Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
ناصر فولادي
نام پدر :
ماشاءالله
دانشگاه :
صنعتي شريف
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي متالوژي
مكان تولد :
كرمان (كرمان)
تاريخ تولد :
1338/10/7
تاريخ شهادت :
1361/03/03
سمت :
مسئول تبليغات جنگ
مكان شهادت :
خرمشهر
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با دوست و همکلاسی شهید ناصر فولادی(آقای اصغر رحیمیان)
راوي :
دوست شهيد
- از نحوه آشنایی تان با شهید بفرمایید؟
* با آقای ساوه و آقای نصری بودیم که آن زمان در یک مدرسه نسبتا انقلابی و با ایده های انقلابی بود و من از همان روزهای راهنمایی یادم است که من با شهید ناصر فولادی حتی در روزهای جمعه و در روزهای تعطیل با هم بودیم. یا من در منزل ایشان بودم و یا ایشان در منزل ما بودن و با هم به بازی مشغول بودیم و در همان زمان گاهی اوقات از بعضی از ارکان و کارهایی که رژیم شاه انجام می داد یک سری صحبت هایی می کرد و یک سری ناراحتی هایی داشت.
تا در دوران دبیرستان که سه سال اول در مدرسه شاپور بودیم و در سال آخر در مدرسه ملی خرد با هم بودیم و در خرداد ماه ۵۷ ما دیپلم گرفتیم و در آن زمان بود که انقلاب شروع شده بود یعنی دوران تکمیلی و آخری خودش را می گذراند تا در سال ۵۷ که ما دانشگاه قبول شدیم و وارد دانشگاه شدیم. در اول مهر ماه ۵۷ ما برای ثبت نام دانشگاه با شهید ناصر فولادی به تهران رفتیم و در دانشگاه صنعتی شریف که به آیا معروف بود ثبت نام کردیم و ثبت نام اولی خود را انجام دادیم.
* اول در منزل برادر شهید ناصر فولادی بودیم که مهدی آقا بودند و رفتیم و ایشان در تهران زندگی می کردند. بعد از حدود مدت یک ماهی یک منزل مستقل در خیابان اردیبهشت روبروی دانشگاه تهران گرفتیم و بعد اسباب و اثاثیه را از کرمان آوردیم و آن جا مستقر شدیم. آن جا بود که من و شهید ناصر فولادی شبانه روز با هم بودیم و من در رشته کامپیوتر بودم و شهید ناصر فولادی در رشته مهندسی متالوژی به تحصیل پرداختیم.
* یک روز داشتیم از دانشگاه به سوی منزل می آمدیم، در میدان انقلاب که به میدان ۲۴ اسفند معروف بود نیروهای ارتشی جلوی ما را گرفتند و گفتند که این دو نفر از همان افرادی هستند که به مخالفت با شاه برخاستند که من و شهید فولادی از زیر قنداق تفنگ ایشان رد شدیم و به صورت فرار به سوی دانشگاه تهران رفتیم و در دانشگاه تهران با بقیه افراد که در آن جا تجمع کرده بودند با آن ها بودیم.
* بعد از این که دانشگاه به تعطیلی منجر شد و نزدیکی تعطیلات دانشگاه بود که دانشجویان پیرو خط امام جمع شده بودند و برای حمله به سفارت آمریکا خود را آماده می کردند (روز جمعه) پنج شنبه شبی بود که شهید ناصر فولادی به من گفت: فردا جمعه در دانشگاه جلسه ای است بیا و شرکت بکنیم. ما صبح به دانشگاه رفتیم و در دفتر انجمن اسلامی عنوان شد که می خواهد به سفارت آمریکا حمله بشود. من و ایشان به این گروه پیوستیم و در حمله به سفارت آمریکا شرکت کردیم.
- جناب آقای رحمتیان اگر امکان دارد از دوران راهنمایی ایشان که گفتید با هم همکلاسی بودید و از نوع برخورد ایشان و کیفیت درس خواندنشان و ارتباطشان با معلم، دانش آموزان و همکلاسی هایشان در دوران راهنمایی و دبیرستان و روحیه ای که در این دوران داشتید و نام اسامی دوستان ایشان که به گونه ای شاخص بودند توضیح دهید؟
* در دوران راهنمایی دوستان صمیمی که ایشان داشت یکی من بودم و آقای مهندس علیرضا نظریان که الان در رشته ی مهندسی صنایع فارغ التحصیل شده است. ما دو نفر خیلی با ایشان صمیمی بودیم و آقای کشاورز بود که از همکلاسان و از همسایه های ایشان بود.
بنده الان از ایشان خبری ندارم که چه گونه هستند و به چه کاری مشغول هستند. ما معمولا جلسات هفتگی که داشتیم با هم رفت و آمد می کردیم و یا در منزل و مدرسه با هم بودیم و بیشترین ورزشی که علاقه داشتیم ورزش فوتبال بود که من و ایشان معمولا روزهای تعطیل و ساعات غیر درسی به ورزش فوتبال می پرداختیم.
شهید ناصر فولادی یک آدم اجتماعی بود و خیلی خونگرم بود و با دوستان خیلی روابط صمیمی داشت و دوست داشت با همه رفت و آمد کند و رفتارش در منزل تا جایی که من خبر دارم و می دانم و با ایشان رفت و آمد داشتم رفتار خوبی با خانواده، با خواهرها و با برادران خود داشت و هیچ گونه مشکلی که در رابطه با خانواده داشته باشد من در وجود ایشان ندیدم.
در دوران دبیرستان باز دوستی ما ادامه داشت و در آن دوران با دوستان بیشتری آشنا شدیم، باز مهندس نظریان بود، من بودم و بعد دو سه تا از بچه های دیگر بودند که آقای مهندس آب ور بود که ما با ایشان هم دوست بودیم که ایشان بعدا از ما جدا شدند و به خارج از کشور رفتند. در دوران دانشگاه باز شهید ناصر فولادی و آقای مهندس آب بر بودند که ایشان هم در رشته مهندسی مکانیک فارغ التحصیل شدند و با هم آشنا شدیم و با هم در یک خوابگاه بودیم که در آن زمان تقریبا آخر تحصیل بود.
در زمان حمله به سفارت آمریکا بود که در سفارت آمریکا ما با ایشان شبانه روزی با هم بودیم و حتی در زمان کشیک دادن در سفارت آمریکا بیشتر کشیک های ما با هم بود. ایشان از همان زمان یک علاقه بسیار شدیدی به عملیات نظامی داشت که وقتی در سفارت آمریکا بودیم ایشان به مسئولی که آن جا بود پیشنهاد دادند که بچه ها باید از نظر امنیت نظامی یک سری آموزش هایی باید ببینند که همین پیشنهادها دنبال شد تا این که بچه های دیگر نیز آن را عنوان کردند تا جایی که آقای موسوی خوئینی ها که در آن زمان به عنوان رهبر دانشجویان پیرو خط امام بودند پیشنهاد دادند که در دو گروه بچه ها برای آموزش نظامی بروند و در آموزش نظامی شرکت کنند.
یادم است که با شهید فولادی بودیم و ما را به کلاردشت بردند و در آن جا آموزش نظامی تحت نظر نیروهای ویژه دیدیم و خلاصه ابزار آن زمان را به ما آموختند. در آن زمان شهید ناصر فولادی در این عملیات خیلی فعالانه شرکت کرد و خیلی بیشتر از من به این چیزها علاقه داشت. مثلا در استفاده از اسلحه و کاربرد اسلحه و در تیراندازی خیلی سعی داشت موفق بشود و موفق شد و خیلی خوب از اسلحه و لوازم ارتشی استفاده می کرد.
آموزش نظامی ما در حدود یک هفته طول کشید و بعد به سفارت آمریکا برگشتیم و باز در آن جا بودیم تا زمانی که دانشگاه ها تعطیل شد و انقلاب فرهنگی بود که باعث تعطیلی دانشگاه ها شد که ما به کرمان برگشتیم. البته من در تهران بودم تا یه مدتی و در کمیته مرکز تهران به کار مشغول بودم ولی شهید ناصر فولادی حدود یک ماه، دو ماهی در کمیته مرکز بود و بعد تشریف آورد کرمان و بعد من مجددا در تهران بودم و بعد که به کرمان آمدم و احوال ایشان را پرسیدم، شنیدم که ایشان در جیرفت بخشدار جبال بارز شده و من چون دایی خودم در جیرفت یک مقدار ملک داشت و من یک سری که رفته بودم جیرفت، رفتم به جبال بارز تا هم شهر و ناصر فولادی را پیدا کنم و ببینم و هم دائیم یک سری کارها داشت به کارهای آن برسم.
وقتی رفتیم به طرف منطقه جبال بارز، دیدیم که شهید فولادی دارد برمی گردد و وقتی به هم رسیدیم، دوتایی همدیگر را در آغوش گرفتیم و بعد از نیم ساعتی صحبت و احوالپرسی از هم جدا شدیم. شهید فولادی گفت: من یک جلسه ای دارم در فرمانداری جیرفت و بعد ما هم رفتیم و به کارهای خودمان رسیدیم و قرار شد ایشان بیاید کرمان تا همدیگر را بینیم.
شهید فولادی ماشین بخشداری همیشه در اختیارش بود و یکی از صفاتی که من در شهید ناصر فولادی به وفور دیدم این بود که از وسیله و امکانات دولتی برای استفاده شخصی خودش به هیچ عنوان استفاده نمی کردند و همان زمانی که از جیرفت آمدند کرمان و به منزل ما آمدند با موتورسیکلت آمدند. من گفتم: آقای فولادی مگر شما ماشین نداشتید؟! گفت: آن ماشین کار است، ماشین شخصی من نیست و برای سر زدن به دوستان نیست، حتی از کوپن های دولتی برای بهره شخصی خودش استفاده نمی کرد.
از این قضایا گذشت و همین طور دانشگاه ها تعطیل بود که من رفتم به تهران و در یک مدرسه به تدریس مشغول شدم و ناصر فولادی کرمان بود و بعد شنیدم به جبهه تشریف آورد تا روز عملیات آزادسازی خرمشهر شنیدم که ناصر فولادی به شهادت رسیده و من خیلی ناراحت شدم و به کرمان آمدم و به منزل ایشان به نزد مادرشان رفتیم چون از همان اوایل کودکی با هم آشنا بودیم پیش ایشان رفتیم.
در زمانی که در لانه جاسوسی بودیم، لانه جاسوسی شامل پنج یا شش ساختمان بود که دو ساختمان آن از ارزش ویژه ای برخوردار بود. یکی ساختمانی بود که محل نگهداری اسرار لانه جاسوسی بود که خود سفیر آمریکا و بقیه اعضای سفارت اسرار محرمانه را در آن جا نگهداری می کردند و اولین جایی بود که دانشجویان خط امام وارد شدند، همین محل بود که می خواستند جلوی از بین بردن مدارک را بگیرند که متاسفانه وقتی آن جا وارد شدیم خیلی از مدارک از بین رفته بود چون دستگاهی داشتند که تمام مدارک را پودر می کرد و از بین می برد و خرد می کرد.
تنها یک سری از مدارک باقی مانده بود که عده ای مأمور شدند که این مدارکی که خرد خرد شده و از بین رفته بودند را تا جایی که می توانند سر هم بکنند تا بتوانند از آن ها استفاده کنند. از جمله کسانی که در این کار شرکت کرد من و شهید فولادی بودیم. این کار خیلی مشکلی بود و اعصاب و حوصله قوی می خواست که این جور چیزها را سر هم بکند.
شهید فولادی خیلی به این کارها علاقه داشت و واقعا با جان و دل می نشست و این کار را انجام می داد و در روز می شد که هفت، هشت ساعت سر این کار می نشست و مدارک را به هم وصل می کرد و یک سری اطلاعات به دست می آورد و بعد آن اطلاعات را با هم نگاه می کردیم و می خواندیم که یک سری جاهایش احتیاج به بررسی داشت مثلا اشتباه مربوط به این جا نیست و مربوط به آن جاست، در این مورد با هم بحث می کردیم.
آن ساختمان دیگری که خیلی مهم بود، ساختمان سفید بود که این ساختمان سفید در آن زمان، محل خود سفیر بود و در زمانی که لانه جاسوسی به تسخیر در آمد از این محل بیشتر برای نگهداری افراد درجه بالای سفارت استفاده می کردیم و معمولا از افرادی برای نگهبانی و کشیک استفاده می شد که یک مقدار هوشیارتر و کارآزموده تر بودند و یکی از کسانی که در این محل کشیک می داد، شهید فولادی بود.
من یادم هست که یک شب یکی از بچه ها در هنگام کشیک دادن یک مقدار حالت خواب آلودگی داشت و شهید ناصر فولادی آمد و به این شخص گفت: الان وقت خواب نیست و ممکن است هزار مسئله برای ما پیش بیاید. به بچه هایی که خسته بودند ایشان می نشستند و می گفتند من به جای شما کشیک می دهم و واقعا کشیک می داد و بیداری و بی خوابی را تحمل می کرد و زمانی که کشیک می داد به مطالعه قرآن می پرداخت و یک سری کتاب های مربوط به آن در دست ایشان بود و از آن ها استفاده می کرد و به مطالعه کتب درسی و کتب دانشگاهی می پرداخت.
شهید فولادی معمولا روزهای دوشنبه و پنج شنبه روزه می گرفت و همیشه دو روز در هفته روزه می گرفت و خیلی حالت بشاشی و سرحالی داشت و یادم است که حجت الاسلام حاج سیداحمد خمینی قرار بود بیاید برای بازدید از سفارت. شهید ناصر فولادی در آن روز روزه بود، بعد از این که حاج سیداحمد به آن جا تشریف آوردند تقریبا زمان افطار بود و ایشان گفت: من نمازم را می خوانم و بعد افطار می کنم و می آیم و ایشان نمازش را خواند و بعد افطار کرد و آمد که حاج سیداحمد گفتند: شما این جا هم مرتب روزه می گیرید؟ گفتند: من هفته ای دو روز معمولا عادت کرده ام که روزه بگیرم.
اخلاقی که با دوستان و آشنایان داشت معمولا حالت از خودگذشتی زیادی از خود داشت. ایشان همیشه می آمد و در جاهای مختلف شرکت می کرد و به جای افراد مختلف می ایستاد و کشیک می داد و عجیب به مقررات احترام می گذاشت و همیشه به مقررات پایبند بود.
- آقای رحیمیان در مورد ایامی که شهید در جیرفت فعالیت داشتند و ارتباط شما با ایشان و احتمالا خبری که از ایشان داشتید و صحبت هایی که ایشان می کردند در رابطه با خاطراتشان در جیرفت چیزی به یاد دارید؟ نحوه برخوردشان در جیرفت چطوری بود و با خان ها اگر برخوردی داشتند چگونه بود؟
* بارها من از شهید ناصر فولادی سوال کردم که شما چرا منطقه جیرفت را برای کار خودتان انتخاب کرده اید و ایشان می گفتند: در کرمان محروم ترین منطقه، منطقه جیرفت است چون منطقه جیرفت از امکانات بسیار بالایی برخوردار است و معمولا خان ها نمی گذارند که طبقه کشاورز به خوبی و خوشی زندگی کنند و من این جا را انتخاب کردم برای این که تا می توانم این جا را به صورت حداکثر حالت خوب دربیاورم تا کشاورزان بتوانند به راحتی زندگی کنند.
یادم است در زمانی که در جیرفت بودند و سه بار که با من صحبت کردند از آقای غلامحسین معینی صحبت می کردند و می گفتند: کشاورزان را در آن زمان خیلی اذیت کرده و این از اتفاقات قبلی بود که با من صحبت می کرد که آقای معینی در جیرفت و در منطقه جیرفت و جبال بارز از آن ها استفاده کرده بود و چه طوری حتی کشاورزان را می زدند ولی با این وجود شهید فولادی می گفت: من می خواهم به صورت ارشادی با آن ها رفتار کنم تا آن ها واقعا بفهمند که چه باید بکنند.
فکر می کنم ایشان وقتی که در جبال بارز بودند و من هم در آن جا بودم ایشان را در آن منطقه دیدم که می گفتند: کشاورزان از برخورد ایشان راضی بودند و مردم می گفتند: ایشان از وقتی آمده زندگی ما راحت تر شده و ما درگیری هایمان با خان ها خیلی کمتر شده و ایشان همیشه به عنوان پشتوانه ما بودند.
- در فاصله ای که شهید فولادی در جیرفت به سر می بردند شما ارتباط تان چقدر بود؟ یعنی در حدی بود که شهید در درگیری مسلحانه با خوانین داشته و نوع برخوردهایش شادمانه بوده یا نوع برخوردش درگیری به وجود آورده بود؟
* من ارتباط نزدیکی در آن زمان با ایشان نداشتم. بیشتر چیزها را خودشان برای من می گفت. من تا جایی که خبر داشتم آقای ارشادی چون از ارتباط مسلحانه اطلاع دقیق نداد من چیزی نمی دانم.
شهید ناصر فولادی در زمان دانشگاه و در اوایل انقلاب بحث های آزاد در دانشگاه می کرد و گروه های مختلف با هم می نشستند و شهید ناصر فولادی که به ایده ها و عقاید اسلامی خود استوار بود، همیشه بحث می کرد و حتی تا جایی می رسید که ایشان می گفت: چرا این گروه ها نباید حرف های مرا بشنود! و به دوستان خود که یکی از آن ها من بودم می گفت: مگر من دارم بد می گویم که آن ها نمی توانند بفهمند! واقعا این قدر خائن هستند که می فهمند ولی نمی خواهند عمل کنند. شاید یکی دو بار بحث به دعوا کشید و در دعواها و نزاع ها شرکت می کرد و از ایده ها و عقاید خود خیلی جدی و قاطعانه دفاع می کرد.
یکی از ورزش های مورد علاقه اش در زمان کودکی ورزش فوتبال بود و بعد در زمانی که دانشگاه بودیم به ورزش کوهنوردی هم علاقه پیدا کرد و چهار پنج مورد با بچه های انجمن اسلامی به کوه می روند. در کوه روحیه ای عجیب و انقلابی داشت و به سرودهای انقلابی خیلی علاقه داشت و آن ها را می خواند.
شهید فولادی در زمان تحصیل در دانشگاه بیشتر به مسائل ایدئولوژی می پرداخت و همیشه گفته هایش روی مسائل ایدئولوژی بود و حتی در همان اوایل جنگ که دانشگاه تعطیل بود و هنوز بحث و اختلافی در رابطه جنگ نبود و بنی صدر آمده بود، امام تأکید می کردند و می گفتند ممکن است جنگ بشود. شهید فولادی همیشه می گفت: به نظر من بنی صدر دارد خیانت می کند به این مملکت و بنی صدر به ارتش خیانت می کند و در کل مواضعی که رزمندگان دارند از دست می دهند باعث آن بنی صدر است و می گفت به نظر من بنی صدر از رساندن اسلحه و مهمات نظامی به نیروها خودداری می کند و این از خاطراتی است که من از شهید فولادی داشتم.
ایشان همیشه از شهید بهشتی تعریف می کرد و در همان اوایل انقلاب که خیلی بحث بود و بیشتر اقشار مردم می گفتند که بهشتی رفتار ناصحیح می کند، ایشان می گفتند: بهشتی را شما هنوز نشناخته اید، بهشتی زمانی شناخته می شود که بین ما نخواهد بود. واقعا هم همین طوری بود و ما بعدا پی بردیم که ایشان از چه افکار و برخوردهای خوب و روشنی برخوردار بود و من فقط باید بگویم که ایشان در زمان بحث کردن هیچ گونه گذشتی نداشتن حتی برای اثبات کردن حرف های خودش ممکن بود چندین بار کارش به نزاع کشیده شود.
- آیا شهید فولادی خصوصیات روحی را از کسی تقلید می کرد یا بر اثر شناختی که خود ایشان داشتند یا مطالعاتی که خود ایشان داشتند به این نتایج رسیده بودند و این روحیات را پیدا کرده بودند؟
* تمام این عقاید و شناخت های اکتسابی مال خود شهید فولادی بود و در اثر مطالعه و فکری بود که خودشان داشتند. در زمان دوره راهنمایی که ما در مورسه علوی بودیم، مدرسه علوی آن زمان یک حالت انقلابی داشت و تمام معلمین آن طوری بودند که حالت انقلابی داشتن ولی شهید فولادی چیزی فراتر از این ها بود چون بچه ها و دانش آموزان زیادی در آن مدرسه بودند که هیچ کدام طرز فکر ناصر فولادی را نداشتند. آن زمان طوری بود که شهید فولادی مثلا بارها در دوران راهنمایی که کمتر کسی حرف از اسلام می زد ایشان می گفتند: چرا مشروب فروشی ها باید به این صورت باشند.
من یادم است که در آن زمان که با شهید فولادی صحبتی می کردیم، ایشان برای مسئله نفت خیلی اهمیت قائل بود و می گفت: چرا ما باید نفت مان به این صورت از بین برود، آیا زمانی نمی رسد که ما دیگر نفت نداشته باشیم و هیچ کاری نتوانیم بکنیم! این حرف ها مسائلی نبود که مدرسه بتواند درک کند و آدم پی به این افکار ببرد که به نظر من این نتیجه مطالعات زیاد است.
ایشان از همان دوران راهنمایی که همکلاس بودیم به کتاب های متفرقه خیلی اهمیت می داد و حتی در زمان دانشگاه من یادم هست که ایشان شب ها غیر از کتاب های درسی حتما کتاب های غیر درسی مطالعه می کرد و همه این ها به نظر من اکتسابی بود و چیزی بود که خودشان به وجود آورده و طبق ایدئولوژی خودشان بوده و بالا و پایین که {....} چیزهایی بوده که خودشان به دست آوردند.
- شهید فولاد چه نوع مطالعاتی را بیشتر دنبال می کردند و بیشتر از چه افرادی کتاب مطالعه می کردند و می خواندند؟
* شهید ناصر فولادی تا جایی که من یادم هست کتاب هائی را مطالعه می کردند برایش فرقی نمی کرد که چه باشد. کتاب گروهک ها را مطالعه می کرد در زمان دانشگاه، کتاب شناخت مجاهدین خلق که کتاب ایدئولوژی برای این گروهک بود را ایشان مطالعه می کرد و همیشه بحث می کرد راجع به این مسائل که این کتاب کجاهاش اشتباه است و از نظر ایدئولوژی کجایش با ما مخالفت دارد و کتاب های دکتر شریعتی و استاد مطهری را ایشان مطالعه می کرد و همیشه به کتاب های دکتر شریعتی احترام می گذاشت و یک سری نقد روی آثار دکتر شریعتی داشت و کتاب های استاد مطهری را هم مطالعه می کرد و کتاب های متفرقه و حتی کتاب در مورد حزب توده و در مورد احزاب دیگر و همه نوع کتابی مطالعه می کرد.
به نظر من دید و ایدئولوژی که ایشان داشت واقعا صحیح بود و از روی روشنگری بود و یک چیزی بود که به این جا رسیده بود و چیزی نبود که دنباله روی الکی باشد.
- واکنش شهید در مقابل مسائلی مثل عصبانیت، خوشحالی، شادی، خشم چگونه بود؟ معمولا شهید در این حالت ها چه کار می کرد و چه صحبت هایی می کردند؟
* من یادم است که شهید ناصر فولادی معمولا عصبانی نمی شد مگر این که در مورد مسائل ایدئولوژی بود که در زمان بعد از انقلاب خیلی عصبانی می شد و زمانی که فکر می کردند واقعا طرف حرف های ایشان را می فهمد اما نمی خواهد به حرف هایش عمل کند ایشان به حدی عصبانی می شدند که من بارها خودم ایشان را از صحنه و معرکه دور می کردم و ایشان می آمد کنار و فقط صلوات می فرستاد.
- نحوه زندگی شهید چگونه بود، نحوه لباس پوشیدن ایشان، زندگی دنیوی ایشان چگونه بود؟ آیا به ساده زیستی توجه داشتند و یا احتمالا از هر چیز که اطرافشان بود سعی می کردند نهایت استفاده را بکنند؟
* شهید ناصر فولادی از همان دوران راهنمایی که با ایشان دوست بودم واقعا ساده زیست بودند و همیشه ساده لباس می پوشیدند و هیچ وقت من ندیده بودم که ایشان به لباس پوشیدن خیلی اهمیت بدهد و همیشه ساده بود و ساده زندگی می کرد.
در مورد خوراکی من یادم است زمانی که در دانشگاه بودیم ظهرها در سلف سرویس دانشگاه ناهار می خوردیم و شب ها شام می آوردند خوابگاه می دادند به غیر از روزهای جمعه که معمولا بچه ها می بایست بروند و خودشان غذا را درست کنند و در آن روز بود که ما می بایست برای خودمان غذا درست بکنیم و می گفت ما این همه پختنی که داریم می خوریم حداقل یک روز جمعه غذای ساده بخوریم.
به غذاهای خیلی ساده و معمولی اکتفا می کرد و بیشتر در حد املت بود یا غذاهای ساده دیگر بود. در شب معمولا به غذاهای حاضری خیلی علاقه داشت و غذای حاضری صرف می کرد.
- اگر خاطره ایی در رابطه با شهید فولادی در آن ایامی که با هم در خوابگاه زندگی می کردید و یا آن هنگامی که با هم بیرون خانه گرفته بودید، دارید ممنون می شویم که بفرمایید؟
* شهید ناصر فولادی در دوستی واقعا گذشت داشت و از یک حالت ایثارگری برخوردار بود و درست من یادم می آید زمانی که ما می خواستیم وسایلمان را از کرمان (آن زمان ما خوابگاه نداشتیم در تهران و خانه ایی در خیابان اردیبهشت گرفته بودیم) ببریم، قرار شد ما وسایلمان را ببریم خانه ناصر فولادی و بعد از آن جا وسایلمان را برداریم و برویم ترمینال.
ایشان همش سفارش می کرد که وسایل مرا جلو بگذارید که اگر خراب شد اشکالی ندارد و طوری نیست ولی وسایل دوستم خراب نشود. بعد در تهران به خانه که گرفته بودیم، رفتیم که من یادم است که مادر شهید فولادی که آمدند وسایل ما را بچینند و خانه را مهیا بکنند برایمان، همش صحبتی که ایشان داشتن این بود که مواظب وسایل ما باشند. این قدر ناصر فولادی در دوستی ما صمیمی بودند و دوست داشتند که دوست شان بهتر از خودشان باشد و وسایل دوستشان سالم تر بماند.
- شهید در رابطه با انجام واجبات و ترک محرمات چقدر مقید بود و چقدر سعی می کردند واجبات را انجام بدهند؟
* شهید ناصر فولادی در زمان دانشگاه من درست یادم می آید دو جوان بودیم که با هم بودیم، ایشون به انجام واجبات دینی خیلی اهمیت می داد به حدی که حتی بارها مثلا به من گوشزد می کرد که چرا نمازت را سر وقت نمی خوانی؟ چون من معمولا نمازم یک مقداری دیر یا زود می شد.
ایشان همیشه عادت داشت سر وقت، اول اذان نماز بخواند و بعد همیشه به من گوشزد می کرد که نماز اول وقت خواندن خیلی مفیدتر است تا نمازی که هر موقع شد، بخوانی! به این حد به واجبات اهمیت می دادند و ایشون در آن زمان هفته ای دو روز (معمولا روزهای دوشنبه و پنج شنبه) روزه می گرفتند و در کل ماه رمضان هیچ موقع من واقعا ندیدم که ایشان روزه نگیرد و یا روزه اش را قطع کند.
- اگر شهید اختراعات و ابداعات و نوآوری های خاصی داشت که لازم است ما بدانیم، ممنون می شویم بفرمایید؟
* در زمان و دوران تحصیل دبیرستان بود حالا درست یادم نیست که چه سالی بود ولی یادم است که من با شهید ناصر فولادی و آقای تجربه کار؛ در منزل آقای تجربه کار درس می خواندیم و آقای تجربه کار از دوستان ما خیلی به هنر عکاسی علاقه داشت و همیشه عکس می گرفت و خودش توی همان خانه عکاس ها را ظاهر می کرد.
شهید ناصر فولادی درست یادم است که آن زمان در خانه ایشان به من گفت که من می خواهم یک رادیو بسازم، یک رادیو کوچک تا حداقل بتوانم از آن استفاده بکنم و بعد از گذشت حدودا یکی دو ماه از این قضیه چون ما داشتیم برای امتحانات پایان ثلث سوم درس می خواندیم و بعد از آن که امتحانات تمام شد یکی دو ماه بعد شهید ناصر فولادی خانه ما آمد و یک تکه فیلم بود که روی ترانزیستور گذاشته بود و حقیقتا یک رادیو ساخته بود با برد کم ولی کار می کرد و بعد از آن بود که من واقعا شگفت زده شدم چون ایشان آن زمان به من گفت که من می خواهم یک رادیو بسازم، من با خودم گفتم که ایشان علاقه ای پیدا کرده که زودگذر است و از ذهنش می گذرد ولی دیدم که بعد از تعطیلی مدارس واقعا این کار را انجام داد.
- ایشان از جهت درسی و سطج نمراتشون در چه وضعیتی بودند؟ آیا اگر اطلاعاتی داشتند عامل انتقال اطلاعات بودند یا همیشه سعی می کردند که این اطلاعات برای خودشان بماند؟
* شهید ناصر فولادی از نظر درسی در حد شاگردان خوب مدرسه بودند. من درست یادم است ما دوران راهنمایی را در مدرسه علوی بودیم که این مدرسه در خیابان سپه و در کنار مسجد طباطبایی بود و ما در آن تحصیل می کردیم.
صبح های زود معمولا ما با ایشان به مدرسه فوتبال می رفتیم و با تعدادی از بچه ها قرار می گذاشتیم که فوتبال بازی کنیم تا این که یک روز صبح زمستانی، صبح امتحان بود و می خواستیم که امتحان بدهیم. نیم ساعتی که بازی کردیم یکی از دوستان ما آمدند و گفتند که چند تا اشکال دارم. تنها کسی که بازی را رها کرد و رفت از ایشون رفع اشکال بکند شهید فولادی بود. ایشان حقیقتا چیزی را فرا می گرفت، دوست داشت به دوستانش انتقال بدهد و چیزی نبود که در نزد خودش نگه بدارد.
- خبر شهادت شهید فولادی را چه کسی به شما داد و چه حالتی به شما دست داد با توجه به این که خب طبیعتا مدت زیادی با شهید فولادی بودید و وابستگی طبیعتا بوجود آمده بود بین شما و چه حسی داشتید آن لحظه و فکر می کنید اگر می بایست یک جمله مطرح می کردید در مورد ایشان، چه جمله ای به زبان می آوردید در مورد شهید فولادی؟
* من آن زمان تهران بودم و گفتم که در یکی از مدارس تهران تدریس می کردم و معمولا با مادرم که در کرمان بود تماس می گرفتم که ایشون به من خبر دادند که ناصر فولادی شهید شده و من خیلی ناراحت شدم و اصلا خیلی به صورت ناباورانه برای من بود.
عروسی ایشان من یادم است در فروردین ماه بود الان درست تاریخش را یادم نیست که چه روزی بود من فروردین ماه در کرمان بودم و بعد عصر همان روز می بایست می رفتم تهران چون باید در یک جلسه ای شرکت می کردم که نمی دانم چی بود، بعد مادرم را بردم برای مراسم عروسی ایشان که در آن مراسم عروسی باشند که در فروردین ماه بود و بعد من رفتم تهران و هیچ خبری از ایشان نداشتم بعد از عروسی اش و همیشه احوال ایشان را می گرفتم که شنیدم ایشان بعد از 5 الی 6 روز به جبهه رفتند و بعد که مادر زنگ زد به من گفتند که ناصر شهید شده و این خبر برای من واقعا ناباورانه بود و اصلا نمی توانستم این موضوع را باور بکنم.
بعد ایشان گفتند که تشییع جنازه شان هست که بعد من فوری از تهران به کرمان آمدم که در مراسم شرکت بکنم و مستقیم که از تهران آمدم کرمان رفتم به خانه مادر ایشان و گفتم که از زمان کودکی ما با هم بودیم. خب من خیلی ناراحت بودم به حدی ناراحت بودم که مادر ایشان به من دلداری می داد و می گفت که شما نباید به خاطر ناصر ناراحت باشید و این کارها را بکنید و به من می گفتند که شهید ناصر فولادی وصیتی که به من کرده این بوده که گفتند که هیچ وقت برای من گریه نکن اگر من شهید شدم.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
05 ارديبهشت 1403 / 15 شوال 1445 / 2024-Apr-24
شهدای امروز
علي رضا قلي پور
عليرضا(ابو سليمان) قبادي
مهدي صفاري تخته جان
غلامرضا كاشي پز قدس