Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
ناصر فولادي
نام پدر :
ماشاءالله
دانشگاه :
صنعتي شريف
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي متالوژي
مكان تولد :
كرمان (كرمان)
تاريخ تولد :
1338/10/7
تاريخ شهادت :
1361/03/03
سمت :
مسئول تبليغات جنگ
مكان شهادت :
خرمشهر
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با دوست و همرزم شهید ناصرفولادی(آقای اکبر علوی)
راوي :
دوست شهيد
- از نحوه آشنایی خود با شهید فولادی بفرمایید؟
* ما در دوران آموزشی با هم آشنا شدیم. ما در بسیج ملی بودیم در زمان بنی صدر. با توجه به طرز تفکرات در بسیج ما نتوانستیم در آن جا کاری کنیم و دوام بیاوریم، آمدیم در پادگان آموزشی، شنیدیم که بچه ها می خواهند به کردستان بروند. با علی آقا مهاجری اسم نوشتیم و وارد گروه شدیم.
در سال 59 در پادگان قدس که الان بهداری سپاه مقاومت است بودیم. با مسئولین آموزشی و بچه ها آشنا شدیم. با شهیدان محمود اخلاقی، شهید نگارستانی، شهید ناصر فولادی، شهید فتعلیشاهی و شهید سیف الدینی آشنا شدیم که از بچه های کرمان بودند. از بچه های کرمان 9 نفر بودیم و تعدادی از بچه های رفسنجان. از مجموع 9 نفر ما، دو نفر محرابی و فتعلیشاهی (آن زمان حاج قاسم و علی رضا آموزش می دادند) آموزش پاسداری می دیدند ما هم آموزش می دیدیم که به کردستان برویم.
- بفرمایید از ابتدای مراحلی که آموزش می دیدید شهید فولادی را چگونه دیدید؟
* همه بچه ها با تمام وجودشان گوش به فرمان بودند، علت گوش به فرمان بودنشان این نبود که آموزش نمی دانستند همه آموزش می دانستند با توجه به این که کار کرده بودند در سال 58 هم در سپاه و هم در بسیج و پاسدار بودند به خاطر این بود که روح تبعیت و پذیرفتن مسئولیت بالاتر را که آگاهانه به آن ها فرمان دهند در وجودشان قرار دهند، آموزش ها را می دیدند و سعی شان را در جهت خوب آموزش دیدن به کار می گرفتند. و حاج قاسم برای این که خوب آموزش ببیند سعی خود را به خرج می داد.
- از ناصر در دوران آموزش خاطره ای دارید؟
* مسائل آموزشی بحث آن چنانی ندارد. این حالت در همه بود به خصوص در دو نفر که شاخص تر بود. همه بچه ها این حالت را داشتند. شهید اکبر محمد حسینی پاسدار سال 57 است که اوایلی که سپاه تشکیل شده بود او کسی بود که در مساجد قبل از این که اسم بسیج مطرح شود در مسجد طالبی آموزش می داد، در این دوران خود را مطیع امر مسئولین آموزش قرار می داد.
تنها چیزی که از دوران آموزش به یاد دارم چون من متاهل بودم اجازه می دادند که شب ها به خانه بروم که برادران در حق مان لطف داشتند اما سه چهار شب آخری را نگذاشتند و من پشیمان هستم که چرا شب های قبل به خانه رفتم. نصف شب از خواب بیدار شدم و دیدم صدایی می آید. بلند شدم که ببینم چه خبر است، فکر کردم می خواهند بروند خلع سلاح کنند، ما این تفکر را داشتیم، دیدم رفت وضو گرفت و به طرف مسجد رفت ایشان کسی نبود جز محمود اخلاقی.
دیدم از هر گوشه محوطه باز پادگان صدای ناله می آید حس کنجکاوی ام تحریک شد و رفتم ببینم گریه و زاری از چه قرار است، دیدم جای تاریکی را در نظر گرفتند با این حال میشد دید کی کجاست. ناصر یک گوشه ایستاده بود و نماز شب میخواند و علی آقا ماهانی یک گوشه ی دیگر، اکبر محمد حسینی ایستاده بودند و نماز شب میخواند. یک عالم دیگری بود و مجلس بسیار خاص بود. من در عباداتشان مخفی شده بودم.
بهترین خاطره از دوران آموزش این سه شب بود که هر سه شب شاهد بودم که این عزیزان ناله هایی می کردند، بین برادران انس و الفت شدیدی بود و عاشقانه با هم برخورد می کردند. دوران آموزشی سیری را برایشان ایجاد کرده بود که اتصالشان به هم خیلی زیاد بود (در مورد محمود اخلاقی است).
وقتی رسیدیم کامیاران برادران مطرح کردند اگر اسیر دشمن شدیم آیا حق خودکشی داریم یا خیر یکی از برادران گفت اگر در عذاب و فشار بودیم خودکشی هیچ ایرادی ندارد و ایشان خودکشی را حلال کرد ولی محمود گفت: نه برادران! برادری که چنین میفرمایند شاید از مراحل خاصی باشد اما در حال حاضر چنین چیزی نیست ای کاش ما صد جان داشتیم که از ما بگیرند و دوباره در راه انقلاب و حرکتی که شده بدهیم و یکی دو سه آیه قرآنی را مطرح کردند و بحث بریده شد و برادری که بحث را مطرح کرده بود و طلبه هم بود دیگر بحثی مطرح نکرد.
وقتی به کامیاران رسیدیم، برنامهریزی شد که جایی ماموریت برویم. گفته بودند در محیط بسیار ناامنی است. روی تپه ای که نیروهای ارتش بودن مستقر شدیم. میگفتند با ارتشیان اگر سنگرهایتان را یکی کنید طوری رفتار کنید که از آن ها به شما القا نشود حواستان باشد زیرا ممکن است بعضی از برادران ارتش روحیات غیر مذهبی داشته باشند. بچه ها را نصیحت می کردند از طرفی سه چهار تا از بچهها بودند که سن کمی داشتند، مثل شهید نگارستانی و شهید سیف الدینی از بچههای کرمان که از همه کم سن و سال تر بودند بنابر این شهید محمود اخلاقی مسئولیت نگارستانی را قبول کرد و شهید ناصر مسئولیت سیف الدینی را.
ما سه نفر با هم همراه بودیم، من و علی ماهانی و شهید سیف الدینی در یک منطقه بودیم و دوستان دیگر در منطقه ی دیگر قرار گرفتند و رفتیم بالای تپه. مسئولیت تپه با ارتشیان بود. ارتشیان سپاه را تحویل نمی گرفتند و هر کاری که انجام می شد میبایست تحت الامر ارتشیان باشد و در آن جا هم به همین شکل بود.
روزهای اول دو مورد برای ما با ارتشیان ایجاد شد. کیسه خواب یکی از ارتشیان گم شده بود که تقصیر بچههای ما انداختند طوری رفتار کردند که بچهها میخواستند درگیر شوند و ناصر اولین کسی بود که به صبر و بردباری بچهها را دعوت کرد بعد که دید زورش نمی رسد، گفت: پیش محمود اخلاقی برویم، هر چه محمود گفت همان طور انجام دهیم. بچه ها خیلی عصبانی بودند، ارتشیان کار خودشان را انجام داده بودند و بچههای ما را متهم میکردند. رفتیم نزد اخلاقی، اخلاقی گفت: دست بکشید و به خودتان برگردید و گفت مطمئنا خودشان پیدا میکنند و عذرخواهی میکنند. روز بعد که کیسه خواب پیدا شود، فرمانده شان که سروان جوانی بود و از همه ما کوچکتر بود از ما عذرخواهی کردند.
با این که تیر ماه بود، هوای کردستان خیلی سرد بود و در تپه هوا خیلی سرد بود. اول نگارستانی لباس کافی نداشت و محمود لباسش را به او داد و با همان لباس بسیجی خاکی رنگ تا صبح نگهبانی داد و با سرما مبارزه می کرد دومین کسی که این کار را کرد ناصر آقا بود.
مورد دیگری که با ارتشیان پیش آمد این بود که منطقه عملیاتی طوری بود که دو تا جاده فرعی که وسط دو تا ده بودند به ما راه داشت از جاده های فرعی غذای گرم میآوردند موقعیت طوری شد که سه تا ماشین غذا روی مین رفت و غذای گرم تعطیل شد و این وضع نشان داد که دموکراتها دور تپه را محاصره کرده اند و نزدیک چهار الی پنج روز غذای ما را با هواپیما می دادند و بچه ها استفاده می کردند.
در مسئله غذا مشکلی جزئی ایجاد شده بود، کنسروهای ارتش غذاهای مختلف است. این را می گویم که ببینید که چه قدر به نفس خودشان مسلط بودند، غذا نرسیده بود و بچهها خرما و انجیر داشتند و مصرف کردند ارتشیان غذایی که قابل طبخ بود برای خود و کنسرت های لوبیا و کنسروجات درجه سه را بین بچه ها تقسیم کردند که برای بچه ها مشکل ایجاد شد. از طرفی یک سری قرص های الکی بود که برای حرارت استفاده می شد برای گرم کردن غذا یا چایی درست کردن. کسی که توجیه کرد بچه ها را که زیاد حساسیت نشان ندهند ناصر و در نهایت آقا محمود بود که بچه ها را توجیه کردند که این جا شکم و شکم پرستی نداریم و بحث فراتر از این مسائل است.
این مطالب را خدمتتان عرض می کنم که وضعیت ناصر روشن شود. او از هر جهت خود را برای آمدن به صحنه آماده کرده بود. شب ها برادرانی که در منطقه بودند عموماً به راز و نیاز می گذراندند که از همه بارزتر علی آقا ماهانی، ناصر آقا فولادی و محمود اخلاقی و اکبر محمد حسینی بودند. وقتی از تپه ها برگشتیم و داخل شهر کامیاران شدیم در آن جا وضعیت خاصی بود. نوع برخورد بچه ها با این که دوره دیده بودند و فشارهای زیادی دیده بودند وقتی با کارهای احزاب دموکرات برخورد میکردند که یا دوستانشان را شهید کرده بودند و در آن حال عمل هایی انجام میدادند و یا زندانی هایی که می گرفتند به شدت برخورد می کردند، برای بچه های ما سنگین بود مخصوصاً برای ناصر و محمود آقا. محمود در این مسائل دخالت نمی کرد.
یک شب مأمور شدیم ببینیم محیطی که مطرح می کنند چه طور محیطی است و کسانی از خواب بلند شده بودند. ناصر که متوجه شده بود به علی آقا گفته بود و علی آقا به من گفتن. بین بچه ها پخش شد. شب وقتی رفتیم، دیدیم که بله چنین مسئله ای است و زندانیان را شکنجه میدهند. آن شب ناصر تا صبح خواب نرفت همش گریه و زجه میزد که صبح روز بعد نامه ای تنظیم کردند برای شهید بروجردی که آن موقع فرمانده سپاه کرمانشاه بود. آقا محمود اخلاقی گفته بود من هم کرمانشاه کار دارم و با هم رفتیم کرمانشاه. هدف شهید اخلاقی این بود که چون ما روز جمعه حرکت کردیم به نماز جمعه برسیم.
در تمام طول این ایام مهم ترین مسئله درباره ی ناصر آقا بحث مناجات و ذکرش بود. هیچ وقت نمی شد ناصر در حال ذکر و تسبیح نباشد. به مناجات شعبانیه بسیار علاقه داشت و سرلوحه کارش بود عمده چیزی که در رابطه با خودسازی اعلام کرده بود ناصر هم بر اساس آن عمل می کرد. ناصر آقا دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه بود. علاقه و ارادت بسیاری به مولا علی علیه السلام داشت و در خطبه ی شقشقیه از مظلومیت مولا صحبت کرد که با چه وضعیتی مولا را بیرون بردند و ایشان آن خلافت را قبول کردند. خطبه شقشقیه را می خواند و گریه و زاری می کرد و گریه ناصر در مظلومیت مولا (علیه السلام) بود، در آن جا که بعدش بر مولا چه گذشت، تمام برنامه زندگی اش را بر اساس رفتار علی(علیه السلام) برنامه ریزی کردند.
دعای کمیل ناصر اصلا قطع نمیشد. علی آقا ماهانی در کردستان پنج شنبه شب ها که در سنگر دور هم مینشستیم دعای کمیل را باحال می خواندند دعای سمات را هر بعد از ظهر جمعه می خواندند و ناصر آقا خود را با آن عجین کرده بود. روح بسیار بلندی داشت. در جلساتی که بحث غیبت مطرح میشد تا جایی که می توانست مقابله می کرد که شاید از غیبت کردن دست بردارند نهایت اگر زورش نمی رسید از جلسه خارج می شد.
در مقابله با دشمن بسیار محکم عمل می کرد. قرار بود برویم روستایی را محاصره کنیم چون خبر رسیده بود تعدادی از دموکراتها آن جا هستند ناصر آقا با حال و وضعیت به خصوصی حرکت میکرد تا به روستا رسیدند. حرکات و رفتارشان نشان دهنده این بود که مهم است و میخواهد کاری را انجام دهد. جهت راه خود را انتخاب کرده بود. بحثی پیش آمد که گروهی از عناصری که از طرف حجت الاسلام حسنی امام جمعه ارومیه آمده بودند که با مردم برخورد کنند که ایشان شدیداً برخورد کردند که شما حق ندارید با زن و بچه ی مردم رفتار ناشایسته ای داشته باشید! می خواستند بعضی از امکانات مردم را آتش بزنند.
در قسمتی که من شاهد بودم، علی آقا ماهانی و ناصر بودند که علی آقا ماهانی نارنجک را از ضامن خارج کرد و ناصر آقا هم اسلحه اش را به طرف فرمانده عناصر گرفت و گفت اگر این عمل را انجام دهند کشته می شوید و با ترفندی که بچه ها زدن آن ها دست به کاری نزدند و غائله ختم شد. این نشانگر چیست؟ در زندگی مالک اشتر خیلی افراد در کنار مالک بودند که اگر در عملیاتی در جنگ شرکت می کردند اگر غنائمی می دیدند به هیچ چیز رحم نمی کردند و فقط یک عده معدودی بودند مثل حمزه و مالک اشتر، سرداران رشید اسلام نمیگذاشتند به مردم تجاوز شود و رهروان راه علی(علیه السلام) و حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بودند.
این بزرگواران هم چنین حالتی داشتند. نامه را کرمانشاه بردیم. برادران دیگر شهید بروجردی و نفراتی که در رابطه با کار سپاه کامیاران بودند. وقت بازپرسی و دادیاری در خود سپاه بود. دادرسی در کردستان در سپاه بود ناصر آقا فولادی مسئولیت بازجویی را قبول کردند و شیخ حسن جعفری هم به عنوان کسی که نظر نهایی را می داد افراد را به سنندج بردند در آن موقع که این وضعیت بود تعداد زیادی از خواهران شیعه و سنی که در کامیاران بودند و در جریان های مختلفی که در کردستان بود دستگیر میشدند تعدادی از اینان برگشتند و از شرارت و اتصالشان به احزاب دموکرات خارج شدند.
در ماه تیر بعد از آن مدتی که آن جا بودیم کلاس های عقیدتی و سیاسی بود برای جوانان کامیاران و خواهران کامیاران. وضعیت کامیاران کلاً عوض شد. یک موقعی بود که شب کسی جرات نمی کرد در کامیاران باشد ولی بچه های ما می رفتند در خانه های شان کار میکردند.
در بندر عباس که بودیم آقای علی ماهانی نامه ای نوشت برای خواهرانی که در کامیاران بودند. از علی آقا سوال میکردند و ایشان جواب میداد. همین بحث در مورد ناصر هم مطرح بود ارتباطات معنوی با افراد به وجود آورده بودند که گفتنی نیست. بعد از جریان سومار چند دفعه دیدم که کتاب برای ایشان فرستادند برای کامیاران و برای خواهران و برادران کامیاران. کتاب های مطهری را با نامهای که فرستاد که در آن شرح می داد که چگونه مطالعه کنند تا به نتیجه برساند.
موقعی که من و برادران و محمود اخلاقی می خواستیم بیاییم کرمان هزینه ی سفر نداشتیم. وقتی ما آمدیم برادران دیگر رفته بودند بچه های رفسنجان عموما رفته بودند و بچه های خودمان هم که جنگ کردستان ایجاد شد رفته بودند سومار. وقتی ما آمدیم سومار شهید بروجردی و شهید کرمی مطرح کردند اگر می توانید نیرو بیاورید، بروید نیرو بیاورید و ما به کرمان آمدیم برای آوردن نیرو و در دوران آموزشی بودیم که اکبر آقا محمد حسینی شهید شدند. یک روز بعد از عاشورا هم جنازه محمود اخلاقی را آوردند و بعد هم ما تهران برای عیادت علی ماهانی رفتیم.
شب کردستان بودیم عمده آن چه در جهت حرکت برادران بود اعتقادشان بود حرکتی شروع کرده بودند در جهت درست و واقعی و خواسته مولای شان باشد و با انتخاب کامل راه را انتخاب کردند. بعد ایشان آمدند کرمان در زمان آقای ساوه ایشان بخشدار جبال بارز شدند که شرح جداگانه ای دارد.
در جبال بارز رفتارش بسیار خداپسندانه بود. جهت حرکت را درست انتخاب کرده بود. انگار فرمانداری را از طرف حکومت اسلامی گسیل کنند، رفتار سرداران صدر اسلام را داشتند. در برخورد با افراد خاطی و برخورد با خوانین و مستکبران بسیار با قدرت رفتار میکردند. در کمک و رسیدگی به مستضعفان با قدرت رفتار میکردند.
در جبال بارز که کوهستانی و شیب تندی داشت در آن جا در اتاق ایشان باز بود یعنی به عنوان بخشدار طوری نبود در اتاقش بسته باشد و اعلام کرده بود اگر به کسی ظلم شده یا مشکلی دارد می تواند مراجعه کند به خود من و مشکلش را بگوید. مثلا یک مورد کسی بود که گران فروشی کرده بود، مطرح میکنند یک مبلغی را داده بود به فردی که در رابطه با ماست بود. ناصر آقا خودشان شخصا بلند میشوند و نزد فروشنده می روند و برخورد می کنند که چرا گرانفروشی کرده است و حق مستضعفی که به او ظلم شده بود به او بر می گرداند. این مطلب شاید از دید افراد مبتدی واقعه کوچکی باشد ولی اگر اصل کار را نگاه کنید این فردی بوده که در بخشداری نشسته با آن همه کاری که دارد این عمل را انجام می دهد.
روحیات ناصر آقا طوری بود که در مورد کار کردن شب و روز نداشت. روحیات ناصر این بود. در کردستان ایشان شب و روز نداشتند و عاشق بود که جایی باشد و کار کنند. در کامیاران در بازرسی که با خانواده ها انجام شد بچه های ۱۳ الی 14 ساله را در کلاس هایی آورده بودند، کمک هایی که آن جا می کردند وضعیتی که اول انقلاب درباره ی نفت بردن در خانه ها و امکاناتی که دولت می داد آن موقع هم امکانات در سپاه میآمد بخشدار و فرماندار بود با این حال انبار در سپاه بود و بر اساس تنوع کالاها بین بچه ها تقسیم می شد.
وضعیت ناصر را در کردستان می توانید ربط دهید به وضعیت در جبل بارز. با توجه به این مشکلات و گرفتاری ها با این مسئله برخورد کردند و این خود نشاندهنده اهمیت دادن به مردم بود و اهمیت دادن به کسی که به او ظلم و تعدی شده که خیلی مهم بود برادران با او آشنا بودند و عمدتا می دانند در ارتباط با این که در بحثی که گفتیم ناصر آقا چقدر فرق کرده بود.
بچه هایی که در جنگ بودند الان وضعیتشان چطوری است، وضعیت محیطی که روی هر کسی اثر می گذارد اما بستگی دارد آن فرد چقدر برداشت می کند و ناصر زمینه ی بسیار بالایی داشت. شبی که در پادگان قدس بودیم ناصر آقا عجیب ناله و ضجه می زد و الله و یارب یا رب و العفو العفو می گفت که اصلاً گفتنی نمی باشد و نمی توان گفت که یک آدم یک مرتبه تغییر می کند، نه اصلاً این طور نیست. دیده ها کوتاه و متفاوت بود. حداقل ۲ الی ۳ جایی که با هم بودیم این مسئله را میدیدیم.
زمینه بسیار بالایی داشت در رابطه با این مسائل وضعیت کردستان و احوالی که ما داشتیم. شب قبل رفته بودیم روی تپههای کارزخانی، سر یکی از بچه ها را بریده بودند. وقتی رفتیم دیدیم که هنوز خون هایش روی سنگ های کارزخانی بود. در وضعیتی که صبح قبلش صحبت شده بود اگر اسیر شویم خود را بکشیم یا خیر، قرار گرفتیم. چنین صحنه هایی را دیدیم و سابقا ارتشیان روحیه مان را تضعیف کرده بودند و گفته بودند قبل از شما افرادی این جا بودند از پایین برای شان دوغ آورده بودند آن ها دوغ را خورده بودند و خواب رفته بودند و آمده بودند سرشان را بریده بودند. باید بروید از سنگ های تپه های کارزخانی درباره خاطرات علی آقا ماهانی، شهید ناصر فولادی، اکبر محمد حسینی و اصلح تر از همه بزرگواران شهید محمود اخلاقی بپرسید.
یک شب شاهد بودم همه بزرگواران آن جا بودند. شب بیدار شدیم و دیدیم که محمود رو به رو را نگاه می کند ولی با این حال داشت راز و نیاز می کرد و در حین نگهبانی نماز شب را هم می خواند این بزرگواران دائماً در حال ذکر و نماز بودند یک لحظه وقت را از دست نمی دادند، خوب استفاده میکردند و رسیدن به آن جا که رسیدند و شهادت حقشان بود که بروند و به مولای خودشان حضرت ابا عبدالله برسند. ارادت زیادی به اهل بیت (علیهم السلام)و فاطمه زهرا (سلام الله علبها) داشت روضه فاطمه زهرا(سلام الله علبها) را علی آقا ماهانی میخواند.
- معمولاً ایشان چه توصیه ای به شما و دوستان شان داشتند؟
* مهم ترین بحث و توصیه ایشان این بود که در همه حال خود را در محضر خدا بدانند و از گناه دوری کنند. همان توصیهای که حضرت امام خمینی به همه گفتند که عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید، ایشان عمدتاً همین را می گفتند. عموماً بچهها را به این که پیرو ولایت و همراه با ولی باشند دعوت می کرده اند که از ولی جلوتر نیافتند و فکر نکنند خودشان بهتر میفهمند و آنچه حضرت امام می فرمایند انجام دهند.
- در بحران ها و مشکلات سخت چطوری برخورد می کردند؟
* خیلی خوش رو و با متانت برخورد می کردند به طوری که اگر دیگران هم نسبت به موضوع از خودشان حساسیت نشان می دادند با برخوردی که ایشان می کردند آن ها هم تسکین می یافتند. مصداق عمده اش تپههای کارزمانی بود. سخت است که ۴۸ ساعت چیزی به شما نرسد. بچه ها مقداری خرما و کشمش داشتند و یک مقدار غذا از طریقه هواپیما برای بچه ها ریخته بودند با این حال بین غذا فرق قائل شدند. بچه ها سرخ شده بودند و ناراحت بودند که دیگر قابل تحمل نیست.
حتی بزرگواری داشتیم که به من گفتند که برویم با این ها تسویه حساب کنیم که ناصر فرمودند: مگر موردی پیش آمده؟! که ما ساکت شدیم. وقتی ایشان این موضوع را مطرح کردند و با دیگران نتوانستند کنار بیایند به این نتیجه ای رسیدیم که آخرش به آقا محمود اخلاقی ختم شد. رفتاری که محمود در آن سن می کرد گفتنی نیست.
محمود معلم اخلاق بود در رفتار و گفتار و کردار و انجام دادن واجبات و مستحبات. ناصر دوشنبه ها و پنج شنبه ها روزه بود اما به جرات می توان گفت محمود تمام ایام را روزه بود. نسبت به همه سرآمد بود. همه پذیرفته بودند که هر چه محمود میگفت باید عمل کنند. همه به او آقا محمود می گفتند. اولین بار بود که روی کسی لقب می گذاشتیم. همه به عنوان آقا و سردار قبولش داشتند. آن چه می گفت نه نمی گفتیم.
ناصر آقا از هیچکس بدش نمیآمد حتی از دشمنش اما اگر به حد ظلم میرسید برخورد میکرد اگر در بین خودمان می دید که به کسی ظلم میشود اگر نمیتوانست با زبان طرف را راضی کند نسبت به برخوردی که کرده نهایتاً با تندی برخورد میکرد. در بازجویی با افرادی که وابستگی گروهکی داشتند طوری برخورد میکرد که آن ها به اسلام روی آورند و طرفدار انقلاب شوند و طوری رفتار نمیکرد که افراد را از خود دور کند ولی در جبال بارز ببینید که با خوانین چطور برخورد کرد، بحث مهمی را در جبال بارز دارد که آن جا به هر جا زد نتیجه نگرفت.
- بفرمایید در کارهای که انجام میدادند با دوستانشان مشورت میکردند یا خیر؟
* مشورت میکردند. شهید نگارستانی و سیف الدینی از شهیدان بزرگواری بودند که سن کمی داشتند و در جلسات حاضر نمیشدند ولی در محدوده ۵ نفر هیچ وقت مطلبی نداشتند که با مشورت انجام نشود. همیشه هم کارها با خودش انجام می شد و در بحث نوشتن نامه و بحث ماموریت دو نفره و این که شب در سپاه چه وضعیتی است با مشورت بود. ناصر آقا تمام مسائل را با مشورت انجام میدادند و تک روی نداشتند.
- اوقات فراغت را ایشان چگونه می گذراندند؟
* عموماً ایشان مفاتیح کوچک داشتند که همیشه یارش بود. اوقات فراغت را عموماً با دعا و قرآنی میگذراندند.
- نظرشان در مورد یک جامعه مطلوب چه بود؟
* جامعه ای که مستضعفان در آن به حق خود برسند و همه در یک عدالت علی وار زندگی کنند. باز دوباره برگی است از تاریخ دنیا که زنده شود و همچنین کسانی در این وادی قرار گیرند. اینان بزرگ مردانی بودند که به واقع به حق خود رسیدند.
- صحبت های به یاد ماندنی از ناصر به یاد دارید؟
* ایشان نصیحت می کرد که مناجات شعبانیه را داشته باشیم و از مناجات شعبانیه می توان فهمید که چرا ایشان این حرف را می زدند در مناجات شعبانیه همه چیز است از اول با خدا و با گریه و زاری شروع می شود و در مقابل مولایت تو عبد و ذلیل هستی خود را معرفی می کنی و از خدا میخواهی خواستههایت را و در این خواسته ها عمل خود را از خدا می خواهی.
ناصر در مناجات شعبانیه که سفارش میکردند خواست به ما بفهماند که مواظب خودتان باشید. وقتی مولا علی (علیه السلام) با آن وضعیت خاص خودشان این مناجات را می فرمایند پس وای به حال ما که افراد عامی هستیم.
- در مورد ازدواجشان خاطرهای دارید بفرمایید ؟
* در بحث از ازدواج، بحث زندگی مان پیش می آمد و از من می پرسید: شما در کردستان مشکل ندارید؟ و من جواب میدادم: خیر. من خیال داشتم وقتی آره یا نه انقلاب تصویب شد، ازدواج کنم و به عیالم می گفتم در این صورت با هم ازدواج خواهیم کرد. وقتی که با عیالمان ازدواج کردم از اولی که ازدواج کردم هیچ موقع خانه نبودم یا در نهضت بودم یا در بنیاد مسکن بودم یا در جمعیتی که در مسجد هاشمی بود و با بچه ها کار می کردیم.
روز و شب نگهبانی بود و در خانه نبودم و من هر چه دارم از بزرگواری خانواده ام دارم که خدا خیرشان بدهد که در سخت ترین لحظات زندگی یار من بودند. بعد از انقلاب در بحث کردستان هم مشکلی نداشتیم وقتی از کردستان آمده ام بچه ی اول من دو ماهه بود. سوسنگرد رفتم و شش ماه رفتیم سیرجان که وقتی من در سیرجان بودم بچه دوم من به دنیا آمد. حتی شب ششم بچه ها هم نبودم و ندیدم تا این اندازه کار داشتم. ناصر آقا از من می پرسید: شما مشکلی داشتید؟ گفتم: نه، به حمدالله خانواده با ما یار بود و می گفت: خدایا زنی نصیب من کن که همیشه با من هماهنگ باشد و می گفت ازدواج نخواهم کرد مگر این که چنین فردی با من ازدواج کند و بالاخره هم از خانم دیوان بیگی خواستگاری کردند.
ناصر از خود و مسائلش تعریف کرده بود، بسیار آدم سبک نفسی بود. به نفس خود حاکم بود، حداقل بعد از جریان کردستان شیطان نتوانسته بود بر ایشان پیروز شود حتی یک لحظه.
- از آخرین اعزام ایشان به جبهه که منجر به شهادتش شد خاطره ای دارید بفرمایید؟
* من آن موقع بندرعباس بودم وقتی از بندر عباس آمده ام در منطقه ی شش ایشان را زیارت کردم ایشان در تربیت بدنی منطقه ۶ بود بعد از بخشداری جبال بارز ایشان در سپاه مستقر شدند و در آن جا با ایشان آشنا شدم.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
01 ارديبهشت 1403 / 11 شوال 1445 / 2024-Apr-20
شهدای امروز
سيدحسين ديباج
شهاب الدين اربابي
غلامرضا داورزني مقدم
سيدحميدرضا فراشباشي آستانه
بهزاد چشمي
حميد رباني نوغاني
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll