Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
ناصر فولادي
نام پدر :
ماشاءالله
دانشگاه :
صنعتي شريف
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي متالوژي
مكان تولد :
كرمان (كرمان)
تاريخ تولد :
1338/10/7
تاريخ شهادت :
1361/03/03
سمت :
مسئول تبليغات جنگ
مكان شهادت :
خرمشهر
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با همرزم و دوست شهیدناصر فولادی(آقای علی ارجمندی)
راوي :
همرزم شهيد
در خدمت یکی از دوستان سردار شهید ناصر فولادی، جناب مهندس ارجمندی هستیم. ضمن تشکر از این که ایشان وقت شان را در اختیار ما گذاشتند:
- بفرمایید نحوه آشنایی شما با این شهید بزرگوار چگونه بوده است و اگر خاطره ای از آن لحظه آشنایی در ذهن تان هست بیان کنید. در ادامه هر مطلبی که در برخوردها در خصوصیات فردی ایشان، مسائل مذهبی و خاطراتی که در بحث جبهه و جنگ داشتند به عنوان هم رزم بیان کنید. * بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدالله رب العالمین. ابتدا تشکر می کنم از جنابعالی و دست اندرکاران بزرگوارتان. آشنایی بنده با شهید بزرگوار فولادی در اواسط سال پنجاه بود. در برخورد کوتاهی که ما با هم داشتیم توسط شهید ایرانمنش و دیگر دوستان با ایشان آشنا شدیم.
یک جلسه قرآنی و عبادی ما داشتیم که دوستان دور هم جمع می شدند. در این جلسات قرائت قرآن می کردیم بعد بحث روز را انجام می دادیم بعد از این که ما این آشنایی را با شهید بزرگوار پیدا کردیم هم زمان شد با شروع جنگ تحمیلی و علاوه بر آن شورشی که ضدانقلاب در غرب ایران خصوصا کردستان به وجود آورد.
ما اگر بخواهیم جلسه مان را تقسیم کنیم، جلسه تقریبا به سه قسمت تقسیم می شود. ما با شهید فولادی، شهید اخلاقی و شهید محمدحسینی و سایر دوستان به جبهه های غرب کشور رفتند. تعدادی از دوستان همراه شهیدان قبلی و دیگر شهیدان به مهاباد رفتیم. تقریبا افرادی که در جبهه شرکت کردند به سه گروه تقسیم شدند ما هم طبیعتا با بچه هایی بودیم که در مهاباد بودند حدود یکی دو ماه در مهاباد بودیم و خبر آوردند که محمود اخلاقی شهید شده است تعدادی از دوستان رفتند تشییع جنازه ایشان بعد از این که تشییع جنازه انجام شد، شهید فولادی آمد با ما و به جمع دوستان ما پیوست.
یک چند روزی آن جا بودند و صحبت هایی کردند از شهید اخلاقی، از رشادت هایشان و دلاوری هایشان، اخلاقیات و محاسن شان و شهامت هایشان می گفت. معلوم بود که از افراد بزرگوار و متقی و پرهیزگار و شجاع جلسه مان بود و می توانیم تقریبا بگوییم که از سران جلسه بود که توی جمع خصوصی داشتیم. ما بعد از این دیدار باز هم کوتاه ایشان را دیدیم. دو سه روز ناصر آن جا بود و بعد به دلیل کاری برگشت به کرمان.
ما حول و حوش اسفند تقریبا پنج و شش اسفند بود که مأموریتم در مهاباد تمام شد. دو روز استراحت کردیم بعد ما همین جوری احوال دوستان را می پرسیدیم. یک روز ما در منزل شهید ایرانمنش جمع شدیم. شهید ایرانمنش توضیح داد که دو سه روز دیگر مأموریت دارم در جنوب کشور و باید بروم. آن جا طبیعتا می توانم بگویم در رأس ما، شهید فولادی از ایشان درخواست کردند که ما و یکی دو تا از دوستان برویم همراه شهید ایرانمنش به جنوب ایران، ببینیم اوضاع چه خبر است و اگر کاری باشد انجام بدهیم. به اصرار دوستان، شهید ایرانمنش موافقت کرد و حکم مأموریتی را به اسم خودشان کرد و بعد صادر شد.
یکی دو روز بعد ما می توانیم بگوییم از نظر تاریخی حدودا بیست و سوم اسفند، نزدیک عید با یک اکیپ چهار نفره از کرمان مأموریت گرفتیم که برویم جنوب و شرکت کنیم در مسائل جنگ و جبهه و جنوب. بلیط اتوبوس گرفتیم و حرکت کردیم. یادم است با شهید ایرانمنش گاهی وقت ها صحبت هایی می کردند، صحبت هایشان همیشه از مسائل شهید محمود اخلاقی بود و چگونگی شهادتشان. خیلی اثر گذاشته بود روی روحیه ی ناصر و ناصر را تحت الشعاع قرار داده بود.
پس از این که ما رسیدیم اهواز، رفتیم پادگان گلف چون شهید ایرانمنش قرار بود که مسئول مخابرات منطقه شود و آن موقع بود که تماس گرفت با علیرضا رزم حسینی. ایشان سوسنگرد بودند بعد از این که از سوسنگرد آمد اهواز، با هم صحبت کردیم و این صحبت های که کردیم ایشان گفتند که احتمالا فردا یک عملیات هست. ناصر و دوستان اصرار کردند که ما نیز می خواهیم در این عملیات شرکت کنیم ایشان هم رضایت داد با هم رفتیم سوسنگرد.
علیرضا رزم حسینی مسئول مخابرات آن منطقه بود و رهبری کلیه تماس ها را ایشان داشت روی ارتباطات بغداد. سنگر ایشان معروف بود به سنگر مخابرات که در آن جا جمع شدیم. ما پنج نفر بودیم با علیرضا، عراقی ها تا نزدیکی های سوسنگرد آمده بودند و سنگر زده بودند و به اصطلاح پشت خاکریزهای بزرگ سنگر گرفته بودند و شهر را در دید خودشان قرار داده بودند و امنیت را سلب کرده بودند و رفته بودند نزدیک شهر پشت خاکریزهای بزرگی موضع گرفته بودند و طوری موضع گرفته بودند که می خواستیم از این طرف خیابان برویم آن طرف خیابان با تک تیرانداز به ما شلیک می کردند.
یک اکیپی آن جا مستقر بود. بچه های تبریز تقریبا منطقه دست شان بود قبل از این ها یک اکیپ دیگری بود این ها چون برنامه ی طرح این عملیات یکی دو ماه قبلش ریخته شده بود، آن های که عملیات را انجام دادند مجبور شدند که از دو طرف عراقی ها یعنی از طرف سوسنگرد به طرف عراقی ها یک کانالی کندند. یک کانال سمت چپ و یک کانال سمت راست دو کیلومتر و سه کیلومتر طول این کانال بود. این کانال به اصطلاح تا حدود دویست، سیصد متری عراقی ها ادامه داشت بعدش قطع می شد یعنی امکان ادامه اش دیگر نبود.
این کانال قبلا کنده شده بود و طرح ها ریخته شده بود و ما قرار بود عملیات را به این شکل که یک گروهان از سمت راست یک گروهان از سمت چپ باید کامل شوند تا نزدیک عراقی ها پیش روی کنند بعد سریع حمله کنند و عراقی ها را وادار کنند به عقب نشینی از موضع شان بعد از این که عملیات پاک سازی را انجام دادند به دلیل این که نیروها کم هستند باز عقب نشینی کنند و بر گردند به مواضع قبلی که دچار حمله توپخانه عراق نشوند.
این شمه ای کلی از عملیات و برنامه ها ریخته شده بود یعنی گروهان ها مشخص، فرمانده ها مشخص، فرماندهای دسته مشخص، افراد مشخص، بیسیم چی، کمک بیسیم چی، تیربارچی و فردی که می بایست آرپی چی بزند، همه مشخص بودند.
ما زمانی وارد سوسنگرد شدیم که این برنامه ها ریخته شده بود اما سیستم بسته شده بود، کارها تمام شده بود و نیروی جدید نه نیاز داشتن و نه پذیرفته می شدند. بالای سنگر مخابرات، نشسته بودیم طبیعتا شهید ایرانمنش با توجه به تخصصی که داشت (مسئولیت مخابرات منطقه)، ایشان به کمک علیرضا رزم حسینی آن جا کار مخابرات را انجام می داد، می ماند ما سه نفر شهید فتحعلی شاهی و شهید فولادی و بنده حقیر.
بر اثر اصرار دوستان، علیرضا رزم حسینی چون آشنایی قبلی هم داشت با نیروهای رزمنده منطقه، فرمانده گروهان را خواست و به آن ها گفت: سه تا از دوستان من از کرمان آمدند اصرار دارند توی عملیات فردا شرکت کنند. فرمانده گروهان و فرمانده دسته آمدند. شهید فولادی را انتخاب کردند و شهید فتحعلی شاهی را انتخاب کردند و ما هم قرار شد با یکی از دسته ها در عملیات شرکت کنیم.
پس از این که این کار را انجام دادن چون سازمان شان بسته بود ما به عنوان این که هر کدام به عنوان رزمنده شرکت کنیم این کار را انجام دادیم. پس از این انتخابات قرار شد ما همراه فرمانده هامون برویم مقر خودمان استراحت کنیم و صبح روز بعد عملیات را انجام بدهیم. با شهید ایرانمنش و علیرضا رزم حسینی خداحافظی کردیم و رفتیم (یک دویست متری مسیر ما سه نفر ) یکی بود، بعد شهید فولادی و فرمانده شون از ما جدا شدند و رفتند.
من و شهید فتحعلی شاهی رفتیم مقر دیگری آن جا نشسته بودیم با هم صحبت می کردیم، دیدیم شهید فولادی پیدایشان شد. ایشان ما را صدا زد و دور هم جمع شدیم، روبوسی کردیم بعد به هم قول دادیم که اگر هر کداممان شهید شدیم دیگری را شفاعت کند. پیشنهاد خود شهید فولادی بود. بسیار آدم دقیق و حواس جمعی بود و به خیال همین مسائل بود که ما باز هم این جا یک نیم ساعتی با هم بودیم و حدودا ساعت نه شب بود دیگر وقت خواب شد و از هم جدا شدیم و آن ها رفتند به مقر خودشان.
ساعت پنج و نیم بلند شدیم. همه نماز برگزار کردند و حرکت کردیم. ما می بایستی از سوسنگرد بیاییم بیرون. یک آبادی نزدیک سوسنگرد بود سمت راست، وارد این آبادی شدیم و وقتی از آبادی خارج شدیم وارد کانال شدیم و بایستی دولا دولا حرکت می کردیم و می رفتیم جلو، چون هر گروهان سه و چهار دسته داشت. همه آماده شدیم، دیدم شهید فولادی هم طرف ما هست. گروهان ما مرکب از چهار دسته بود، ما در یک سمت بودیم با شهید فولادی. شهید فتحعلی شاهی هم آن طرف بود.
ما در موضعی قرار گرفتیم که حرکت ما با شهید فولادی از یک جهت بود و لحظه اول ما همدیگر را ندیدیم. بیست دقیقه ای گذشته بود من دنبال آن ها می گشتم و آن ها هم دنبال ما می گشتند. نیروها ترک بودند و ما آشنا نبودیم. دیدم ناصر فولادی از آن فاصله ده بیست متری آمد و همدیگر را در بغل گرفتیم و بوسیدیم.
ایشان از ما احوال شهید فتحعلی شاهی را پرسید، گفتم: خبر ندارم ما از دیشب که از هم جدا شدیم دیگر ایشان را ندیدم. یک بیست دقیقه ای با هم نشستیم و صحبت کردیم تا این که دستور حرکت را دادند. من تقریبا در دسته سوم بودم و ناصر در دسته دوم و ده بیست متری از هم فاصله داشتیم که اگر خدای ناکرده مشکلی به وجود بیاید بتوانیم پشتیبان همدیگر باشیم.
ما آمدیم و وارد آبادی شدیم و از آن جا خارج شدیم و وارد کانال شدیم. حدود دو سه کیلومتر می بایست راه برویم دولا دولا و بخزیم در واقع، چون کانال ارتفاع چندانی نداشت، نیم متر یا چهل سانت ارتفاع داشت. ما حرکت کردیم و رفتیم تا رسیدیم تقریبا به آخر کانال. دویست متر مانده بود کانال تمام شود نزدیک عراقی ها، در این جا عراقی ها فهمیدند که توی کانال یک حرکتی شده حالا یا قبلا متوجه این حرکت شدند یا بلافاصله.
گلوله مستقیم تانکی درست به فاصله سی متری من شلیک شد که ناصر هم پنج یا ده متر با این موضع که منفجر شد فاصله داشت. من حالا می گویم که ناصر در این موضع چه صحبتی کرد. من مشاهداتم را می گویم کانال منفجر شد و بعد بلافاصله دستور حرکت سریع دادند. همین طور که حرکت می کردیم دیدم دو سه نفر توی کانال شهید شدند به شکلی فجیع. یک نفر سر نداشت، ما یک لحظه این ها را دیدیم و فرصت نشد که نگاه کنیم و ببینیم این ها چه کسی هستند.
حرکت کردیم، رفتیم وارد عملیات شدیم و بعد دسته اول و دسته دوم که ناصر هم شامل آن دسته و گروه بود، عراقی ها را زده بودند و تار و مار کرده بودند. یعنی هم این طرف و هم آن طرف و این ها هم زمان حمله کردند، وقتی که ما رسیدیم چیز خاصی نبود یک تعدادی از عراقی ها را اسیر کردیم و یک تعدادی فرار کردند و خیلی از تانک های عراقی ها منهدم شد.
بعد از این که عملیات انجام شد دستور عقب نشینی را بلافاصله دادند. حدود یک ساعت و یک ساعت و نیم که داخل منطقه را پاک سازی کردیم و اسیرها را گرفتیم و دستور عقب نشینی دادند با توجه به این که عراقی ها آن تعدادی هم که باقی مانده بودند عقب نشینی کردند. منطقه را به وسیله توپخانه موضع را از نظر گرا داشتند.
من اتفاقا یک اسیر دستم بود از آن لحظه من ناصر را ندیدم. دقت کردم ببینم جزء شهدا چه کسانی هستند چون شهید فتحعلی شاهی که صبح در موضع آن طرف بود که اصلا ما ارتباطی نداشتیم همین طور که ما اسیری دستمان بود داشتیم بر می گشتیم یکی از برادرهایمان صدا زد و گفت بیا این اسیر را بده یکی از دوستان، شما بیا کمک بدهید شهیدان را تخلیه کنیم چون توی کانال بود و خیلی هم سخت بود. ما شهیدان را عقب بردیم و آمدیم از رودخانه ی کرخه رد شدیم سپس وارد سوسنگرد شدیم.
شب ساعت شش و نیم وارد سنگر مخابرات شدیم و نه و نیم جدا شدیم. منطقه را ناآشنا بودیم آدرس مان را دقیق نمی دانستیم. ماشین هایی که آن جا بودند سوار شدیم، رفتیم بیمارستان و توی زخمی ها نگاه کردم و داخل سردخانه رفتم نگاه کردم دیدم کسی از آشنا ها این جا نیست، خوشحال بودم از این که دوستانمان طوری نشدند. آدرس گرفتم و برگشتم سنگر مخابرات.
در سنگر مخابرات دیدم برادرمان علیرضا رزم حسینی هست، شهید ایرانمنش و شهید فولادی هم هست. بعد از این که روبوسی کردیم، دوستان گفتند: شما چرا دیر کردی؟ گفتم: من دیر نکردم. شهید فتحعلی شاهی نیامده که گفتند او هم می آید ما هم منتظر او هستیم. بعد من توضیح دادم که رفتم بیمارستان نگاه کردم کسی را ندیدم. آن ها باز خیالشان راحت شد. در این جا من از ناصر سوال کردم که ناصر چه طور بود؟ گفت: در فاصله چهار و پنج متری من یک گلوله خورد و خاک و دود بلند شد و بعد نگاه کردم، دیدم یکی سر ندارد!
بعد از این اتفاق دیدم دارم تحت تأثیر قرار می گیرم، رفتم دست کشیدم روی صورت یکی از آن ها و بعد بوسیدمش و دیدم قوت بیشتری گرفتم و با سرعت رفتم حمله کردم و بعد با یک روحیه مضاعف در عملیات شرکت کردم. این که بلافاصله بتوانی خودت را تطبیق بدهی با موضوع، روحیه ات را افزایش بدهی بعد بروی عملیات وجه بالاتری. من آن جا نشسته بودم و با دوستان حرف می زدم در یک لحظه علیرضا خبر آورد که محمدعلی فتحعلی شاهی شهید شده.
ما بیست و سوم و بیست و چهارم اسفند ماه از کرمان آمدیم و در عملیات بیست و پنجم و بیست و ششم شرکت کردیم. فتحعلی شاهی هم شهید شد و بعد از این قضیه، شهید را بردیم کرمان. عملیات امام مهدی در وسعش عملیات کوچکی است. بعد از این که عملیات انجام شد ما رفتیم سردخانه اهواز که آن شهید را تحویل بگیریم، نمی گذاشتند. نمی دانم دلیلش چه بود؟ عملیات امام مهدی سرآغاز آن عملیات بزرگ سپاه پاسداران شد. این عملیات را به طور موضعی انتخاب و برنامه ریزی کرده بودند که به موفقیت رسید. به هر جهت سرآغازی بود برای عملیات های طریق القدس و فتح المبین و الی آخر.
وقتی که ما رفتیم آن جا مسئول سپاه پاسداران اهواز جسد را فورا به ما تحویل دادند و گفتند: چون این شهید بر گردن منطقه حق دارد و ما تا آخر به این شهید مدیون هستیم باید حتما ایشان را تشییع جنازه کنیم. پس از این که از تشییع جنازه شهید فتحعلی شاهی آمدیم، دو سه روزی دورهم بودیم بعد جلساتی هم تشکیل دادیم.
ناصر مسئولیت اجرایی را قبول کرد و بخشدار جبال بارز شد. ما بعد از شهادت فتحعلی شاهی هفت یا هشت ماهی که توی جلسات بودیم به صورت پراکنده بود چون بعضی دوستان در جبهه شرکت می کردند ما جلساتمان به این شکل بود. ما برای این که جلساتمان را حفظ کنیم، قرار گذاشتیم با آقایان، خصوصا خود شخص ناصر که بایستی آیات قرآنی را مشخص کنیم و بخوانیم معنی تحت للفظی اش را و بعد تعیین می کردیم یکی دو نفر از آقایان تفسیرهای معتبر را در مورد آن آیات مطالعه می کردند بعد توضیح می دادند. ما که ده، پانزده نفر بودیم تک تک یا گروهی موظف بودیم کاری انجام بدهیم کسی که کارش را به طور مرتب انجام می داد، شهید فولادی بود. انصافا نه این که بخواهم غلو کرده باشم.
در جلسه ی بعدی که شرکت می کردیم دبیر جلسه خود ناصر بود، می آمد سوال می کرد که توضیحاتتان را بدهید، به هر حال بعضی ها به دلیل مشکل کاری و اجرایی و مسائل دیگر گاهی وقت ها نمی توانستند کارشان را انجام بدهند یا کم کاری می کردند تنها کسی که به طور منظم کارش را انجام می داد و به طور دقیق ارائه می داد، شخص ناصر بود.
ما جلساتمان به طور دوره ای برگزار می کردیم یعنی در خانه هر فردی این جلسه برگزار می شد. یکی از دوستانمان که یادش باشد به نام آقای گلستانی، یک روز ما در خانه او جلسه داشتیم که ایشان به قول معروف یک چند تایی کله پاچه پخته بود. بعد از این که کله پاچه را آورد ناصر به شدت به او اعتراض کرد و دلایلی را برای آن قضیه آورد. دلیلش آن بود که در مقطعی از جنگ هستیم که مسائل اقتصادی مشکلات خیلی خانواده ها هست. با توجه به توصیفی که داد، آن طرف هم پذیرفت که به هر جهت در برگزاری مهمانی شاید اسراف کرده است.
شهید فولادی واقعا حزب اللهی بود در حول و حوش سال شصت بحث درگیری بین بنی صدر و شهید بهشتی بود بچه ها به هر صورت در بحث ها شرکت می کردند، هر کسی دلایلی می آورد و طرفداری از موضعی را اعلام و صحبتی می کردند ما هم مثل دیگران در این قضایا دخالت داشتیم.
ما جلساتمان را تقریبا به سه دسته تقسیم کرده بودیم. یک سری با بنی صدر موافق بودند نه این که بگوییم خدای ناکرده آن طرف مشکلی داشت بعدا با توجه به جو زمان و آن روز موافق رئیس جمهور بنی صدر بودند، یک تعدادی هم خنثی بودند. شهید فولادی جزء آن دسته از آدم هایی بود که با بنی صدر مخالف بود و به شدت از شهید بهشتی طرفداری می کرد و موضع حق را توضیح می داد و همیشه مواضع بد و دوروی های بنی صدر را تذکر می داد در آن سال که هنوز بنی صدر در این مملکت رئیس جمهور بود.
یک روز پیش ایشان بودیم و یک روز پیش داداشمان بودیم. عیادتی می کردیم تا کاری داشتند انجام بدهیم در این حین دیدم شهید فولادی و برادر سخی آن جا آمدند، یکی دو روز کمک ما بودند. عیادتی می کردند، کاری انجام می دادند، تصمیم گرفتند بروند مشهد، به من هم اصرار می کردند اما من به دلیل این که می بایست مراقب باشم، نرفتم. این ها رفتند مشهد و مستقیما با هم کرمان رفتند.
در حین این که آن ها مشهد بودند کارمان تهران انجام شد و رفتیم کرمان که تشکیل تیپ ثارالله ریخته شد. قرار شد تیپ تشکیل شود و کارش را انجام بدهد در همین فاصله ما یک سری در کرمان بودیم، کارهای خاصی را انجام نمی دادیم تا این که دوستان تک تک از ما خداحافظی کردن و رفتند فتح المبین که بروند عملیات فتح المبین را انجام بدهند. ما با تعدادی از دوستان البته با تأخیر یکی دو روزه برای عملیات از کرمان حرکت کردیم وقتی به اهواز رسیدیم عملیات فتح المبین شروع شد.
حالا این تاریخچه را می گویم اما به عملیات فتح المبین نرسیدیم. بعد از این که عملیات فتح المبین تمام شد ما با دیگر دوستان که همراه بودیم ماندیم برای عملیات بیت المقدس. بعد از این که ما به آن جا رفتیم یک ماهی یا ده، بیست روزی که آن جا بودیم برادرمان احمد رزم حسینی رفت آن جا روی مین پایش قطع شد. طبق دستور با قاسم سلطانی قرار شد به تهران برویم و کارهای ایشان را انجام بدهیم.
دو سه یا چهار روزی شد که تهران بودیم تا کارهای ایشان را انجام دادیم. عملیات بیت المقدس شروع شد. دوستان با شهید فولادی در حین این که عملیات بیت المقدس شروع شد، آمدند تهران دیدند که برادرمان احمد رزم حسینی که جانباز شده بودند پایش قطع شده و خیلی هم ناجور بود. شهید فولادی هم که از این جا خداحافظی کرد و به کرمان برگشت برای مرحله دوم عملیات بیت المقدس، ما در آن جا که شهید فولادی را دیدیم خداحافظی کرد و به جبهه رفت.
این طور که صحبت می کرد، می گفت که من دیگر برنمی گردم و به او اثر کرده بود که شهید می شود. ما بعد از این که خداحافظی کرد دیگر او را ندیدیم تا این که خبر شهادت او را آوردند. در طول عمری که با نیروهای انقلاب و کسانی که به نوعی با انقلاب بودند، آشنا شدیم، شهید فولادی جزء معدود افرادی بود که از قشر تحصیل کرده و حزب اللهی بود. هم آدم درد کشیده حامی قشر محروم و حامی قشر رنجدیده بود و هم در جاهایی که قرار بود جانش را بدهد با شهامت و شجاعت کامل این کار را انجام می داد و من خدا را شکرگذارم که با ایشان آشنا شدیم و متأثرم که ایشان شهید شدند و ماندیم و نتوانستیم راه ایشان را ادامه دهیم.
و خداوند توفیق دهد که به هر شکل که خودش ممکن می داند در خدمت آقایون باشیم و راه آن ها را به نوعی که خودش صلاح می داند انجام دهیم.
- لطفا بفرمایید که شما آیا شاهد تغییر و تحولاتی در شخصیت ایشان بودید؟ احساس می کنید در چه زمانی بوده است؟
* شهید فولادی جزء دانشجویان پیرو خط امام بود. بعد از این که ایشان در جبهه شرکت کردند شهادت شهید اخلاقی تأثیری زیادی روی ایشان گذاشت یعنی اعتمادشان و اتکاء به نفسشان دو برابر شد.
- بفرمایید ایشان از نظر مسائل معنوی و عرفانی چه ویژگی ها و خصوصیات خاصی داشتند؟
* در نماز شب یا توسل به اهل بیت، خواندن قرآن و این گونه مسائل خصوصیات برجسته ای داشتند که ایشان این کارها را مرتب انجام می داد. انجام مسائل مستحبی که باعث رشد ایشان می شد، مثل روزه گرفتن در روزهای دوشنبه و پنج شنبه و نماز شب.
علاوه بر این ها ناصر جزء آن هایی بود که کمتر حرف بیهوده می زد مثلا در جلسه هایمان یکی شوخی می کرد یا صحبتی می کرد، ناصر جزء این ها نبود که از این حرف بزند و سعی می کرد به جای این که حرف های بیهوده و لغو بزند یک بحثی را در پیش می گرفت که لااقل در این بحث نتیجه ای می گرفتند. دوم این که او به هر جهت گاهی وقت ها خدای ناکرده اگر بحثی هم پیش می آمد و مسائلی بود که غیبتی می شد جلوی آن ها را می گرفت و نمی گذاشت این کار بشود. در مجموع ناصر جزء آن افرادی بود که متعبد به طور واقعی، آگاه و عالم به مسائل بود یعنی این کارهایی که انجام می داد آگاهانه و عالمانه بود.
- بفرمایید که شما از شهید فولادی چه توصیه های عرفانی و عبادی به یاد دارید یا توصیه هایی که ایشان به شما یا دیگر دوستان می کردند چه در دهانتان است؟
* در جلسات قرآنی که می گذاشتیم توصیه های اخلاقی می کرد مثلا توصیه می کرد که اسراف و زیاده روی نکنید، جلسات را طوری برگزار کنید که ساده باشد تا تداوم داشته باشد. مثلا یک شب این طور غذایی یا یک شب دیگر آن طور غذای دیگری درست کنند بعضی ها ممکن است توانای آن را نداشته باشند، خود به خود این جلسات متوقف بشود.
شهید فولادی این قضیه را خوب درک می کرد. موضوع دومی که ایشان تأکید می کرد این بود که می گفت ما پاسدار دین و مذهبیم و باید نسبت به مسائل مذهبی آگاه باشیم این که می گفتند بیائید فلان تغییر را بکنید به این دلیل بود که خودشان تنها کسی بودند که تکلیفش را به طور مرتب انجام داد، بسیار آدم مقید و متعبدی بود.
- ایشان به چه چیزهایی یا چه افرادی علاقه داشتند؟
* به انقلاب اسلامی و یکی از افرادی که مورد توجه و مراد ایشان بود حضرت امام قدس سره الشریف بودند .بعد از این شهید فولادی پشتیبان خاص روحانیت بود و از روحانیت به شدت طرفداری می کرد در آن روزگاری که شهید بهشتی بسیار غریب بود و افراد زیادی از ایشان طرفداری نمی کردند به هر دلیل، ایشان جزء آن افرادی بود که چه در دانشگاه و چه در مسائل جنگ در جلساتمان به طور جدی از مواضع ایشان طرفداری می کرد و روی ایشان بحث می کرد. شب ها دو سه ساعت با افراد صحبت می کرد و طرف را راضی و توجیه و قانع می کرد که مواضع شهید بهشتی، مواضع درستی است و به طور خلاصه به روحانیت عشق می ورزید.
- ایشان از چه چیزهایی و افرادی بدش می آمد؟
* به طور خاص دو قشری که ایشان از آن ها رنج می برد، نه این که ایشان به دلیل غیرمنطقی بحث می کرد، بحث ایشان این بود که بعضی قشرها هستند که با توجه به ظلم و استکباری که دیگران انجام می دادند باعث قدرت گرفتن خودشان و رشد نیافتن دیگر اقشار می شوند. یکی از این ها خوانین یا سرمایه دارها بودند که به مردم ظلم می کردند و بهره می بردند از آن ها. ایشان به شدت از این قشر که سرمایه داران یا مستکبرین بودند نفرت داشتند و معتقد بودند که آن ها کسانی هستند که از خون دیگران تزریق می کنند و باعث استمرار فقر و توسعه فساد در جامعه می شوند.
- بیشتر اوقت فراغت و بی کاری را به چه کارهایی می پرداختند؟
* ایشان به غیر از زمانی که در جبهه بودند، حداکثر زمانی که داشتند در سال شصت بود که مسئولیت اجرایی داشتند و در کنار مسئولیت اجرای شان یک سری مطالعه و مسائل قرآنی را انجام می دادند.
- بفرمایید در بحران ها و مشکلات سخت و خطرناک معمولا چه کار می کردند؟ اگر هم موردی هست بفرمایید؟
* وقتی در فاصله سی یا چهل متری من و در فاصله ی چهار یا پنج متری ناصر گلوله مستقیم تانک خورد توی کانال، در یک لحظه بعد از این که گرد و خاک ها از بین رفت، دیدم دو یا سه نفر شهید شدند، این وضعیتی بود که سریع تأثیر گذاشت. ایشان می گفت بلافاصله وقتی این ها را دیدم روحیه ی خود را از دست دادم. در یک لحظه که این روحیه به من دست داد بلافاصله تصمیم بعدی را گرفتم و رفتم دستم را کشیدم روی صورت شهدا دو تا بوس از آن ها کردم و روحیه ی از دست رفته ام را باز یافتم و با این چیز توانستم در عملیات به طور رشادت آمیزی شرکت کنم.
- در چه مواقعی حساس بودند و عصبانی می شدند؟
* به طور مثال بگویم در جلساتی که با ایشان می نشستیم، می خواستیم سر به سر ایشان بگذاریم و شوخی کنیم می آمدیم یک تعریفی از بنی صدر ملعون می کردیم، ایشان اگر چه متوجه می شدند ولی با یک لبخندی اعتراضشان را می کردند بعد می نشستیم با هم بحث می کردیم و هیچ موقع نمی دیدم که بخواهد به طور غیرمنطقی حرص بزند.
- ویژگی های جامعه کمال مطلوب از نظر ایشان چه بود؟
* آن جامعه ای از نظر ایشان کمال مطلوب بود که اولا افراد و اقشار آن جامعه عالم و آگاه باشند، مسائل دینی را به طور کامل بدانند و آشنایی داشته باشند، از ولایت فقیه تبعیت کنند و در آن جامعه کسی از استکبار حرفی نزند و افراد جامعه بتوانند راحت زندگی کنند و به اصطلاح بتوانند انجام وظیفه بکنند.
- در کارهای دسته جمعی ایشان از نظر دیگران استفاده می کردند یا به تنهایی تصمیم می گرفتند؟
* خیر، ایشان به تنهایی تصمیم نمی گرفتند. ایشان یک شعری برای ما می خواندند که دقیق یادم نیست بعضی مواقع برنامه کوهنوردی با هم داشتیم موقعی که می رفتیم بعضی دوستان جلو می زدند و تک می شدند ایشان اعتراض می کردند و می گفتند در مسائل باید به طور دسته جمعی شرکت کرد و از کمک و یاری همدیگر استفاده کرد.
- چه آرزوهایی داشت و بزرگترین آرزویش چه بود؟
* همان شهادت بود.
- رابطه اش با افراد دیگر چگونه بود؟
* ناصر با کلیه افراد سریع می توانست ارتباط برقرار کند و افراد را جذب می کرد و با افراد پایین تر از خودشان صحبت و کار ارشادی می کردند و مافوق خودشان هم سعی می کردند ارتباط را به صورت اتحاد عالمانه انجام دهند.
- بفرمایید دیگران در مورد ایشان چه نظری داشتند؟
* وقتی یک نفر وارد این جمع می شود جمعیت نسبت به ایشان یک احترام خاصی دارند. ناصر جزء معدود افرادی بود که اولا توی جلسات و جمع ما او را به عنوان مسئول و یا رهبر آن جلسات قبول داشتیم به همین دلیل نقطه ی اعتماد و اتکای دوستان هم محسوب می شد.
- بفرمایید در مدتی که ایشان مسئولیت بخشداری جبال بارز را داشتند در آن موقع مطلبی یا خاطره ای از ایشان به یادتان هست که مطرح کنید؟
* وقتی ایشان بخشدار بود، ایشان در یکی دو بار از جمع درخواست کردند که در جلسات که در آن منطقه بود بازدیدی کنند که متأسفانه این فرصت پیش نیامد. در صحبت هایی که در آن منطقه بود بازدیدی ایشان می کردند و ایشان جاهایی که در حوزه بخشداری شان بودند بعد از این که نقشه های آن جا را به وسیله راهنما و افراد محلی بررسی می کردند، به یک سری جاها دست یافتند که شاید در آمار این مملکت نبود!
ایشان با حیواناتی مثل الاغ و قاطر راه های صعب العبور را پشت سر می گذاشتند و راه های هفت یا هشت ساعته را طی می کردند و به جایی می رسیدند که مردم تا آن لحظه شاید مأموران دولت را ندیده بودند. ایشان با توجه به این که احساس مسئولیت می کردند به عنوان یکی از مسئولیت های حوزه ی اجرایی شان به مردم آن مناطق سر می زدند و مشکلات آن منطقه را حل و فصل می کردند.
- از آن زمان عملیات بفرمایید که همراه ایشان در سوسنگرد بودید که روحیه ایشان قبل از عملیات چگونه بود؟
* شهید فولادی جزء آن افرادی بودند که بعد از این که ما وارد سوسنگرد شدیم اصرار داشت در عملیات شرکت کند و شاید اصرار ایشان بود که ما را آن فرماندهان پذیرفتند که ما در جمع رزمنده هایشان در عملیات شرکت کنیم. بعد از این که در عملیات شرکت و رشادت ها و از خودگذشتکی نشان دادند، بعد از این که خبر شهادت فتحعلی شاهی به آن ها رسید، روحیه ایشان در طی راه، دو چندان شد و مصمم شد راه ایشان را ادامه دهد.
- از آخرین لحظاتی که از هم جدا شدید و بعد از مدتی خبر شهادت فولادی را به شما دادند اگر خاطره ای یا صحبتی یا مطلبی از ایشان دارید که قابل بیان باشد را بفرمایید؟
* بعد از این که آمدند به عیادت آن برادرمان رزم حسینی در تهران، بعد ایشان به کرمان بازگشتند و من در تهران ماندم تا این که باخبر شدم که ایشان رفتند عملیات بیت المقدس، که چند روز بعدش هم خبر شهادت ایشان را آوردند دیگر ارتباط ما از تهران قطع شد و خاطره خاصی از ایشان ندارم.
- بفرمایید که نحوه ی اطلاع شما از شهادت ایشان چطوری بود و شهادت ایشان چه تأثیری روی شما گذاشت؟
* من چون کارمند دانشگاه بودم در محل کارم بود که یکی از دوستان به من زنگ کرد که فلانی شهید شده. بعد یکی دو روز دیگر جسدش را می آورند. خب به جمع دوستانی که در کرمان بودند پیوستیم که از کم و کیف موضوع آگاه شدیم. ناصر قبل از این که وارد عملیات بشود به هر طرق مختلف با دوستانی که با ایشان ارتباط برقرار کرده بودند به ایشان الهام شده بود که شهید می شود.
وقتی خبر شهادت ایشان را آوردند، می توانم بگویم که خواسته ی ایشان بود. برای ما از دست دادن فردی به نام ناصر فولادی که فردی بود که ستون خیمه گاه بود، جای تأسف داشت و دوستان را ناراحت کرد و سعی کردیم راه ایشان را ادامه بدهیم. ان شاء الله خداوند توفیق دهد که بتوانیم این کار را انجام بدهیم.
- بفرمایید به طور کلی کدامیک از خصوصیات شهید فولادی بهتر از خصوصیات دیگرش بود؟ در بحث شجاعت و مهربانی ایشان اگر موردی هست بفرمایید؟
* همه خصوصیات اخلاقی ایشان خوب بود. ناصر مهربان و خوش اخلاق بود و در ارتباطات زود با افراد آشنایی برقرار می کرد و بسیار آدم رقیق القلب و مهربانی بود. از روی علاقه صحبت می کرد و از روی علاقه راهنمایی می کرد و از روی علاقه صحبت آدم را گوش می داد و نصیحت دیگران را می پذیرفت.
- در انتها باز اگر خاطره ای، توصیه ای، مطلبی از ایشان هست بفرمایید؟
* به طور کلی فقدان شهید فولادی در جمع ما و دوستان مان این فقدان را به شدت حس کردند و چیزی نبود که به سادگی فراموش بشود. علاوه بر این ایشان در جلسات عضو بود و جلسات را اداره می کرد.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
07 ارديبهشت 1403 / 17 شوال 1445 / 2024-Apr-26
شهدای امروز
سيداحمد آردي تفتي
علي اكبر محمدي ثاني
علي مقدس پور
جليل ملك پور
عبدالله ماهر
مهدي بيات
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll