Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
ناصر فولادي
نام پدر :
ماشاءالله
دانشگاه :
صنعتي شريف
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي متالوژي
مكان تولد :
كرمان (كرمان)
تاريخ تولد :
1338/10/7
تاريخ شهادت :
1361/03/03
سمت :
مسئول تبليغات جنگ
مكان شهادت :
خرمشهر
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با دوست شهید ناصر فولادی (آقای مهندس احمد آب بر)
راوي :
دوست شهيد
- در خدمت جناب آقای مهندس احمد آب بر هستیم، بفرمایید از چه زمانی با شهید ناصر فولادی آشنا شدید؟
* ما از زمان دبیرستان تقریبا با هم بودیم و رابطه نزدیک دوستی ما از سال اول دانشگاه شروع شد که در دانشگاه شریف با سه تا از بچه ها با هم در یک اتاق بودیم و کلا از آن جا با هم دوست شدیم. ایشان رشته متالوژی بودند و من رشته مکانیک بودم.
- پس شما از قبل از انقلاب با هم دوست هستید، اگر در خصوص دوستی دوران قبل از انقلاب مطلب یا خاطره ای دارید بفرمایید؟
* البته دوستی ما به یک سال قبل از انقلاب برمی گردد. ایشان یک فرد مذهبی بودند و علیرغم جو آن زمان و محیط دانشگاه که محیط مذهبی نبود اما ایشان نمازشان را به موقع می خواندند و روزه هم می گرفتند.
- در ارتباط با شرکت ایشان در برنامه های قبل از انقلاب و تظاهراتی که آن زمان انجام می شد اگر مطلبی است بفرمائید؟
* در تظاهرات قبل از انقلاب که ما در دانشگاه بودیم ایشان شرکت می کردند و حتی یک شب تظاهرات رفت و گفته بود می روم خانه برادرم که در تهران است. خلاصه صبح که برگشت، گفت: بچه ها من تظاهرات رفتم و نتوانستم بروم خانه و شب از دست گارد فرار کرده بود و رفته بود داخل خانه ای و تا صبح در پستوی خانه مانده بود و صبح که حکومت نظامی تمام شده بود به خوابگاه برگشته بود.
در تظاهرات شرکت فعال داشت، چه داخل دانشگاه که بچه ها تظاهرات انجام می دادند چه بیرون از دانشگاه. بعد از تعطیلی دانشگاه هم که آمدیم کرمان، در تظاهرات کرمان هم فعال بود به صورتی که بچه ها را هم با خودش همراه می کرد. همراه با شهید ایرانمنش و شهید فتح علیشاهی کارها و فعالیت های غیر از تظاهرات هم انجام می دادند.
- بفرمایید که از لحاظ معنوی و عرفانی ایشان چه خصوصیات برجسته ای داشتند؟
* تقریبا از نظر عرفانی حالت خاصی داشت که البته زبان ما قاصر از بیان حالات عرفانی است. نحوه حرف زدن و گفتارش طوری بود که روی بچه ها اثر می گذاشت. واقعا بیان حالات او دشوار است مثلا وقتی به کسی می رسید او را نوازش می کرد و وقتی به دوستان می رسید لبخند می زد. خنده ی گوشه لبی خاص خودشان را داشتند و بسیار آدم مهربان و با گذشتی بود.
- اگر در رابطه با این موارد خاطره ای از ایشان دارید بفرمائید؟
* بسیار به نماز مقید بودند یک دفعه با بچه های رزمنده به کوه رفته بودیم بعد موقع برگشتن، نزدیک اذان ظهر بود که ایشان خواست نماز بخواند که آب هم نبود و می خواست تیمم کند. ما گفتیم که صبرکن دو ساعت دیگر می رسیم و می توانی نمازت را با وضو بخوانی، ناصر گفت: شما مطمئن هستید که می رسیم؟! اگر شما تضمین می دهید که برسیم من نمازم را پایین می خوانم اگر نه بگویید همین جا نمازم را بخوانم که این مسئله پایبندی شدید ایشان را به نماز می رساند.
یکی از مسائلی که در بحبوحه انقلاب و در تعطیلی دانشگاه بود جلسه قرآنی بود که ایشان با شهید ایرانمنش فتح علیشاهی دایر کرده بودند که شمع این جلسات قبل از انقلاب بود و بعدها توسعه پیدا کرد و حدود سی نفر از بچه ها شرکت می کردند که در این جلسات بچه ها با مسائل دینی آشنا می شدند و بعضی ها هم که هنوز رو نیاورده بودند به مسائل انقلاب جذب می شدند برای شرکت در تظاهرات.
پس از انقلاب هم در آن اوائل که بحث آمریکا و رفتن شاه به آمریکا مطرح بود بچه های دانشگاه شب در خوابگاه، جلسه ای با هم گذاشتند و گفتند که با توجه به فرمایش امام باید گوشمالی به آمریکا داده شود که باید حرکت کنیم و برویم و لانه جاسوسی را بگیریم. هدف سه روز بود که ما هم در این راه با شهید همراه بودیم که صبح رفتیم و لانه جاسوسی تسخیر شد و سفارت هم اشغال شد و جاسوس ها دستگیر شدند و بعد جو طوری شد که اقامت ما در آن جا بیش از ۳ روز طول کشید.
- نقش شهید فولادی در این برنامه چه بود؟
* ایشان هم به عنوان یک دانشجوی مسلمان همراه بقیه بودند.
- از فعالیت بعد از انقلاب ایشان اگر مطلبی دارید بفرمائید؟
* بعد از انقلاب مهم ترین فعالیت ایشان در زمینه جبهه و جنگ بود وقتی که بنی صدر رئیس جمهور بود در بحث هایی که مطرح می شد که بعضی طرفدار و بعضی مخالف بنی صدر بودند ناصر از همان ابتدا از مخالفین سرسخت بنی صدر بود و او را زیر سوال می برد که حتی بعضی مواقع اوضاع خطرناک می شد و علاقه شدیدی به آیت الله بهشتی داشتند.
در آن جریانات قبل از این که بنی صدر بصورت علنی زیر سوال برود ناصر شدیدا با او مخالفت می کرد و واقعا دید سیاسی خوبی داشت که توانست این مسأله را تشخیص دهد. وقتی هم که به عنوان بخشدار محمدآباد بودند همیشه صحبت هایش راجع به محرومیت مردم و ظلم خان ها بود و می گفت که خوانین از مردم باج می گیرند به این علت بسیار ناراحت بود. خیلی مقید به امام بودند و با بردن اسم امام اشک در چشم هایش جمع می شد.
- بفرمایید که ایشان اوقات فراغت و بیکاریشان را چگونه سپری می کردند؟
* اوقات فراغت را معمولا با هم بودیم که یا کوه می رفتیم و یا بعضی وقت ها صبح با چند تا از بچه ها به استادیوم ورزشی تختی می رفتیم و ورزش صبحگاهی انجام می دادیم و یا مطالعه می کردیم. کلاس قرآن و نهج البلاغه می رفتیم و با هم می نشستیم و بعضی وقت ها هم صحبت های متفرقه می کردیم.
- بفرمائید که ایشان به چه افرادی و چه چیزهایی بیشتر علاقه داشتند؟
* به افرادی که مایه های مذهبی بودند بیشتر علاقه مند بودند. مثلا به آقای موذن زاده که به عنوان معلم ما در قرآن و نهج البلاغه بودند و بعدها آقای علی ماهانی که از دوستان خوب ایشان و کلا از افراد مهم جمع ما بودند که ما هم از طریق ناصر با شهید ماهانی آشنا شدیم و با شهید محمود اخلاقی هم رابطه خاصی داشتند. دوستی شان بیشتر حول محور افراد مذهبی بود.
دوست داشت کارهای زیادی برای انقلاب انجام بدهد و از هر طریق ممکن خدمتی بکند به طوری که ما از طرف شهید ایرانمنش قرار شده بود که برای بنیاد مسکن زمین های خالی اطراف شهر را کروکی بکشیم. ناصر اصرار خاصی داشت که ما کارمان را با دقت انجام دهیم و یا این که به ما گفته بودند که تحقیق کنیم. وقتی که درباره ماشین پیکان که می خواستند به افراد بدهند به ما گفتند تحقیق کنید که آیا قبلا ماشین داشتند یا نه. ایشان تحقیقات را بسیار موشکافانه و با دقت انجام می دادند مثلا به دنبال منافع شخصی خودش اصلا نبود و بیشتر علاقه داشت که خدمتی را انجام دهد.
- بفرمائید که از چه چیزها یا افرادی بدشان می آمد؟
* ایشان در مورد کسانی که به قول و عهدشان پایبند نبودند خیلی حساس بود مثلا اگر جلسه ای می گذاشتیم و کسی تاخیر می کرد ایشان ناراحت می شد. بدقول ها را جریمه می کرد که مثلا سوره های کوچک قرآن را حفظ کنند.
- آیا مورد بدقولی از خود ایشان مشاهده کردید؟
* خیر.
- در بحران ها و مشکلات سخت ایشان چه کار می کردند؟
* خیلی آدم صبوری بودند همیشه به خدا توکل می کردند و در مورد مسائلی که پیش می آمد بسیار خوددار و صبور بود و به خدا توکل داشت .
- ایشان در چه مواردی حساس بودند و عصبانی می شدند؟
* عصبانیت ایشان بیشتر روی موضوع مربوط به شهید بهشتی بود بعضی وقت ها که بحثی می شد و بعضی ها از بنی صدر تعریف می کردند به شدت عصبانی می شد، حتی ممکن بود که منجر به دعوا بشود اما ایشان بر اعصابشان مسلط می شدند و همچنین از بدقولها هم بسیار عصبانی می شدند.
- آیا شما شاهد تغییر و تحولاتی در رفتار ایشان بودید؟
* جو قبل از انقلاب و بعد از انقلاب از لحاظ مذهبی روی همه جوانان هم سن و سال ناصر تاثیر گذاشت مخصوصا ایشان. انقلاب تاثیر زیادی از لحاظ مذهبی روی همه ما مخصوصا روی شهید فولادی گذاشت.
- شما چه صحبت ها و توصیه هایی از ایشان به یاد دارید؟
* در جلساتی که ما داشتیم هر کدام از بچه ها خاطره و قصه ای را تعریف می کردند که یکی از مسائلی که ناصر مطرح کرد قصه ای بود که ما به این شکل از زبان ناصر شنیدیم که: حاتم طائی غلامی داشت که او را خیلی دوست داشت و دلش می خواست کاری بکند که او خوشحال شود. یک روز خربزه ای تهیه می کند و می دهد به این غلام تا بخورد. غلام از خوردن امتناع می کند اما حاتم می گوید که من دوست دارم تو بخوری و من لذت ببرم.
غلام شروع به خوردن می کند اما از قرار این خربزه تلخ بوده است اما چون می خواست اربابش خوشحال شود، شروع می کند به تعریف کردن از خربزه. تا حدی که حاتم وسوسه می شود و مقداری از آن را می خورد و متوجه می شود که تلخ است! به غلام می گوید: تو چرا از خربزه تلخ تعریف می کنی؟! او هم جواب می دهد که من دیدم که خوشحالی شما به این بود که من خربزه را بخورم و من نخواستم شما را ناراحت کنم و ناصر بعد از این قصه می گفت: حالا پدر و مادر ما زحمت می کشند و غذایی برای ما آماده می کنند و ما به جای تشکر ایراد می گیریم.
- با توجه به این که شما در دوران تحصیل شهید ناصر فولادی هم کلاسی او بودید اگر خاطره ای از دوران تحصیل یا جریان لانه جاسوسی دارید بفرمایید؟
* یکی از مسائلی که آن زمان در دانشگاه بسیار شدید بود برنامه ریزی بود که گروه های سیاسی برای دانشجویان تازه وارد داشتند که البته ما بعدا متوجه این مسأله شدیم گروه ها به سمت تازه واردها حمله می کردند تا آن ها را جذب کنند و هر دو نفر ما به دست گروه های چپ افتادیم.
وقتی من برای ثبت نام دانشگاه رفتم وقتی وارد شدم یک نفر جلو آمد و با ما احوالپرسی کرد و سوال هایی در مورد رشته و ... پرسید و راهنمای ثبت نام ما شد. بعد که ثبت نام کردیم از ما پرسید که آیا برای خوابگاه ثبت نام کرده ای که گفتم نه، گفت بیائید و ثبت نام کنید و امشب که خوابگاه ندارید بیایید پیش ما و ما هم رفتیم. با هم شام خوردیم و بعد از شام کتابی به ما دادند تا بخوانیم و تقریبا وضعیت مشابه هم برای ناصر اتفاق افتاده بود.
ما را وارد یک اتاق خالی کردند کتابی به ما دادند تا بخوانیم. ما کتاب را ورق زدیم و کمی فکر کردیم و پس از مدتی کتاب را روی میز گذاشتیم و از خوابگاه بیرون آمدیم و خانه یکی از اقوام رفتیم تا این که بعدها با بچه های مسلمان دانشگاه آشنا شدیم و پیش آن ها رفتیم. البته ناصر یک ماه پیش آن ها بود حتی چند دفعه با آن ها کوه هم رفته بود، اما بعد که جریان را فهمید، جذب بچه های مسلمان شد.
در این مدت کوتاهی که ما در دانشگاه بودیم بچه ها ما را شناخته بودند و قضیه اشغال لانه جاسوسی را با ما مطرح کردند و خواستند که با آن ها همکاری کنیم. بچه های مسلمان آن زمان درگیر مسائل انقلاب بودند و به این مسائل کمتر می رسیدند اما گروه ها و منافقین بسیار فعال بودند و تازه واردها را سریعا جذب خودشان می کردند و باعث انحراف و گمراهی شان می شدند.
- نقش شما و شهید فولادی در جریان اشغال لانه جاسوسی چه بود؟ نحوه آشنایی تان را با بچه های که هدفشان تسخیر لانه جاسوسی بود بفرمائید؟
* ورود ما به دانشگاه مهر ماه ۵۷ بود که حدود سه ما بیشتر دانشگاه باز نبود و بعدها به دلیل تظاهرات از طرف رژیم تعطیل شد که پس از پیروزی انقلاب دانشگاه ها باز شدند و شش ماه بعد هم برای تسخیر لانه جاسوسی اقدام شد. در این مدت ۸ ماهی که ما در دانشگاه بودیم چهره ناصر به عنوان یک فرد مسلمان شناخته شده بود و فعالیت هایی کرده بود که بچه های مسلمان او را به جمع خودشان پذیرفتند.
یک شب در جلسه ای که ما هم همراه ناصر بودیم مساله لانه جاسوسی را مطرح کردند که یکی از سوالاتی که ناصر آن شب پرسید این بود که آیا امام از جریان خبر دارند یا نه؟! که بچه ها گفتند: بله امام در جریان است و نماینده ای هم معرفی کرده اند. ناصر خیلی به امام عشق می ورزید و همیشه روی معصومیت امام تاکید داشت.
بعد قرار شد فردا صبح حرکت کنیم و قرار اقامت ما حداکثر سه روز بود که اعتراضی بکنیم و به ورود شاه به آمریکا اعتراض کنیم که رفتیم آن جا و دولت بازرگان سقوط کرد و امام هم ما را حمایت کردند و ما هم ماندگار شدیم. مسئولیت ما حفاظت از گروگان ها بود و یکی از اتفاقاتی که آن جا افتاد این بود که یکی از خواهران که آمد با گروگان ها مصاحبه کند، یکی از گروگان ها که یهودی صهیونیست بود گویا حرفی به آن خواهر زده بود که ناصر با عصبانیت می خواست بزند تو گوش او که بچه ها مانع این کارش شدند.
- ویژگی های جامعه کمال ناصر چه بود؟
* جامعه کمال مطلوب ناصر که مدینه فاضله همه مردم به حساب می آمد حکومتی بود مشابه حکومت حضرت علی (علیه السلام) که در صدر اسلام بود و بیشتر روی عدالت تاکید داشتند که می گفت: وقتی عدالت باشد همه مسائل حل می شود. مثالی که می زد می گفت اگر آدم در یک خانواده کوچک درآمدش کم هم باشد می تواند خوشبخت شود به شرطی که در آن خانواده کوچک هم عدالت برقرار شود و هر چه که هست همه به یک نسبت استفاده کنند و به سهمی که دارند قانع باشند، چه بسا افراد ثروتمندی که خوشبخت نیستند. به هر صورت او حکومت حضرت علی علیه السلام را مدنظر داشت و در رأس آن عدالت را و می گفت تبعیض بیشتر باعث فساد می شود.
- فعالیت های پشت جبهه ایشان خصوصا در مدتی که بخشدار جبال بارز بودند چه بود؟
* در مدتی که ایشان در بخشداری فعالیت می کردند ارتباط کم شده بود چون که ما در سپاه بودیم و ایشان در بخشداری بودند اما گاهی در جلسات یکدیگر را ملاقات می کردیم و ایشان همیشه از دست خوانین می نالید و در فکر مردم محروم جبال بارز بود و از ظلم خوانین صحبت می کرد و حتی بعضی وقت ها صحبت از انجام کارهایی هم می کرد. و دنبال این بود که وانتی را از استانداری بگیرد و به صورت وام در اختیار اهالی آن جا قرار دهد تا امکان رفت و آمد به شهر را داشته باشند و سعی می کرد تا حد توان برای مردم آن جا کاری بکند و از دست خوانین آن جا خیلی ناراحت بودند.
- با توجه به این که ایشان بعد از شما به سپاه آمدند آیا می دانید علت پیوستن ایشان به سپاه چه بود؟ و از خاطرات ایشان در سپاه بفرمایید؟
* البته ایشان بعد از ما به سپاه نپیوست بلکه از قبل هم با سپاه همکاری داشت که فکر می کنم سومار رفته بود و بعدها به عنوان یک بسیجی در بخشداری فعالیت می کرد که پس از مدتی تصمیم گرفت کلا در سپاه و جبهه همکاری داشته باشد و از این زمان همکاری اش با سپاه ملموس تر شد ...
- رابطه ایشان با سایر افراد چگونه بود؟
* در مدتی که ناصر بخشدار بود اگر شما او را در بخشداری می دیدید اصلا فکر نمی کردید که او بخشدار باشد و هیچ تکبر و وجه تمایزی برای خودش قائل نمی شد و خیلی متواضع و فروتن بود.
- معمولا دیگران و دوستان چه نظراتی درباره شخص ایشان داشتند؟
* یکی از خصوصیات بارز ناصر وفای به عهدش بود که در این مسأله بسیار حساس بود و از دست بد قول ها خیلی عصبانی می شد و خودش هم خیلی مقید به قولش بود. ناصر آدمی مسلمان و متعهد و مقید به امام و با اخلاص بود.
- آیا ایشان در کارهای جمعی از نظرات دیگران هم استفاده می کرد؟ یا این که خودشان تصمیم می گرفتند؟
* همیشه با دوستانش مشورت می کرد حتی در بعضی مسائل شخصی خودش هم مشورت می کرد. اگر چه ممکن بود طبق نظر خودش عمل کند اما به هر حال مشورت می کردند.
- انگیزه ایشان برای ازدواج چه بود و اگر از ازدواج ایشان خاطره ای دارید بفرمائید؟
* ایشان یک جلسه ای را در منزل خودشان ترتیب داده بودند که موضوع جلسه بحث ازدواج بود. ناصر با قرآن و نام خدا جلسه را شروع کرد و به بچه ها گفت که برادران به هر صورت باید ازدواج کرد و این سنت پیامبر است که روی سخنش به چند تا از بچه ها بود که با وجود سن زیاد هنوز مجرد بودند. به هر صورت حساسیت زیادی داشت و همیشه تشویق به ازدواج می کرد و اما من دقیقا در جریان مراسم ازدواج ایشان نبودم.
- به طور کلی کدام یک از خصوصیات شخصی ناصر را بیشتر از سایر خصوصیاتش دوست داشتید؟
* ناصر بسیار آدم مخلصی بود. می دانستم حرفی که می زند از روی اخلاص است و به دل آدم می نشست و همیشه به حرفش عمل می کرد و بسیار خوش قول بود. بی ریا و مهربان بود. یکی از خصوصیات اخلاقی او این بود که در یک حالت بسیار صمیمیت خاصی با بچه ها داشت .
- ایشان چه آرزوها و خواسته هایی داشتند و برزگترین آرزویش چه بود؟
* فکر می کنم شهادت تنها چیزی بود که ناصر به آن علاقه داشت هر چند که با آن منطقی برخورد می کرد اما واقعا علاقه مند شهادت بود. دیدن امام یکی دیگر از خواسته هایش بود که برآورده شد و ما در جریان تسخیر لانه جاسوسی در قم به دیدن امام رفتیم. ناصر از دنیا چیز زیادی نمی خواست و توقع زیادی برای خودش نداشت.
- از آخرین دیدارشان با شما قبل از شهادتشان اگر خاطره ای دارید بفرمائید؟
* آخرین دفعه ای که ما ناصر را دیدیم قبل از رفتنش به مرحله سوم عملیات بیت المقدس بود که در آموزش ستاد منطقه ۶ با هم بودیم خیلی دوست داشت به جبهه برود اما موافقت نمی شد اما ناصر اصرار داشت که حتما برود و پیش آقای مجید بهرامی که مسئول آموزش منطقه بود اصرار کرد که اجازه اش را بگیرد و بالاخره هم رضایت مسئولین را کسب کرد و رفت که پس از مدت کمی هم شهید شد.
برای رفتن شوق خاصی داشت و می گفت که حتما باید بروم، فکر می کنم که به او الهام شده بود که شهید می شود. در چشمانش برق خاصی می درخشید و التماسش یک التماس عادی نبود و خیلی ها برای رفتن اصرار داشتند اما آن ها چون می دانستند که با رفتنشان مخالفت می شود اصرار می کردند اما ناصر واقعا می خواست که برود و می خواست که مسئولین حتما راضی باشند تا خدا بخواهد و به نتیحه ای که می خواهد برسد. خلاصه می خواست با رضایت مسئولین به جبهه برود.
- بفرمائید نحوه اطلاع شما از شهادت ایشان چگونه بود و شهادت شان چه اثری روی شما گذاشت؟
* ما با ناصر خیلی رفیق بودیم و مدت زیادی با هم بودیم به طوری که آمدنش به سپاه پیش ما به دلیل دوستی مان بود. وقتی که می خواست برود در چشمانش می دیدیم که احتمال دارد دیگر او را نبینیم و برای همین نمی خواستیم که برود و حتی خود من مانع رفتنش می شدم اما در مقابل اصرارش نتوانستم کاری بکنم و رفت. وقتی که خبر شهادتش را به ما دادند حال خاصی به همه ما دست داد که ناراحتی ما در آن زمان اصلا قابل بیان و توصیف نیست.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
31 فروردين 1403 / 10 شوال 1445 / 2024-Apr-19
شهدای امروز
سيدجلال (ابومسلم) حبيب الله پور
اميرمحسن ناظم زادگان
علی اکبر (امیر) قوام پور
مرتضي جلاليان
مجيد اخوان نيلچي
محمود بديعي
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll