Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
حميد اكابر
نام پدر :
بهروز
دانشگاه :
دانشگاه شيراز
مقطع تحصيلي :
كارداني
رشته تحصيلي :
اتومكانيك
مكان تولد :
سبزوار (خراسان رضوي)
تاريخ تولد :
1344/11/19
تاريخ شهادت :
1365/10/21
مكان شهادت :
شلمچه
عمليات :
كربلاي 5
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با مادر شهيد حميد اكابر(خانم فاطمه اردكاني)
راوي :
مادر شهيد
۱- لطفا خودتان را معرفی کنید.
فاطمه اردکانی مادر شهید اکابر هستم.
۲- چند فرزند دارید و شهید فرزند چندم شما است؟
۴ فرزند دارم، ۳ پسر به نام های حمید، وحید، مجید و ۱ دختر به نام سمانه. شهید فرزند اول ما بود.
۳- شهید در کجا به دنیا آمده و اگر خاطره ای از تولد ایشان دارید (خواب و عقیقه و ...) بیان کنید.
در سبزوار به دنیا آمد. خاطره ای ندارم فقط همین یادم می آید که موقع تولدش حالم خیلی بد بود و به حالت مرگ افتادم و مریضی زیادی کشیدم ولی کم کم حالم خوب شد.
۴- مشکل خاصی در آن زمان نداشتید؟
نه مشکل خاصی نداشتیم.
۵- منزل متعلق به خودتان بود یا استیجاری یود؟
مستاجر بودیم.
۶- از خصوصیات اخلاقی فرزندتان بگویید.
بچه ای آرام بودند و از ۴ سالگی نماز می خواندند. در مسجد خاتم الانبیا زمانی که حاج آقای غفوری نماز می خواندند، ایشان مکبری نماز را می کردند. خیلی آرام و سر به زیر بود و کم حرف بودند. اگر به جبهه می آمد و میرفت هیچ چیزی را تعریف نمی کرد.
۷- برخورد ایشان با شما چگونه بود؟ با خواهر و برادرانش چگونه رفتار می کرد؟
برخوردشان خیلی خوب و با احترام بود. با خواهر و برادرانش خیلی مهربان بود. یک سری که مدرسه امیرکبیر می رفت پسر دیگرم سال اول بود به همان مدرسه ای می رفت که حمید یکی دو سال قبل می رفت. روزی آقای مدیر از ما خواسته بود که به مدرسه برویم وقتی رفتیم کفت: حمید خیلی اذیت می کند و بچه ها را کتک می زند و من تعجب کردم چون حمید سابقه این جور کارها را نداشت وقتی از ایشان پرسیدم چرا این کار را کرده ای گفت: من نبوده ام، وحید بچه ها را کتک زده بود و من به خاطر این که وحید بچه است و مورد تنبیه قرار نگیرد گفتم من این کار را انجام دادم. ایشان گذشت زیادی داشتند.
۸- دوران مدرسه را چگونه گذرانید؟ (انجام تکالیف مدرسه و ...) وضعیت تحصیلی شان چگونه بود؟
خیلی خوب بود همه از او راضی بودند.
۹- زمان بیکاری چه کارهایی انجام می داد؟ تفریح و سرگرمی ایشان چه بود و چه بازی هایی می کردند؟
اوقات فراغتش را مطالعه می کردند و کار خاصی نداشتند چرا که یا در مدرسه و یا در خانه مطالعه می کرد.
۱۰- ارتباطشان با مسجد و کارهای مذهبی چگونه بود؟
بیش تر نمازش را در مسجد و پشت سر آقای شهرستانی می خواندند و در هوای خیلی سرد وضو می گرفت و در اتاق را می بست و شروع به خواندن نماز شب می کرد و راز و نیاز خدا را در شب ادامه می داد.
۱۱- از روحیات فرزندتان بگویید، چطور آدمی بودند (خوشرو، خنده رو، اجتماعی )؟
خیلی خوب بود. اهل کمک می بودند. حتی در شیشه تمیز کردن خانه کمک می کرد و در این امور خیلی خوب بود. به بچه ها کمک می کرد و نه زیاد شوخ بود و نه زیاد خشک بود. در خانه گاهی هم شوخی می کرد.
۱۲- وقتی از چیزی ناراحت می شدند چه عکس العملی نشان می دادند؟
سکوت می کرد و سر و صدایی نمی کرد و ما می فهمیدیم که ایشان ناراحت شده اند.
۱۳- کی و چگونه راهی جبهه شدند؟
تقریبا ۱۶ ساله بود که داوطلب برای جبهه شد و از خود سبزوار اعزام به جبهه شد.
۱۴- نظر شما راجع به رفتن ایشان چگونه بود، موافق بودید یا مخالف؟
راضی بودیم و می گفتیم هر چه خدا می خواهد و صلاح می داند. بعد از چند بار آمد و رفت شهید به جبهه، به ایشان گفتم مادر جان خیلی به جبهه رفته ای حالا باید به فکر دانشگاه و ازدواج باشی در جوابم گفت:پدر و مادر شما به مکه نرفته اید و نمی دانید که چقدر خوب است جبهه هم همین طور است که هر چه برویم سیر نمی شویم. او در این جا دشمنی داشتند، یک روز که از مسجد می آمد می خواسته اند با موتور ایشان را زیر بگیرند و همین طور که نگاه کرده بود آب اسید روی صورتش ریخته بودند. این موضوع مربوط جریانات انقلاب می باشد و چشم هایش چند روزی درد می کرد.
۱۵- چند بار به جبهه رفتند و هر چند وقت یک بار به شما سر می زنند؟
از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۵ در رفت و آمد جبهه بودند و هر ۲ و ۳ ماه یک بار می آمدند و ۵ الی ۱۰ روز بودند و دوباره می رفتند.
۱۶- در چه عملیاتی شرکت می کردند؟
به خاطر نمی آورم.
۱۷- دوستانش را می شناسید اگر می شناسید بگویید؟ ارتباطشان را کدام یک بیشتر بود ؟
وحید احمدی که شهید شده است. میان آبادی که الان در مخابرات هستند و علی ضیاء یزدی بودن.
۱۸- شهید چه آرزویی داشتند؟
باور می کنید که شهید آرزویش را نمی گفت و وقتی می گفتیم ازدواج کن می گفت: اول جبهه بروم بعد به فکر ازدواج می افتم. و می گفت الان وقتش نیست که به فکر ازدواج باشم، خواسته ای به آن صورت نداشتند.
۱۹- خبر شهادت ایشان را از کجا فهمیدید و چگونه مطلع شدید ؟
عصر بود که مادر شهید احمدی زنگ زد گفت: بیا برویم خانه شهید هوشمند. آن ها از ما خبر داشتند که بچه های ما شهید شده است و ما از آن ها خبر داشتیم که بچه های آن ها شهید شده است. وقتی به خانه شهید هوشمند رفتیم مادر شهید احمدی گریه می کرد و دست در گردن من می انداخت باز من فکر نمی کردم مثلا حمید شهید شده است. بعد به خانه مادر شهید آزمون رفتیم مادر شهید آزمون گفت که من از صبح برای شما آن چنان گریه کرده ام! بعد یکی از خانم ها به پایش زد من در آن جا کمی حواسم جمع شد که یا وحید یا حمید یا مجید بوده و من یکی از بچه هایم یک جوری شده است. شب که شد وحید احمدی آمد و آن ها به خانه عمه اش رفتند در آن جا آقای کبریایی بود که آمد به شوهر عمه اش نمی دانم چه گفت و به بیرون رفت. دیدم ناراحت شد و گریه کرد وقتی به بیرون آمدم در وسط راه دیدم درب حیاط شهید شجیعی را پرچم می زنند گفتم چرا این جور! وحید آن روز آمده بود. گفت: این ها جبهه رفته اند شما هم باید این ها را مدنظر داشته باشید مثلا شاید این اتفاق بیفتد. یک وقت میبینی می آیند درب حیاط ما را پرچم می زنند. این را که گفت من داخل کوچه نشستم نمی توانستم برخیزم، زیر بغلم را گرفت و آمدیم به خانه. وحید احمدی آمد و فهمیدم که حمیدم به شهادت رسیده است بالاخره امانتی بود که خداوند داده بود.
۲۰- از شنیدن خبر شهادت پسرتان چه حالی به شما دست داد آیا غیر منتظره بود یا انتظارش را داشتید؟
نه، چنان غیرمنتظره هم نبود برای این که هر دفعه می رفت و می آمد ما در نظر داشتیم که شاید به قول بچه ها امروز برای دیگری است فردا برای ماست نه، چنان غیرمنتظره هم نبود. برای این که چند وقت پیش خودم خوابش را دیده بودم خودم خواب دیدم که در این خانه عقبی کرسی داشتیم و ایشان آمده بود و زیر کرسی دراز کشیده بود و یک ژاکتی داشت که زیپش را بالا کشیده بود به بالا سرش رفتم که لحافی بر رویش بود همین که لحاف را از رویش کشیدم دیدم عرق زیادی کرده بود. گفتم حمید جان چرا این قدر عرق کرده ای؟ منتها تا زیپ ژاکتش را می خواستم پایین بکشم دیدم همان طور دو دستی چسبید. تا این که پایین کشیدم دیدم گلویش را و گفتم حمید زخمی شده ای؟ گفت: چیزی نیست مادر غصه نخور چیزی نیست یک چیز جزئی است! روزی که به شهادت رسید و آوردنش دیدم که همان جایی که خودم در خواب دیده بودم نیز به همان جا تیر خوره بود و از پشت سر بیرون رفته بود. هم به گلویش خورده بود هم به سرش خورده بود. پشت سرش چیزی نداشت، وقتی خودم در سردخانه به پشت سرش دست زدم پشت سر نداشت. همان جا خون تازه به دستم خورده بود بعد از ۷ یا ۸ روز که شهید را آورده بودند خون هنوز بود.
۲۱- وقتی که می خواستند شهید را بیاورند شما چه عکس العملی نشان دادید؟ و چه صحبتی با ایشان داشتید؟
اصلا هیچ عکس العملی نشان ندادم. چون مریض بودم. از وقت شهادت برادرم چون کمی ناراحتی قلبی داشتم به همین خاطر بچه ها نمی خواستند من را آن جا ببرند. گفتم مرا ببرید من هیچ کاری نمی کنم. وقتی که رفتم آن جا همان وحید احمدی گفتند ما در تعجب مانده ایم که شما هیچ عکس العملی نشان ندادید. فقط ۲-۳ تا بوسش کردم و یک ذره برای خودمان سفارش کردم و از بچه ها خواستم که شفاعت ما را در پیش حضرت فاطمه زهرا (س) و حسین بی علی خواستار باشند و ما در نزد فاطمه زهرا رو سفید باشیم و دیگه چیزی نگفتم.
۲۲- چه آرزویی برای فرزندتان داشتید؟
آرزوی زیادی داشتم که بچه سالمی باشند، صالحی باشند، دامادشان کنیم، دیگر قسمتشان این بود.
۲۳- وقتی دلتان تنگ می شود چه کار می کنید؟
وقتی دلم تنگ می شود با عکسش صحبت می کنم و بعضی وقت ها که ناراحت می شوم می نشینم یک سوره قرآن می خوانم و کم کم دلم آرام می شود.
۲۴- سر مزارش می روید؟ اگر می روید چه صحبتی با ایشان می کنید؟
بله. سر مزارش می روم. بعد از سال ها از ایشان می خواهم که شفاعت ما را بکنند از ایشان می خواهم که ادامه دهنده راهشان باشیم پایمان را بر روی خونشان نگذاریم و می خواهم که در این دنیا و در آن دنیا شفیع ما باشند.
۲۵- به نظر شما کار ناتمامی نداشتند که انجام ندادند و رفتند؟
نه. چون کار به آن صورتی نداشتند، روزی که می خواستند بروند. من آن قدر به ایشان می گفتم که من می خواستم شما را در لباس دامادی ببینم. همان روز حمام رفته بود وقتی از حمام بیرون آمد یک دست کت و شلوار تنش کرده بود آمد و گفت مامان شما می خواستید دامادی من را ببینید فرض کنید که الان من داماد شده ام کمی مرا نگاه کن. گفتم که این دامادی نمی شود. گفت همین طور که راه می روم شما مرا نگاه کن فکر کن که مرا داماد کره ای، آن جا که من عقلم نمی کشید برای چه می گوید. بعد هم گفت که من می خواهم بروم اگر یک وقتی از من عکسی می خواستند به عکاسی پر رفتم و در آن جا عکس گرفتم، عکس هایم آن جاست. من اصلا هیچ فکر نمی کردم برای چه می خواهد، گفتم عکس هایت را برای چه می خواهیم ان شاء الله خودت می آیی، گفت می گویم یعنی اگر احتیاج داشتید دنبالش نگردید در عکاسی پر است. تا زمان شهادتش که فهمیدم برای چه می خواسته.
همیشه می گفت که دلم می خواهد مانند مادر مصطفی حسینی باشی، خودش بچه اش را در داخل قبر گذاشت و هیچ گریه نکرد و چیزی هم نمی گفت من هم دلم می خواهد شما هم بردبار باشید مثلا اگر اتفاقی برای من نیز افتاد هیچ ناراحت نشوید و گریه نکنید.
۲۶- ارتباطتان با شهید اکنون چطور است بعد از سال ها به فکرشان بودید؟ خواب ایشان را می بینید یا این که حضورشان را در بین خودتان حس می کنید؟
بله. حضورش در خانه زیاد است، بعضی وقت ها که الان در داخل خانه راه می روم فکر می کنم درب باز می شود و صدا می زند و می گوید مامان، یک نگاه می کنم می بینم چیزی نیست. فکر می کنم همیشه پشت سر من همان طور راه می رود.
۲۷- آیا یک زمانی که با بچه ها جمع می شوید فکر می کنید در بین شما است؟
بله. البته همیشه فکر می کنیم در میان مجلسمان حمید نیز است، احساس حضورش در خاطرات هست.
۲۸- آیا خوابی از ایشان دیده اید که تعریف کنید؟
روز هفتم شان بود که فامیل ها این جا بودند و در داخل حیاط مرغ ها را می شستند و من نیز در حیاط نشسته بودم و در یک عالم دیگر فکر می کردم. با خودم فکر می کردم که او می بایستی ازدواج می کرد و این مرغ ها را برای عروسی ایشان می شستیم حالم بر هم خورد و هیچ متوجه نمی شدم، یک وقت دیدم حمید همین طور که چکمه و پوتین هایش را در پایش بود با زانوهایش می آمد. دیدم چشمش خیلی قرمز است، گفتم چرا چشمت قرمز است؟ گفت: از وقتی که تو حالت بهم خورده چشم من قرمز است. بعدش گفت: نگاه! یک استکانی دستش بود که کمی آب ریخت، گفت: مادر همین را بردار و بخور. نمی دانم آن آب چه بود نمی دانم چه بود نمی توانم بگویم چه بود! چطور بود! گفت: نگاه همان لحظه ای که من زمین خوردم انگار من از این آب خوردم وقتی به خود آمدم در همان عالمی که بودم به هوش آمدم دیدم آرامش دیگری دارم، دیگر اصلا به خاطرم نمی آمد که او ایستاده بود یا نشسته بود، از همان زمان الحمدلله بهتر شدم.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
06 ارديبهشت 1403 / 16 شوال 1445 / 2024-Apr-25
شهدای امروز
پوريا خوشنام
فرامرز(داوود) سخايي پور
علي رضا گلچيني
حسين جعفري كافي آبادي
غلام احمدي
محمدكاظم اكرمي
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll