Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
ناصر فولادي
نام پدر :
ماشاءالله
دانشگاه :
صنعتي شريف
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي متالوژي
مكان تولد :
كرمان (كرمان)
تاريخ تولد :
1338/10/7
تاريخ شهادت :
1361/03/03
سمت :
مسئول تبليغات جنگ
مكان شهادت :
خرمشهر
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات همرزم شهید ناصر فولادی (سردار ماهانی)
راوي :
همرزم شهيد
بسم الله الرحمن الرحیم
از خیلی از برادران که احوال ناصر را می پرسیدم که در جیرفت چه کار می کند، خیلی از زحمات و خدمات ایشان تعریف می کردند. خیلی طرفدار مستضعفان بودند. درگیری های زیادی با قوانین منطقه داشتند. خیلی از مسائلی که ما وقتی فکرش را می کنیم، می گفتیم اگر ما جای ناصر بودیم فوری در رفته بودیم، مسائل را نمی توانستیم تحمل کنیم ولی ایشان ایستادند. تمام فحش و توهین و برچسب هایی که به ایشان می زدند تحمل می کرد و خم به ابرو نیاورده بود و در راه خدا تحمل کرده بود. تا بلاخره ایشان به سپاه رفتند.
هر موقع سوال می کردیم موقعیت شان چی است، در حالی که مسئولیت بزرگی داشتند (مسئول تربیت بدنی سپاه منطقه با ایشان بود) می گفت ما همین جوری می رویم سپاه، در سپاه فرد عادی هستیم. پست و مقام برایشان ارزشی نداشت. این اواخر ایشان در اثر اصرار زیادی که کردند گذاشتند به جبهه برود.
روز اولی که رفتم جبهه، شب اول بود که از راه رسیدیم، یکی یکی برادران را دیدیم. برادران دعای توسل می خواندند. خلاصه این مسئله ای که در زندگی اش راست و صادق بود و کار برای خدا می کرد، ما این برخورد را دیدیم. مسئله ای که گفتنش خیلی ارزش دارد ما وقتی به دعای توسل رسیدیم خیلی خسته بودیم ولی برادران حال دیگری داشتند، با تضرع و گریه دعا می کردند. راستش خسته شده بودیم و می خواستیم بیاییم ولی توی رو دربایستی گیر کردیم در صورتی که درست نیست، کار انسان باید برای خدا باشد.
بلند شدیم بیاییم، دیدیم ناصر بلند شد، ما هم همراهش بلند شدیم. گفتم: ناصر چرا بلند شدی؟ گفت: ما هر کاری می کنیم که حال دعا پیدا کنیم، نمی کنیم، برای خدا بلند شدم. نمی توانستم بنشینم رو دربایستی کردن هم ریا و شرک بود. این قدر قلبش پاک بود و صداقت داشت مسائل را می گفت، ولی ما نه. ما در خودمان نمی بینیم، یک کاری را برای خودمان انجام می دهیم.
خیلی اصرار عجیبی داشت عملیات برود، آقای موذن زاده نمی گذاشت. دو تا عملیات انجام شد. یکی شب اول که رسیدیم، هر دو تا هم در جبهه کوشک بود که نگذاشتند ایشان در عملیات شرکت کند چون از همان روز اول در چهره شان می شد بخوانیم که شهید می شوند. قبلا برادران را دیده بودیم که می رفتند شهید می شدند یک سری علائمی داشتند در چهره هایشان، رفتارهایشان مخصوصا روزهای آخر یک سری گوشه گیری هایی که می کردند، راز و نیازهایی که می کردند و حالت گریه ای که داشتند، ناصر هم چنین حالتی داشت و معلوم می شد شهید می شود.
لذا برادران نمی گذاشتند ایشان عملیات برود و می گفتند: مبادا ایشان شهید شود، حیف است. تا این که یک شب ما را صدا کرد بیرون چادر و گفت: می خواهم وصیت کنم. من گفتم جدا می روی؟! گفت: بله، می خواهم وصیت کنم و شروع کرد دو سه ساعت صحبت کردن. یکی یکی شهیدان را یاد می کرد، از خودش می گفت. می گفت ما گنهکاریم و لیاقت نداریم.
هرچه می گفتم ناصر شما سابقه درخشان داری، در رابطه با بچه ها خیلی از جان مایه گذاشتی. می گفتند: نه این
حرف ها نیست، ما غرق گناهیم. خلاصه خیلی شکسته نفسی می کردند. بعد گفت: من می خواهم وصیت کنم. یک سری مسائل را برای خانواده شان گفتند و بعد گفتند: وقتی می آمدم جبهه، عیالم برایم یک خواب دیده. من قبل از این که ایشان خواب را ببینند خیلی علاقه داشتم جبهه بیایم ولی وقتی ایشان خواب را تعریف کردند، من بیشتر تشویق شدم.
می گفتند: عیالم گفته یک شب در خواب دیدم که تا صبح داشتم شربت و شیرینی می دادم و جشن بود در خانه. بعد گفت: ناصر خوش به حالت که چنین خوابی برایت دیدم. بعد گفتند: دیگر برای من شکی نیست و خدا حتما یک چیزی به من می دهد.
با اصراری عجیب و با قلبی آرام می گفت که خدا حتما در این سفر یک چیزی به من می دهد. اصرار عجیبی داشت. هر کدام از برادران را می دید، می گفت: دعا کنید سفر آخرمان باشد. حتی به روحانیونی که در جبهه می دید، می گفت: دعا کنید سفر آخرمان باشد و ما شهید شویم. تا این که روز آزاد سازی خرمشهر بود یک عده از برادران می بایست بروند برای تبلیغات چون عراقی ها در محاصره بودند. یک متن عربی تهیه کرده بودند و می خواستند بروند پشت بلندگو بخوانند که: عراقی ها راهی ندارند و باید تسلیم بشوند.
صبح سوم خرداد رفته بودند و خمپاره خورده بود و شهید شدند. به قول برادران: ناصر در برادران چه آن هایی که شهید شدند و چه آن هایی که مانده بودند، ناصر واقعا یک سر و گردن بالاتر بودند.
ما وقتی می خواهیم از شهیدان صحبت کنیم خجالت می کشیم، حتی از زنده بودن خودمان شرمساریم که چرا ما هنوز این جا هستیم. ولی چیزی که هست به عنوان خاطرات می گویم وگرنه ما نتوانستیم شهیدان را بشناسیم چون آن ها این قدر بزرگ بودند و در یک سطح دیگری فکر می کردند که ما وقتی فکر می کنیم که ما چه جوری در راه خدا مبارزه می کردیم و آن ها چه جوری! می فهمیم که ما یک سری مسائل شخصی داشتیم و با آن ها درگیر بودیم و آن ها از مسائل شخصی گذشته بودند و مسائل اجتماعی بزرگی داشتند.
ناصر در جیرفت با مسائلی مواجه بود که وقتی ما فکرش را می کنیم، می گفتیم: اگر ما بودیم ده دفعه زیر مسائل خورد شده بودیم و ایمان مان را از دست می دادیم. ناصر با یک مسائلی درگیری داشت و یک مسئولیت های سنگینی را می پذیرفت که اصلا در حد تصور نبود.
ناصر آن شب اصرار عجیبی داشت و می گفت: کاش به عملیات می رفتم. فقط من یک جمله به ایشان عرض کردم که تجربه شده برای برادران، آن هایی که آرزو داشتند شهید شوند، اگر به خدا توکل کنند لازم نیست حتما در عملیات بروند. اگر شهادت روزیشان باشد به هر صورتی باشد خداوند می رساند و به همین صورت هم شهید شدند.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
09 فروردين 1403 / 18 رمضان 1445 / 2024-Mar-28
شهدای امروز
غلامرضا عبدالله زاده
مرتضي پاليزواني
علي اكبر جليلي بهابادي
رسول كاووسي
جعفر جعفري
مرتضي بيك محمدي
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll