Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
حميد اكابر
نام پدر :
بهروز
دانشگاه :
دانشگاه شيراز
مقطع تحصيلي :
كارداني
رشته تحصيلي :
اتومكانيك
مكان تولد :
سبزوار (خراسان رضوي)
تاريخ تولد :
1344/11/19
تاريخ شهادت :
1365/10/21
مكان شهادت :
شلمچه
عمليات :
كربلاي 5
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات پدر شهيد حميد اكابر
راوي :
پدر شهيد
*روز 13فروردين سال 57 ما براي سيزده بدر به كوههاي باغجر رفتيم. شهيد حميد همراه دو برادر ديگرش مشغول بازي بود اما بعد از مدتي شهيد از بازي كردن كناره گرفتند. من از او پرسيدم چرا بازي نمي كني؟ پاسخ دا د: حال خوبي ندارم، پهلوهايم درد مي كند. غروب بعد از بازگشت از خانه به گونه اي احساس ناراحتي مي كرد كه به تنهايي نمي توانست از پله ها بالا بيايد. آن شب سپري شد. در روز 14 فروردين ايشان به مدرسه رفتند. در مدرسه حال ايشان بسيار بد شد در حدي كه با من تماس گرفته و خواستند دنبال شهيد رفته و ايشان را به منزل برگردانم. من ايشان را نزد دكتر بردم دكتر پس از معاينه دستور داد كه به سرعت شهيد را به مشهد اعزام كنيم. من و ايشان با ماشين شخصي به سمت مشهد رفتيم. در بين راه حال شهيد بدتر و بدتر شد تا آن جا كه بعضي از مواقع كاملا بيهوش مي شد و پس از چند دقيقه دوباره به هوش مي آمد .پس از رسيدن به مشهد ما ابتدا به حرم امام رضا رفتيم و پس از زيارت به منزل خاله ي خودم رفتيم. روز بعد شهيد را نزد متخصص اطفال بردم و ايشان بعد از معاينه ي دقيق دستور داد كه ايشان را به سرعت در بيمارستان امام رضا(ع) بستري كنند. اما بيمارستان در آن وقت به دليل حوادث انقلاب و شلوغي جا نداشت در نتيجه ايشان را نپذيرفتند. ما دوباره به نزد دكتر رفتيم و ايشان ما را به بيمارستان قائم معرفي كردند .من و همسرم شهيد را به بيمارستان قائم برديم و ايشان را آن جا بستري كرديم. دكتر بعد از معاينه ي ايشان گفت كه شهيد به بيماري كليوي دچار شده و بايد دياليز شود اما دستگاه دياليز نداريم و شما بايد از بيرون اين دستگاه را تهيه كنيد. من نيز به مغازه هاي طبي مختلفي رجوع كردم و بالاخره بعد از 2روز توانستم دستگاه را پيدا و خريداري كنم. بعد از تحويل دستگاه به بيمارستان دياليز شهيد شروع شد و تا40 روز ادامه يافت اما نتيجه اي حاصل نشد و شهيد حميد در اين مدت بيهوش بود. من و همسرم از دكتر معالج ايشان خواستيم كه شهيد را به خارج ببريم اما دكتر گفت بردن شهيد به خارج ضرورتي ندارد و در آن جا هم نمي توانند براي شهيد كاري انجام دهند. تمام دكترها ما را جواب كردند و من و همسرم هر روز به حرم مي رفتيم و از آقا(ع) شفاي حميدمان را مي خواستيم. در يكي از همين روزها كه ما به حرم رفته بوديم حال شهيد بدتر شد به گونه اي كه دكتر دستور داد دستگاه را از ايشان جدا و شهيد را به اتاق انتظار منتقل كنند. مادر بزرگ شهيد(مادر شهيد رضا اردكاني) با اين كار مخالفت كردند و براي اين كار بايد پدر و مادرش به بيمارستان برگردند اما سرانجام پرستارها شهيد را به اتاق انتظار منتقل كردند. در آن جا مادر بزرگ شهيد از دكتر اجازه مي گيرند كه بالاي سر شهيد 70حمد را بخواند كه در اين حين مادربزرگ شهيد احساس مي كند نبض شهيد مي زند و ايشان به سرعت دكتر را خبر مي كنند و دكتر دستور مي دهند كه به سرعت شهيد را به اتاق برگردانده و دستگاه ها را به ايشان وصل كنند. يكي از اقوام آن جا بوده كه به خواسته ي مادربزرگ شهيد دنبال ما به حرم ميايد تا ما را باخبر كند. همسر من به دليل فشار عصبي قلبش گرفته بود اما آن طور كه خودش مي گفت صداي اطرافيان را مي شنيده، خادمين از مردم مي خواستند دور همسرم را خلوت كنند تا ايشان هرچه از آقا(ع) مي خواهند را طلب كنند. پس از اين كه حال همسرم كمي بهتر شد فاميلمان ما را پيدا مي كند و مژده ي بهتر شدن حال حميد را به ما مي دهد. ما در كمال ناباوري به سرعت به بيمارستان بازگشتيم و ديديم كه كليه هاي شهيد كه از كار افتاده بودند به كار افتاده و تمام تخت را خيس كرده بودند. دكتر مي گفت اين يك معجزه است، تمام علايم حياتي ايشان برگشته است و كليه هايش هم شروع به كار كرده است.48 ساعت شهيد در همين حال بودند و بعد از آن كم كم به هوش آمدند و چشمانشان را باز كردند. او گويي به دنبال كسي مي گشت چرا كه بعد از اين كه تمام اتاق را از نظر گذراند پرسيد:كجا رفت؟ مادر شهيد كه از خوشحالي گريه مي كرد دست شهيد را گرفته و پرسيد: كي پسرم؟ شهيد حميد گفت: آقايي كه اين جا بود. يك آقايي از در وارد شد، بلند بالا و رشيد و با شال سبز رنگي كه دور گردن انداخته بود. نزد من آمد و با مهرباني گفت: حميد جان چي شده؟ گفتم: آقا بيمارم. گفتند: كجاي بدنت درد مي كند؟ من به پهلوهايم اشاره كردم و گفتم: اين جا. اقا دستي به پهلوهايم كشيدند و گفتند: اين جا؟ و من هم جواب مثبت دادم و آقا دستشان را كنار كشيدند و با مهرباني فرمودند: تو شفا يافتي، از جايت برخيز، زيرا ما تو را براي روزهاي آينده نياز داريم و تو از اين تاريخ به بعد حميدرضا هستي و بعد ايشان رفتند.
دكتر و پرستارها و تمام كساني كه در اتاق بودند دريافتند كه شهيد را امام رضا(ع) شفا داده اند.
دوباره از كليه هاي شهيد عكس رنگي گرفتند و هيچ علايمي از بيماري مشاهده نشد و اين واقعه همه را شگفت زده كرد. ايشان بعد از 14 روز از بيمارستان مرخص شدند چراكه به دليل آمپول ها و سرم هايي كه به ايشان زده بودند پاهايشان ورم كرده بود و ايشان قادر به راه رفتن نبودند. در آن زمان من و همسرم نمي دانيستم منظور آقا از روزهايي آينده چيست؟ تا اين كه جنگ شروع شد و ايشان به جبهه رفتند. ايشان دانشجوي رشته ي اتومكانيك بودند اما به جاي رفتن به دانشگاه به جبهه مي رفتند و هرموقع ما دليل اين كار را از ايشان مي پرسيديم ايشان جواب مي دادند: هيچ دانشگاهي بهتر و واجب تر از اين دانشگاه نيست.
شهيد حميدرضا تا قبل از شهادت يك بار از ناحيه ي پا به سختي مجروح شدند و سرانجام در 65/10/21 در عمليات كربلاي 5 شهد شيرين شهادت را نوشيدند و به ديدار حق شتافتند.
*رفتار ايشان به قدر خوب بود كه به خواهر و برادر كوچك تر خود هم احترام مي ذاشتند. اوقات فراغتش را در تابستان ها به مغازه براي كمك مي آمد و در زمان مدرسه مطالعه مي كرد. ايشان هيچ وقت عصباني نمي شدند و هميشه با ديگران با متانت و مهرباني رفتار مي كردند. هرگز نماز شب ايشان ترك نشد و در ماه مبارك رمضان نماز صبحشان را در مسجد مي خواندند. علاقه ي ايشان به قرآن از سن 4 سالگي بوجود آمد. ايشان علاقه ي خاصي به قرآن داشتند و همچنين ايشان بسيار به امام خميني(ره) عشق و ارادت داشتند و توانسته بودند ايشان را در قم ملاقات كنند..
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
10 فروردين 1403 / 19 رمضان 1445 / 2024-Mar-29
شهدای امروز
حسن جمال آبادي
محمدجواد قرباني
حسين علي زارع
منصور آجرلو
افشين(امير) فناخسرو
ميرزامحمد برزگري بافقي
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll