Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
محمود شهبازي
نام پدر :
خانعلي
دانشگاه :
علم و صنعت تهران
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
صنايع
مكان تولد :
اصفهان (اصفهان)
تاريخ تولد :
1337
تاريخ شهادت :
1360/03/02
سمت :
معاونت تيپ27محمدرسوال الله(ص)
مكان شهادت :
خرمشهر
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات همرزمان شهید محمود شهبازی
راوي :
همرزم شهيد
* اهل تهجد بود خستگی شب ها و جلسات و شناسایی هیچ کدام مانع آن نشد که حتی یک شب نماز شبش ترک شود ولی گاهی خستگی آنچنان بر او فشار می آورد که در سجده ی آخر شبش به خواب می رفت. او مقید به تعقیبات نماز بود و هر چه به دیگران سفارش می کرد اول خود عامل به آن بود. پس از نماز صبح هر روز 30 دقیقه تفسیر نهج البلاغه می گفت و چه دلنشین تفسیر می کرد. بچه های پادگان دوکوهه هنوز شیرینی تفسیرهای او را به خاطر می آوردند. جناب سرهنگ بادامی
* توسط شهید بروجردی به عنوان فرمانده سپاه همدان معرفی شد. در روز معارفه وقتی لب به سخن گشود آیاتی از قرآن را تلاوت کرد که همه را تحت تاثیر قرار داد از همان جا مهر او در دل ها نشست. در طول مدتی که در همدان بود اکثر خطبه ها را برای پرسنل تفسیر کرد. او شب را در سپاه استراحت می کرد اهل عبادت شبانه بود و عاشق زیارت عاشورا و دلسوخته ائمه اطهار. جناب سرهنگ بادامی
* در شروع کار خود از پرسنل نظرخواهی می کرد و به نظر بچه ها احترام می گذاشت. او هر چه می کرد در گمنامی بود، هیچ گاه نخواست تا او مطرح شود و کسی او را بشناسد به همین خاطر خیلی از کارهای او ناشناخته ماند و حتی خانواده ایشان هم نمی دانستند فرزندشان چه کاره است و او یکی از شهدای ناشناخته و گمنام سپاه اسلام بود.
* محمود آرام و آهسته در زیر آفتاب داغ مسجد الحرام راه می رفت، کف پایش از تماس با سنگفرش سفید و داغ مسجد قرمز شده بود. قرآن را باز کرد و چند آیه خواند، نگاهش را به کعبه دوخت. جلو رفتم و چشمانش را با دست گرفتم و گفتم:«خوب جایی گیرت آوردم» با مکث پرسید:«شما؟» دستانم را برداشتم و گفتم:«اینجوری که تو زل زدی وسط چشم های خدا نباید هم هیچ کس را بشناسی» لحظه شیرینی بود. حاج همت را که در کنارم ایستاده بود، به او معرفی کردم صدای موذن فضای مسجد را گرفت دستم را دور گردن شهبازی و همت انداختم و با خنده گفتم:«این دفعه شما دو نفر را توی یک تله می اندازم صبر کنید.» مدتی گذشت و تیپ محمدرسول الله تاسیس شد. هر سه به نزد برادر محسن رضایی رفتیم. سر صحبت را باز کردم و گفتم:«بالاخره یک تیپ تازه تاسیس یک فرمانده می خواهد.» رضایی نیز به همت و شهبازی گفت:«از نظر من شما، آیینه هم هستید. تیپ شما باید 10 گردان باشد، به همین دلیل این تیپ هم فرمانده می خواهد، هم جانشین فرمانده و هم رییس ستاد. ما باید دزفول و شوش را از زیر آتش عراقی ها بیرون آوریم حضرت امام(ره) به این عملیات امیدوار است. آقا محسن که رفت، محمود نگاهی به من انداخت و گفت:«کار خودت را کردی؟» دستم را دور گردن آن دو انداختم و با لبخند گفتم:«کنار حرم رسول الله قول دادم که شما دو نفر را توی یک تله بی اندازم.»
* بارش بی امان خمپاره ها تا نیمه شب ادامه داشت. ترکش های سرخ خواب را از همه گرفته بود. زیرپل (1) تعدادی از افراد نشسته بودند، (همدانی) از زیرپل بیرون آمد، مات و حیران به روی پل نگاه کرد. نزدیک دهنه پل و کنار تپه مجاهد در همان مکانی که خمپاره های صد و بیست مثل باران می بارید کسی به نماز ایستاده بود. صدای انفجار خمپاره ها لحظه ای قطع نمی شد. طنین صدای محمد بروجردی در گوشش پیچید: این امانت ماست... دست شما... امانت دار خوبی باشید. دوباره نگاه کرد شهبازی در وسط آتش دشمن مثل ابراهیم با آرامش به قنوت ایستاده بود. نمی دانست چه کار کند. جرات حضور در خلوت شهبازی را نداشت. طاقت نیاورد در حالی که اشک پهنای صورتش را پوشانده بود، به زیر پل بازگشت. خلوص نماز شب های شهبازی در میان اهل جبهه مشهور بود، و همدانی با تمام وجودش این خلوص را در ظلمات شب مشاهده کرده بود.
* چند ثانیه از شهادت شهبازی نمی گذشت که حاج همت کنار پیکر او آمد. ترکش تمام صورت شهبازی را مجروح کرده بود. موهای خاکی اش میان لایه ای از خون قرار داشت. حاجی به باد ساعتی پیش افتاد که حاج محمود در سنگر تاکتیکی بود، و آخرین نماز شبش را می خواند. چفیه خون آلوده اش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت، و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت. همه نیروها علاقه او را به شهبازی می دانستند برای همین قبل از اینکه او سخنی بگوید، گفت: به نیروها بگو تا آفتاب نزده نمازشان را پشت دژ بخوانند. پس از نماز همه نیروها جلو می روند. همدانی پرسید: محمود کجاست؟ حاجی به طرف خرمشهر نگاه کرد و گفت: الحمدلله محاصره خرمشهر کامل شده و بچه ها به نهر عرایض رسیده اند. دوباره پرسید: حاجی محمود کجاست؟ اشک در چشمانش حاجی غلطید و صورتش را در میان دستانش پنهان کرد. همدانی خودش را به بالای دژ رسانید. زانوانش سست شد، باور نداشت که سردار دلها با پیکری آغشته به خون بر روی زمین افتاده است. شهادت شهبازی قلب متوسلیان، همت و تمام رزمنده های لشگر 27 محمدرسول الله را پر از اندوه کرد.
* ساعت 9:30 شب شنبه اول خرداد سال 1361 مرحله سوم عملیات الی (بیت المقدس) با هدف آزادسازی خرمشهر آغاز شد. حاج محمود همراه دو تا از گردان هایی که محور سختی به آنها واگذار شده بود، حرکت خود را آغاز کرد. دشت های مجاور خرمشهر عزیز، پر از رفت و آمد و همهمه و شور بود و تا چشم کار می کرد ادوات و ستون های نظامی در حرکت بودند. همه چیز به یکباره روی داد و کسی نفهمید چگونه! حاج همت در این عملیات مسئولیت ستاد تیپ 27 محمد رسول الله(ص) را به عهده داشت و در کنار خاکریزی ایستاده بود. شهیدی روی خاکریز خوابیده بود که صورتش با چفیه ای آشنا پوشیده شده بود. گویی جسد این شهید را طوری کنار گونی های خاک قرار داده اند که از گزند آفتاب و ترکش در امان باشد. حاج همت در کنار این شهید ایستاده بود و خطاب به چند نفر از رزمندگان تحت امرش می گفت: «پیکر آن شهید را به عقب منتقل کنند و مرتب سفارش آن را می کرد.» حاج همت هیچ اشاره ای به نام شهید نمی کرد فقط می خواست آن را با دقت به عقب منتقل کنند، وقتی رزمندگان، روی او را کنار زدند، چهره به خواب رفته «حاج محمود شهبازی» جلوی چشمانشان بود. یکی گفت: «حاجی هنگامی که برای کمک به چند مجروح از جایش حرکت کرد توسط خمپاره به شهادت رسید.» آیا محمود شهبازی به شهادت رسیده بود و آیا آن چهره آرام همان نبود که شب های متوالی گشت و شناسایی، در میان یکی از خاکریزها به خواب رفته بود چهره همان بود! چهره محمود شهبازی، جوان شوخ و بذله گوی اصفهانی که با صلابت حرف می زد. دلنشین و صمیمی و خودمانی درد دل می کرد، حتی می شد چهره پرجذبه او را موقع عملیات که برافروخته شد روی همان چهره به خواب رفته تصور کرد. پیکر حاج محمود شهبازی در کنار جاده ای که منتهی به خرمشهر عزیز بود غریب و ناشناس-آرام گرفته بود و با این که او مانده بود ولی قدم های بی شمار رزمندگان را می دید که به سمت خرمشهر خیز برداشته بودند. فرصت هیچ درنگ و تاملی نبود.
رزمندگان اسلام تن حاجی را به سان ده ها شهید دیگر بر زمین نهادند تا خود را به آستانه شهر آرزوهایشان- خرمشهر عزیز- برسانند. حاج محمود شهبازی برای یک لحظه از یاد خرمشهر غافل نبود و انگار این بدن، بار سنگینی بود که او به زمین گذاشت تا خود را سریع تر به خرمشهر برساند. همان بدنی که تحمل روح پرتلاش حاج محمود را نداشتن. همان بدنی که بدون اجازه حاج محمود پاهایش تاول زه بود و او را در این روزهای آخر سخت معذب کرده بود و حاجی برای آن حنایی فراهم آورده بود تا زخم هایش را با آن ببندد و آن ها پوست تازه ای بگیرند.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
07 ارديبهشت 1403 / 17 شوال 1445 / 2024-Apr-26
شهدای امروز
سيداحمد آردي تفتي
علي اكبر محمدي ثاني
علي مقدس پور
جليل ملك پور
عبدالله ماهر
مهدي بيات
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll