Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
ناصر فولادي
نام پدر :
ماشاءالله
دانشگاه :
صنعتي شريف
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي متالوژي
مكان تولد :
كرمان (كرمان)
تاريخ تولد :
1338/10/7
تاريخ شهادت :
1361/03/03
سمت :
مسئول تبليغات جنگ
مكان شهادت :
خرمشهر
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با دوست و همرزم شهید ناصر فولادی(آقای اکبر رشیدی)
راوي :
همرزم شهيد
در خدمت برادر عزیز و بزرگوار حاح آقای رشیدی هستیم که از دوستان و همرزمان سردار شهید ناصر فولادی هستند.
- بفرمائید که نحوه آشنایی شما با شهید بزرگوار ناصر فولادی چگونه بود و اگر خاطره ای از لحظات اولیه آشنایی دارید بیان بفرمائید؟
* بسم الله الرحمن الرحیم. وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ، زنده را زنده نخوانید که مرگ از پی اوست، بلکه زنده است شهیدی که حیاتش زقفاست. اما در مورد این عزیزانی که شهید شدند، اهل فلاسفه جمله قشنگی را می گویند که: انسان اگر خواست در مورد کسی مطلبی را بگوید که آن مطلب به عنوان شناسنامه آن فرد مرجع قضاوت قرار بگیرد بهتر است که در حالتی آن جمله را ابراز کند که حداقل چند قدم با کفش او راه رفته باشد.
آشنایی ما در یک سری جلساتی بود که بچه ها هفتگی می گذاشتند حالا این بچه ها کدام بچه ها هستند، آقایان بزرگوران یک جمعی بودند که این جمع عمدتا اولین گروه تشکل بودند مرحله جمع شدن همان، از قبل از انقلاب در مسجد جامع کرمان شروع شده بود، به لحاظ مسائل و مشکلاتی که قبل از انقلاب بود و به لحاظ حرکت دادن و صف دادن مسائل انقلاب در مسجد جامع، حالا مسجد جامع به این شکل است که قبل از این که آقایانی مثل حجتی کرمان بیایند، محل حرکت های مردم بود در رابطه با انقلاب.
بعد از قضایای که در قم و تبریز و غیره، عمدتا یک حرکت های خودجوشی بود و اصل این حرکت ها از مساجد و محله ما بود، در ماه محرم هم بعضی تکایا عمدتا در مساجد بود. در کرمان در بعضی مساجد آن روز مثل مسجد الرضا که در خیابان حافظ بودند و حاج آقا جعفری امام جماعت آن بودند. مسجد امام (ملک آنروز) مسجد قائم که یادم می آید، واقعا مرجع حرکت بود که یک سری حرکت های مردمی خودجوش بود و به طبع چون مسجد جامع در مرکز شهر بود و از مرکزیت خاصی برخوردار بود از نظر جمعیت به طبع قطبی بود و نمازگزارانش بیشتر بود، به طوری که در مسائل دینی هر روز جلسه ای برقرار می شد، که موردی پیش می آید و مسجد جامع تقریبا وقتی شده بود، حالا بعضی مواقع روز، بعضی مواقع شب به تناسب حرکت انجام می شد.
عمدتا به طبع برنامه ریزی و حرکات هم یک تعدادی از عزیزان بودند که تعداد زیادی از این بزرگواران شهید شدند، لازم است که من اسم این عزیزان را ببرم کسانی مثل شهید محمد ایرانمنش، شهید محمدعلی فتحعلی شاهی، شهید رضا میرزایی، شهید رضا سخی، که این ها عمدتا بچه های مسجد جامع بودند، تعدادی از این آقایان در حال حاضر در قید حیات هستند، مثل آقایان حسینیان، فتحعلی شاهی، محی القلوب، اسدی، مرادعلی زاده، بخصوص جمع مرادعلی زاده ها، که خیلی هستند، همه شهدا و آنه ایی که در قید حیات هستند، مشکل است که نام آن ها را ببرم. این ها در مسجد جمع می شدند و برنامه آن ها به این شکل بود که تا صبح کار می کردند که کارهای فرهنگی و تبلیغی بود و یک سری کارهای عملی داشتند که معمولا بعد از نماز مغرب و عشاء بود.
معمولا یک سخنران، کرمان می آمد حرکتی انجام می شد که حائز اهمیت بود برای حکومت. این بچه ها بودن که سازمان می دادند که اکنون کدام مشروب فروشی بریم و کدام سینما و کدام بانک که بسیار اهمیت داشت که با این سازمان ها ضربه می زدند به حکومت. اثر خوبی داشت هم روی بالا بردن روحیه مردم و هم روی ضعف نیروهای اختلاس گر، که آن شکل ها را عمدتا بچه ها سازمان می دادند.
شهید اخلاقی بودند که خیلی مخلص و فعال بودند، همه جا زحمت کش بودند. بعد این مجموعه به این شکل کار می کرد که علاوه بر این که یک سری حرکت های غیر محسوس داشتیم، در مورد حذف کامل و یا حداقل در مورد از صحنه خارج کردن افراد ساواکی که اهمیت داشتند و عواملی که وابسته بودند و حرکت ایجاد می کردند برای این که سر کنند راه را، کسانی بودند که در رابطه با مسجد جامع و قبل از مسجد جامع برنامه ریزی کنند برای حمله به مسجد بتوانند حرکت آن ها را خنثی کنند یا افراد ساواکی خیلی معروفی که عمدتا ساواک روی آن ها حساب می کرد، بعد یا خودشان را می کشتند یا ماشین آن ها را آتش می زدند و یا به نوعی خلاصه این ها کاری می کردند از انتخاب حکومت بیندازند، این تشکل از این جا شکل گرفت و بچه ها این شکلی فرم گرفتند.
بعد که انقلاب پیروز شد عمدتا جذب کارهای اساسی انقلاب شدند که جایی به نام کاخ جوانان بود که الان مرکز کانون شهید ایرانمنش نام دارد. بچه ها طبقه بالا مستقر شدند و عمدتا کارشان این بود، کسانی بودند بعد از انقلاب که قبل از انقلاب به انقلاب ضربه زده بودند و یا کسی را شهید کرده بودند و یا مشکلات اساسی ایجاد کرده بودند یا از عواملی بودند که در مسجد جامع، حرکتی را راه اندازی کرده بودند و یا به دستگیری مردم پرداخته بودند و یا هرگونه حرکتی که به شرارت می انجامید را شناسایی می کردند.
بعد ما در زمینه مواد مخدر، به جرأت می توانم بگویم که اولین حرکت و اولین درگیری در رابطه با اشرار و کاروان قاچاق مواد مسلح در ایران به وجود آمد در منطقه کرمان، توسط همین بچه ها بود که حدود ۴۵۰ کیلو تریاک گرفتند.
بعد از آن که مدتی در طبقه دوم کاخ جوانان ماندند، رفتند در ساختمانی که اکنون سپاه است. یک سری ساواکی و بازداشتی بود که منتقل کردند آن جا و یک تابلو زدند به نام تابلو رزمندگان انقلاب، بعد از مدتی سپاه تقریبا تشکیل شده بود، در تهران هم تشکیل می شود. همان تابلو رزمندگان انقلاب تبدیل به سپاه شد، با همان مرکزیت و به هر حال در همه این مطالب تشکل اساسی که برخاسته شده بود، از محبت و برادری و حرکت برای مردم مسلمان، واقعا برای خدا بود.
این حرکت بهترین نمود جلساتی بود که تشکیل می شد، حالا هفتگی در خانه یکی از آقایان تشکیل می شد که یک هفته خانه شهید محمد ایرانمنش، یک هفته خانه شهید فتحعلی شاهی، یک هفته خانه شهید اخلاقی به صورت دوره ای تشکیل می شد تا آن جایی که ذهن من یاری می کند اولین برخوردهایی که با شهید ناصر فولادی داشتیم دقیقا در همین جلسات بود که رؤیت کردم ایشان را.
از همین برخوردها خصوصیات فردی ایشان مشخص بود ، وقتی کسی یک جلسه برخورد می کرد، جدا احساس دلنشینی و احساس لذت می کرد که با این شخص مصاحبت می کرد. در حرکات اجتماعی مجمع الصدر بود در جمع، مثلا فرض می کنیم می خواستند روی موضوعی کار کنند مثلا روی قرآن، برای مثال می گفتند، آقا نظرشان این است که هفته آینده آقایان بروند هر چی کلمه بود در قرآن است آیاتش را در بیاورند و بعد از رجوع به تفاسیر چکیده قرآن را ببینند چیه، به این شکل کار می کردند.
مثلا در مورد مسائل سیاسی می گفتند که مثلا درباره صهیونیست، باید کار کنند همه آقایان. می رفتند کتب مرجعی را که درباره صهیونیست بود می دیدند و کار می کردند که ببینند اصل صهیونیست چیه، حرکتشان در طول تاریخ چیه، علت تجمع آن ها در فلسطین و دیگر مسائل را بررسی می کردند، هر کسی در آخر نتیجه کار خود را ارائه می داد که در پایان مطلب قشنگی از کار در می آمد.
بحث های سیاسی و عقیدتی لازمه داشتن هر فردی بود در آن محیط و موقعیتی حساسی که کشور قرار داشت. بچه ها به این شکل کار می کردند، آقای حسینی مؤذن معلم بود، آقای سید حسین فتحعلی شاهی بودند، در جمعی بودند که با شهید اخلاقی کار می کردند، واقعا عجیب بود. ناصر آقا توی همه زمینه ها علاوه بر بحث های جدی، بحث های دیگری هم بود که ناصر پیشقدم بود و منشأ اثر و حرکت بود مثلا اگر امروز قرار بود برنامه ای انجام شود مثلا به ورزش پرداخته شود و صبح جمعه به کوه پیمایی، ناصر کسی بود که جلو همه بود و سعی می کرد همه را راه بیندازد و به نظم حرکت بدهد.
این تشکل حفظ شد و این جمع بود تا قضیه جنگ پیش آمد. ناگفته نماند مسائل و موارد خیلی زیادی در مورد فولادی است. چیزهایی است که شهید فولادی عنوان نمی کرد در رابطه با لانه جاسوسی که فعالیت می کرد و باید از کسانی که همراه ناصر بودند پرسید. قطعا ناصر کم فعالیت نداشت، حالا توی دانشگاه و یا غیره.
بعد قضیه جنگ پیش آمد. عمدتا این بچه ها، بچه های با بینشی بودند. قبل از انقلاب به لحاظ آن تنگنایی که وجود داشت، احساس می کردند که باید زیاد مطالعه بکنند. این بچه ها در مسائل استان اهل حرف بودند، اهل طرح بودند، مسائل اساسی و مشکلات ریز و درشت استان را می شناختند و با قاطعیت تمام برخورد می کردند.
یادم می آید در یک روزی یک آقایی که استاندار وقت کرمان بود که اولین استاندار کرمان بود، روزی آمد داخل سپاه و بچه ها مقدار زیادی اسلحه گرفته بودند و دست به حرکاتی زده بودند در مورد آمادگی بچه ها، بعد وقتی می خواستند ایشان از سپاه خارج شوند یادم می آید راننده ای با خود داشت از رانندگان قبل از انقلاب بود، از زمان شاه و تشریفات زمان شاه ، وقتی استاندار می خواست سوار شود سریع از ماشین پیاده شد و آداب تشریفات را به جا آورد و در ِ سمت استاندار را باز کرد. شهید اخلاقی خیلی راحت رفت و در را بست، استاندار با تعجب نگاه کرد! اخلاقی گفت: این همه زحمت کشیدیم که این تشریفات تمام شود!
حرکت کوچک اما عمق آن خیلی زیاد بود، واقعا با بینش بود. ما همین حالا بعضی مسئولین تشریفاتی دارند که خودشان واقف نیستند که رهبر باید اشاره کند تشریفات و تجملات کم شود. بچه ها آن موقع بینش هایشان آن جوری بود که عمق مطلب را خوب می دیدند و درک عمق مسائل از دید بچه ها زیاد بود چون مسائل با فکر و اساسی بود.
در رابطه با انقلاب و یا استان، در مورد مسائل و قوانین و مقررات قبل از انقلاب چه طور بوده که چقدر احساس فوق قدرت می کردند. چه حرکت هایی کردند این بچه ها، این انقلاب تنها یک حرکت حکومتی تنها نبود، این خیلی عمق دارد، در این قضایا یک سری از بچه ها بودند که نقش داشتند.
در واقع کسی که نقش و منشأ اصلی داشت ناصر بود. الله اکبر از این بچه ها! انسان جدا خودش را فدا می کند، حالا چه جوری می شود که انسان خودش را فدا می کند و آن کسی که می گوید من خودم را فدای اسلام می کنم، فدای قرآن، فدای انقلاب، فدای امام و مردم می کنم چه جوری است؟! نمادهای عینی کجاست؟ بهترین نمادهای عینی این است که به تجربه ثابت کرده باشد، آن جاهایی که هر چه بخواهند بدهند و باید همه جا حضور داشته باشد، اگر در مسائل مربوط به مردم و خوانین باید باشد، حضور دارد مسائل مربوط به خود ایشان، مربوط به انقلاب حضور دارد، در رسیدگی به فقرا حضور دارد در کردستان در جنگ، ناصر حضور دارد، شما جایی را بیاورید که از انسان چیزی بخواهند و ناصر کوتاهی کرده باشد و حضور نداشته باشد.
در قضیه کردستان یک تعدادی از آقایان اعزام شدند که توی کردستان بچه های کرمان عمدتا در کامیاران بودند زمان جنگ رفته بودند در جوار تپه های باب الخانی که نقطه عبورشان بود، تعداد زیادی از بچه ها آن جا بودند که با ارتش با هم بودند الله اکبر از این حرکت این بچه ها که کردند اثری روی ارتشیان گذاشتند، وقتی ارتشیان برمی گشتند، آن ارتشیان اولیه نبودند دوم این ها همان ارتشی را که روز اول هیچ حساب نمی کردند جزء تکاوران بودند این بچه ها اینان را به جایی رسانده بودند که حالت خاصی در آن ها دیده می شد به آن محمد عیاص می گفتند، حنا به کف دست خود گذاشته بودند و حرکت هایشان عجیب بود.
علی و ناصر هر دو تعریف می کردند که یک موردی که پیش آمده بود، گر چه مسئله کوچکی است اما عمقش خیلی جالب بود، می گفتند یک کسی خواب بوده، یک نفر گفته این کیه؟! گفتند از بچه های پاسدار کرمانی، ما خیلی عصبانی شدیم و حتی جمع شده بودیم که این آقا را کتک بزنیم که این جوری برخورد نکنند، اول طرف کس خود را بشناسند بعد برخورد کند!
قبل از این که درگیر شوند، رفته بودند با شهید اخلاقی مشورت کردند و داستان را تعریف کردیند. شهید اخلاقی داستانی را تعریف کرد، گفت یک روزی حضرت عیسی با جمعی از حواریون می رفت در کوچه ای سگی را دیدند هر کدام نظری می داد، یکی می گفت: عجب سگ کثیفی، دیگری می گفت: آن جور و دیگری می گفت: این جور تا به حضرت عیسی رسید، گفتند: چه دندان های سفیدی دارد! خلاصه این بچه ها کاری سر ارتشیان آورده بودند که هر وقت این ها را می دیدند روز آخرهای خدمتشان گریه می کردند.
بعدا این ها آمده بودند توی کرمانشاه، تعداد زیادی برگشته بودند، اوایل جنگ بود. بعضی از ما به خط مقدم رفتند و بعضی ها داوطلب شده بودند. بعد بچه ها رفتند به سمت سومار، در سومار جمع بودند و در عاشورا حرکت معروفی داشتند. داستان ها داخل آن است که از گوشه گوشه آن داستان ها در می آید، از نماز خواندن ظهر عاشورا، با این ها می شود واقعا کتاب نوشت.
بچه هایی که در ظهر عاشورا در همان عملیات بودند، یک لشکر ۹ نفره بودند که واقعیتش در حد یک لشکر بودند، که پنج نفر از کرمان بودند، ۴ نفر از رفسنجان. پنج نفر کرمانی: شهید محمود اخلاقی، شهید ناصر فولادی، علی ماهانی، محمد نگارستانی و ...، ۴ نفر که از رفسنجان بودند: شهید یوسفیان، اخلاقی، سید رسول ماشی و .... چند نفر که در قید حیات هستند اسماعیل زاده و علی اکبری.
این ۹ نفر خودشان می روند شناسایی می کنند، طرح می دهند، حرکت ایجاد می کنند، فرمانده انتخاب می کنند، محور انتخاب می کردند، کارهای حساسی انجام می دادند و .... که این نیست مگر آن که در واقع این ها دنبال ثواب نبودند، دنبال رضای خدا بودند. در واقع چیزی که احساس می کردند رضایت خدا در آن است، حالا جان باشد، پول باشد، بی خوابی باشد دریغ نداشتند. در کرمان، کردستان، جنگ، کهنوج هر کجا که بود دریغ نداشتند و هر جا که احساس می شد جلو بودند.
در مورد روحیاتی که ناصر داشتند خصوصیات اخلاقی، عرفانی، حالات روحانی این بچه ها زیاد بود و از لحاظ روحی جلو بودند و خیلی راه رفته بودند. این بچه اهل دعا و اهل ذکر بودند. شهید ایرانمنش اشاره می کند که ما داشتیم جنازه یکی از شهدا را می بردیم که ناصر فولادی تعریف می کردند که فلان ذکر و فلان تعلیم و دعا را از شهید اخلاقی گرفتن ناصر خیلی جلو بود.
در مورد شهادت ناصر، ناصر قبل از شهادت در زندگی آزاد بود، در زندگی از همه جهت آزاد بود، توی انتخاب راه زندگی آزاد بود. ناصر راهش را که شهادت بود انتخاب کرده بود. قبل از شهادت، در آن لحظات شب یا روز اگر کسی با او حرف می زد، می دانست که هدفش را انتخاب کرده و می رود تا به هدفش برسد که همان شهادت واقعی بود. من می گفتم نرو، تاثیری نداشت و او می رفت.
من اگر نه دست دارم که تنگ تنگ در آغوشش بگیرم، روح ناصر این جاست. خدایش رحمت کند، خدا همه عزیزان را رحمت کند. جدًا بیش از این دیگر توان ندارم که درباره ناصر و بچه ها صحبت کنم. در پایان یک بیت شعر فقط می گویم:
خفتگان زنده برخیزند تا بار دگر / مردگان زنده را با خون خود یاری کنند.
- اگر امکانش هست بفرمایید آیا شما تغییر و تحولاتی در رفتار شخصیت شهید ناصر فولادی مشاهده کردید؟ اگر موردی هست بفرمایید و علتش چه بوده است؟
* من از آن موقعی که ایشان را درک کردم، انسان خودساخته ای بودند و به طبع انسان های خودساخته و در واقع انسان هایی که دنبال لقای پروردگار هستند زندگیشان یک قدم جلوتر از روز قبل هستند و توی مجموع یکی از حالات بسیار خوبی که ناصر داشت، اهل حرف و لحن نبود و چون نبود کم صحبت می کرد.
از ظاهر او حالاتی به آدم دست می داد که می توانست او را درک کند و در واقع تا آن جایی که درک می کردم تصویر روحی روشن و انسان خودساخته ای بود، شهادت اخلاقی روی ناصر تاثیر خیلی عمیق داشته، اما من احساس می کنم که ناصر از همان لحظه ای که دیدمش، انسان ساخته شده ای بود، تدبیرهای روشن و پاک و خوبی داشته، در روزهای اول کاملا احساس می کردم. جدا می توان درک کرد ناصر از این بچه های بود که در برخوردهای اولیه، آدم این را کاملا احساس می کرد.
- با توجه به اشاره ای که در ارتباط با فعالیت های قبل و بعد از انقلاب جمعی از دوستان که اشاره فرمودید، اگر امکانش هست، نقش شخص ناصر فولادی را بهتر بیان بفرمائید؟
* در مورد نقش ناصر قطعا انسانی با این خصوصیات کارهای زیادی انجام داده بود، حالا چه در دانشگاه باشد، چه در لانه جاسوسی باشد، یا حرکت های دیگر، چون سناً یا درساً یا از لحاظ محلی ما با ناصر نبودیم، در مورد فعالیت های ایشان در مدرسه و دانشگاه اطلاعاتی ندارم باید از آقایانی که عمدتا با ناصر همراه بودند، مثل شهید ایرانمنش که نیستند و رضا سخی که این آقایان اطلاع بیشتر از من دارند.
- بفرمائید ناصر فولادی از لحاظ مسائل معنوی و عرفانی چه خصوصیات برجسته ای داشتند؟
* در مسائل عرفانی و اخلاقی شهید ناصر فولادی قبلا اشاره ای شد که بچه ها:
عاشقان که جان یکدیگرند / همه در عشق همدیگر می روند
در واقع جان همدیگر بودند. یک بار اشاره کردم که شهید ایرانمنش می فرمودند ما جنازه یک از شهداء را می آوردیم که در طول راه ناصر فرمودند، این ذکر و این دعا را بخوانید که از شهید اخلاقی تعلیم گرفتم.
اهل راه رفتن بودند و خیلی جلو بودند، حالا این کجا نمود دارد و یا در تراوشات ذهنی بود و یا در عمل، ناصر صحبتی داشت دلم می خواهد بدانم که لب کلام ناصر چیست و یا در عمل یک نفر فرمود پشت موتور نشسته بودیم من احساس می کردم در سرما نشستم اما ناصر دست های خود را بیرون آورده بود، این بچه ها، روحیه بچه ها، مخصوصا علی ماهانی، اخلاقی، ناصر فولادی گل های سرسبد یودند، واقعا شک نبود.
در مورد واجبات چه عرض کنم. اهل مستحبات بودند، مستحبات آن ها در حدی بود که انسان احساس می کرد که نماز شب این ها عین نماز ظهر بود، اهل یاد خدا بودن، لحظه لحظه عمرشان به یاد خدا بودند. ذکر خدا در هیچ مرحله ای یا حتی توی برخوردهای این بچه ها هیچ حرفی ذکر نمی شد که ذکر خدا نباشد.
یک روز جلوتر از ظهر عاشورا حالا عصر تاسوعا یا قبل از شب تاسوعا، بچه ها توی آن بحبوحه اول رفتند مجلس امام حسین حرکتی ایجاد کردند، دسته جات سینه زنی راه انداخته بودند، اگر عشق نباشد اگر علاقه نباشد زیر گلوله توپ و خمپاره ماندن کار هرکسی نیست، آن لحظه فقط عشق است که انسان را به حرکت در می آورد بچه محل نیست که دست آدم را بگیرد، ببرد. بلکه باید عشق در وجدان این بچه ها باشد.
شهید نگارستانی تعریف می کردند که نماز ظهر عاشورا را که می خواندیم، در حین نماز گلوله توپ می خورد، خمپاره زمانی می آمد، هواپیما می آمد بمباران می کردند، گلوله تانک مستقیم می زد و بالاتر از این ها دشمن با تیر بار می زد، توی آن حالت ما نماز جماعت برگزار کردیم و بعد از آن که نماز را خواندیم من سریع رفتم در کنار یک سنگی پناه گرفتم. شهید اخلاقی مرا صدا زد و گفت: برگرد! اخلاقی گفتند: نگارستانی هر روزه چه می کردیم؟! گفتم: نماز می خواندیم. گفت: بعدش؟! گفتم: تعقیبات می خواندیم، گفت: امروز فرقی کرد؟!
عمق این مطالب این را نشان می دهد که این قدر انسان پایبند مستحبات باشد، در آن شرایط در آن حالت نماز جماعت خواندن این نیست مگر عشق، به نماز جماعت ایستادن، این نیست مگر روح و روان این جا یک پارچه خدایی شده باشد.
- شهید فولادی به چه چیزهایی و چه افرادی علاقه داشتند؟
* شهید فولادی علاقه خاصی به ائمه داشت و احساس می کنم ایشان اصل ِ اصل ِ وجودش ائمه اطهار بود و اعتقاد کامل به آن ها داشت و عشقش به اسلام و آن مکتب بود. همین طور امام جایگاهی داشت که در گوشه ی قلب ناصر بود.
یک داستانی است درباره یک نفر زندانی که از آدم های ۷ خط زمان شاه، آن قدر با نفوذ بود که وقتی در کلانتری کرمان وارد می شد، افسر حق نداشت به ایشان حرفی بزند. آن بابای پیر ۷ خطی، می گفت: وقتی با شهید اخلاقی برخورد کردم به دیگران هم که می رسیدم، می گفتم: وقتی انسان این بچه های مسلمان را می بیند، می فهمیم که ما اشتباه کردیم.
اعتقاد پاک این بچه ها، توسل به ائمه اطهار، قلب های پاک بچه ها، توی حرکات ناصر بود. "اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ" ، در واقع در شهید عینیت داشت در همه زمینه ها. وقتی بحث منافقین پیش می آمد ناصر یک ذره شک در وجودش بوجود نمی آمد، ایشان مصداق این آیه بودند که: "أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ" ، یک انسانی که جاذبه و دافعشان در حد اعلی برای مکتبشان بود به حدی که انسان می بیند که روی انسانی که ضد خدا، ضد مردم، مسلمان های که خلق خدا هستند تاثیر بگذارد.
کنار فقیری می نشست گریه می کرد و وقت می کرد رسیدگی به فقرا می کرد و برای چهار تا آدم درمانده ماشین سیمان خالی می کرد، عین یک کارگری کار می کرد. همه این ها را نمی توان آن طور که حق مطلب جامع است ادا کرد. در مجموع آن چه را که من بخواهم بگویم ناصر فولادی، اخلاقی، ماهانی که بودند، من سخن بنده ای را که میانه خوبی با انقلاب نداشت را بیان می کنم که فرمود: شهید فولادی، قلبش خدا، خوردنش خدا و حرکتش خدا بود.
- شهید بزرگوار چه توصیه های عرفانی یا عبادی به حضرت عالی یا سایرین داشتند؟
* عمدتا این بچه ها به جایی رسیده بودند که واجبات را توصیه می کردند، می گفت به مستحبات خیلی توصیه می کردند دعایی که ناصر می گوید: "اَللّهُمَّ تَحتَ رَأیَ نَبِیِّک" ناصر از این توصیه داشتند. در این مجموع چیزی که بود اعتقاد آن ها بود که می گفتند که کار باید برای خدا باشد و اگر پوشیده باشد، ثوابش ۷ بار بیشتر است. توصیه شان به همه بچه ها بود، خودشان رعایت می کردند. چه داستان های در مورد این بزرگواران است که خدای آن ها می داند و بس.
- شهید معمولا اوقات فراغت را چگونه سپری می کردند؟
* عمدتا مطالعه، ورزش، رسیدگی به مشکلات مردم. عمدتا ایشان در این سه نقطه احساس می کرد که از عمرشان بهره می گرفتند. اصلش این بود که احساس می کردند وقت را نباید به بطالت و بیهوده گری بگذرانند.
- بفرمایید ایشان معمولا در بحران ها و مشکلات سخت و خطرناک معمولا چطور عمل و رفتار می کردند؟ اگر موردی و مصداقی هست بفرمایید؟
* الله اکبر، ناصر تحت یک شرایط قرار داشت که در واقع مرگ را انتخاب کرد و حالا ناصر عین کوه است. کوچکترین ذره و شکی نداشت که بگوید چه کار کنیم، یک ذره احساس کند که مشکلی که واقعا مشکل باشد، ما وقتی با آن برخورد می کردیم احساس می کردیم از کوه محکم تر است.
- چه آرزو و خاصه ای داشت، اصلا بزرگترین آرزوی ایشان چه بود؟
* من چیزی از زبان ایشان نشنیدم، چیزی که در وجود ایشان احساس می کردم، همان پیروزی و اعتلای اسلام بود که شکی در آن نیست، عشق به همه مردم مسلمان و اعتلای مردم مسلمان. ناصر آن چیزی که آرزو داشت شهادت بود، قطعا شهادت، این لیافت را داشتند، عشق و شهادت بود، لقای پروردگار بود.
- بفرمایید ویژگی های جامعه مطلوب کمال ایشان چه بود؟
* جامعه ای که به دور از تبعیض و یا حداقل فاصله طبقاتی باشد. جامعه ای که در آن خلق خدا، آن چنان باشد که از بهره های زیوری که برای خلق آفریده و فقط برای آن ها آفریده، بهره های آن ها به حدی باشد که خلق از رنج زیستن آسوده باشد که بتوانند به پروردگار خودش پناه ببرند.
یعنی آسایشی را که بشود به وجود آورد برای مردم، مردمی که فطرت آن ها پاک است و خدا جو، اگر به این ها رسیدگی بشود، زمینه در آن ها ایجاد بشود، ما همه جا واقف هستیم، که این مردم عزیز فطرت خداجویی دارند، مردم ما امتحان خوبی پس دادند به همین خاطر شکرگزار خدا شدند.
با توجه به انقلابی بودنش که برخاسته از یک فطرت خدایی و پاک بود و یک مردی با قریب ۸۰ سال سن با اتکاء به این فطرت یک حکومتی را واژگون کرد و این حرکت نیست مگر آن که اتکا به منبع لایزال الهی و خواسته حضرت امام، جامعه ای نورانی بود. مردمی که فطرتشان پاک است، این جا به جایی برسند از نظر رفاه و و امکانات و آسایش داشته باشند که ذکر خدا و شکر خدا بگویند که این مطلب را به طور واضح از این بزرگوار نشنیدم، تقریبا احساس می کنم این همه زحمت برای چه بود، خواسته آن ها این بوده، روزی جامعه به آن جا برسد ان شاء الله.
- بفرمایید دیگران دوستان در مورد ایشان چه نظراتی داشتند؟
* بعضی از بزرگواران مثل علی ماهانی،آن عزیزی که لحظه شهادتش وقتی می رسد انسانی که در یک عملیات فک آن تیرخورده و کج شده، توی یک عملیات دست او تیر خورده و دستش قطع شده و یک طرف آن فلج شده، در یک عملیات تیر خورده به پا و پاشنه پا رفته، بیایند بالای سرش و بگویند: علی آقا ما داریم برمی گردیم، آمدیم شما را ببریم. می گویند: مرا بگذارید زمین و وقتی به او می گویند: چرا؟! علی آقا می گوید: کناری های من را ببرید که روی زمین افتادند، چنین کسانی از ناصر تعریف می کردند، ما لیاقت نداشتیم.
- ایشان در کارهای جنبی از نظرات دیگران استفاده می کردند، یا خودشان تصمیم می گرفتند؟
* آقا ناصر در شنیدن حرف اطرافیان بسیار تحمل می کردند که حرف دیگران را بشنوند و احسن را انتخاب می کردند. وقتی انتخاب می کردند، واقعا مقید بودند و اهل عمل بودند. هیچ گونه حکمی را به رأی شخص خود ارائه نمی دادند و تحمل می کردند و نظرات دیگران را می گرفت و سرانجام وقتی ناصر می گفت به نظرم می آید که این کار احسن است، آن را انجام می دادند.
توی یک جمع یک بار در جلسات هفتگی نظر گرفتند، وقتی صحبت شد، ناصر گفت: کوه بهتر از فوتبال است کوه استقامت و پایداری و صلابت می آورد. روی رای خود محکم بود، در شنیدن مطلب خوب بود و اساس مدیریت هم این است که اگر گوش شنوا داشته باشد احسن را انتخاب کند.
- بفرمایید ایشان در چه مواردی حساس بودند و عصبانی می شدند؟
* ناصر دو رنگ و دو رو نبود. همان حرفی را می زد که حرف دلش بود. خاکی بود. اگر کسی از کاری می خواست سر دربیاورد، می گفت: شیطان مشو! شیطنت و خیانت را فردی و در بین نزدیکان نهی می کرد.
به آنچه حساس بود، اساس اسلام و انقلاب بود. به انقلاب بسیار حساس بود، عجیب حساس بود! وقتی در قضیه منافقین بحث می شد تحمل نداشت، بسیار برایش روشن بود. موضع گیری آن تند بود و حالا می خواهد در آن جمع طرفدار باشد یا نباشد.
- ناصر وقتی عصبانی می شد، چه برخوردی می کرد؟
* وقتی عصبانی می شد، علت داشت. عصبانی مزاج نبود، فقط برای اصلاح کار بود. حداکثر تغییر تُن صدایشان بود. اگر کار اصلاح می شد طرف را از کسالت در می آورد چون صدای رسایی داشت. احساس می کنم نظرات مختلفی پیش می آمد در جلسات که ناصر حداکثر برخوردش تندی صدایش بود.
- به طور کلی کدام یک از خصوصیات شخصی و خصوصیات اخلاقی ناصر را از دیگر خصوصیاتش دوست داشتید؟
* ناصر خیلی خصوصیات داشت. شجاعت، مهربانی، کار راه انداختن، یک خصوصیت خاصی نداشت که فقط آن خصوصیت را بتواند الگو قرار داد. واقعا صبر ناصر، صبر ایوب بود، صبر ایشان الگو بود.
- نحوه اطلاع شما از شهادت ایشان و اگر خاطره ای از لحظات شهادت و یا اعزام به جبهه دارید بفرمائید؟
* آخرین مرحله ای که ناصر تشریف می بردند جبهه، نماز مغرب و عشاء بود که بچه ها در مسجد جامع جمع بودند ناصر از بچه ها خداحافظی می کرد، من تازه از جبهه برگشته بودم. تقرییا عملیات بیت المقدس شروع شده بود، مرحله اول و دوم بود. لشکر ثارالله دفاع کرده و تعدادی از بچه ها شهید شدند و من همراه با جنازه میرزائی آمدم کرمان. ناصر داشت می رفت من دست ناصر را گرفتم، آمدم بیرون یک مطلبی را می خواستم به او بگویم، فکر کنم در مورد عملیات بود. وقتی مطلب را به ناصر گفتم، مطلب مرا تایید کردند. من احساس کردم که ناصر بدون چند و چون دیگر ناصر نیست، از حالات ناصر گرفتم.
بعدها علی ماهانی تعریف می کردند، قضیه شهادت ناصر برای من واضح شد. آن چنان که بایسته و شایسته در واقع می دانستند که ناصر راه خود را انتخاب کرده است. بعدها من متوجه شدم که ناصر از چون و چرا کارش گذشته، می رود که به لقای خدایش و پروردگارش برسد.
در پایان به نظر می رسد که من دو سه خط شعر در رثای ناصر بگویم، ناصر از کسانی بود که مرگ را انتخاب کرد و با خبر رفت.
عاشقان که با خبر می روند/ پیش معشوق چون شکر می روند
از الست آب زندگی می خوردند/ لاجرم شیوه دیگر می روند
عاشقانی که جان یکدیگرند/ همه در عشق همدیگر می روند
خدایش رحمت کند، خدا به شما عزیزان توفیق بده. خدایا این لیاقت را به ما بده آن روزی که به بچه ها می رسیم سرمان پایین نباشد ان شاء الله.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
05 ارديبهشت 1403 / 15 شوال 1445 / 2024-Apr-24
شهدای امروز
علي رضا قلي پور
عليرضا(ابو سليمان) قبادي
مهدي صفاري تخته جان
غلامرضا كاشي پز قدس