مكان تولد :
تهران (تهران بزرگ)
تاريخ تولد :
1336/09/10
تاريخ شهادت :
1361/11/25
مكان شهادت :
فكه
عمليات :
والفجر مقدماتي
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات برادر شهید علی رضا هادی پور
راوي :
برادر شهيد
** در آن زمان (قبل از انقلاب) اکثر دانشجویان سیر کلی مطالعاتی داشتند. شهید هادی پور کتاب های جهان بینی و ایدئولوژیکی و به خصوص نهج البلاغه خیلی می خواند. کتاب های دکتر شریعتی، مهندسی بارزگان، شهید مطهری را هم می خواند. بعد از این که دانشجویان در لانه مجتمع بودن، آیت الله حائری شیرازی هر شب درس اخلاق می گفت و او به نظر من این درس را در خود پیاده کرده بود چون از اول سال ۵۸ تا آخر سال ۵۸ خیلی عوض شده بودند.
** لقمه ها را حساب شده می خوردند. نماز شب شان هیچ وقت ترک نمی شد. ذکرشان قطع نمی شد، بسیار لاغر و ضعیف شده بود و روزه های منظم می گرفت. وقتی جبهه رفت هیچ کس حتی محل جبهه اش را نمی دانست فقط به یکی از دوستانش گفته بود که من رفتم. شب قبل هم به من گفته بود باید رفت!
** یک روز آمدم دیدم، وسط کوچه اتومبیل سپاه پارک شده و دو نفر در حال خداحافظی با پدرم هستند و من حدس زدم خبری که نباید باشد، شده. مادرم و همسرم به خانه اقوام رفته بودند و پدرم تنها بود. درد شدیدی را برای گفتن خبر شهادت علی به من تحمل کرد. من آن شب تا صبح گریه می کردم. مادرم گفت: چرا دیر میری سرکار؟ گفتم: اتاق سرد بود و سرماخورده ام، می روم مرخصی بگیرم.
رفتیم با چند تا از بستگان به محلی که تابوت شهید آن جا بود. تابوت را باز کردیم که دیدیم خودش است. با آرامش خوابیده ولی جراحات ایشان مشخص نبود. چون خمپاره از پشت به کمرش خورده بود و در غسال خانه چون وضعیت جسد بد بود لباسش را در نیاوردند و با همان لباس دفن کردند. خودش همیشه می گفت: رزمنده ای که در صحنه به شهادت می رسد اجرش از رزمنده ای که می آوردندش پشت جبهه، آن جا شهید می شود بیش تر است. خودش هم طبق تعریف دوستش مسعود هنرجو در صحنه شهید شد.
** یکی از دوستانش خواب دیده بود که شب بعد از دفن او، تعدادی نور وارد غسال خانه شده بود که یکی از آن ها را شناخته بود و اون شهید بهشتی بود و خواب دخترخاله اش را که دیده بود ایشان با شهید بهشتی هستند را تصدیق می کند. خودم هر وقت ایشان را در خواب می ببینم هر دو خیلی گریه می کنیم، نمی دانم چرا؟
** از لحاظ درسی خیلی درس خوان نبود ولی درسش خوب بود و شاگرد قوی بود هر چند زیاد نمی خواند.
** همراه دوستانش که بعضی از آن ها هنوز هم به ما سر می زنند، در مبارزات قبل از انقلاب شرکت داشت و یکی از هفت شاخه مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند. البته با مجاهدین خلق هم ارتباط داشتند چون آن موقع هنوز گروه ها تفکیک نشده بودند و بیش تر مثل جریان های چپ و راست الان بود. البته جزء اولین کسانی هم بود که از مجاهدین خلق جدا شد چون می گفت: نمی شود انسان در گروهی باشد ولی اهداف آن ها را قبول نداشته باشد.
** بعد جریان 7 تیر و شهادت آیت الله بهشتی، مدتی با ماشین و دستبند به دنبال گروه های خراب کار و ضد انقلابی ها بود. با آن ها درگیر می شد. وقتی که لباسش خونی می شد، به خانه خاله اش می رفت تا مادرش نفهمد و ناراحت نشود.
** نکات جالب در وصیت نامه همان سفارش به شرکت در نماز جمعه و حمایت از امام و دفاع از جمهوری اسلامی است. نامه ای به خانواده داشته که فکر نکنید دِین تان ادا شده! باز هم خودتان را بدهکار بدانید.
کلا شخص امام برای ایشان خیلی مهم بود و کاملا به ولایت فقیه اعتقاد داشت و سفارشات ایشان را در زندگی اجرا می کرد و فکر می کنم موفق هم بود. چون خیلی زود شهید شد.
** در مقابل دشمنان بسیار سخت گیر بود. در لانه جاسوسی اولین نفر بود که در را باز کرد و در خلع سلاح افراد نقش مستقیم داشت. "لینگن" را ایشان دستگیر کرد و چند نفر را خلع سلاح کرد و چون محکم برخورد کرده بودند هیچ گلوله ای هم شلیک نشد.
** پدر و مادر ایشان در مبارزات قبل و بعد از انقلاب ایشان ممانعتی نمی کردند. البته مادرم از روی دلسوزی می گفتند: حالا مرخصی آمده ای، ۲ ماه هم بیش تر بمان! ولی پدرم هیچ مخالفتی نمی کرد. اگر می خواستند می توانستند از ورود من به سپاه جلوگیری کنند و همیشه خودشان را مقید می دانستند که از اسلام و انقلاب دفاع کنند و با وجود تحصیلاتی که داشت مانع او نبودند.
** خاطره از شهید زیاد است. از اول بچه فعال و باهوشی بود و مدرسه ای که می رفت مدرسه اسلامی بود، صدای خوبی هم داشت و به همین دلیل مناجات ها و مراسم سر صف را به او واگذار می کردند. از همان ۷-۸ سالگی دعا می خواند. در دبیرستان که رسید خیلی بچه مذهبی بود.
خیلی مودب و مرتب بود تا در دانشگاه مبارزه اش با رژیم شروع شد. همواره ترس این بود که از ساواک بیایند و علی رو ببرند. در دانشگاه در غالب گروه ها و تشکل ها به مبارزه منفی می پرداخت البته در آن موقع جو مذهبی ضعیفی داشتند ولی با نزدیکی سال ۵۷ و افزایش مذهب گرایی مبارزات منفی مثلا حجاب زیاد شد. هر سال که ورودی های جدید می آمدند هر تشکلی در حال جمع کردن بیشتر نیرو بود. بعد از انقلاب هم در کلانتری ها فعالیت داشت و به خانواده ساواکی ها که فراری بودند سر می زد.
به مادرش می گفت: تو با مادرهای دیگر فرق داری همه چیز شهادتم آماده شده بود ولی تو دعا کردی شهید نشوم، نشدم. خمپاره آمد و مستقیم خورد در سنگر ما که همسنگر من شهید شد ولی من شهید نشدم.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
25 ارديبهشت 1403 / 6 ذيالقعده 1445 / 2024-May-14
شهدای امروز