بسم الله الرحمن الرحیم
گزارش از شهر بستان
روز جمعه 1360/12/14 ساعت 9:30 صبح از سوسنگرد به قصد بازدید شهرستان خارج شدیم در راه بستان پس از معطلی بالخره اتوموبیل (تویوتا) از برادران سپاه عازم بودند ما را سوار کردند و در راه از همان آغاز تانک ها و ماشین ها سوخته شده عراقی به چشم می خورد در دو طرف جاده وجود خاکریزها و همچنین سنگرها حکایت از حملاتی شدیدی می دارد در راه جاده بیشتر به یاد شهیدان فتح بستان همان 84 نفر بود از آن جمله برادر عزیز تقیان و دیگران. هر نقطه نشانه ای از درگیری شدید می باشد.
در راه روستاهایی که با خاک یکسان شده بودند مرتباً دیده می شد توپخانه های ارتش در دو طرف جاده مستقر بودند. رزمندگان مرتباً در حال رفت و آمد بودند در راه کنار جاده اولین چیزی که آدمی را بکار وا می داشت قبر یک شهید بود که در کنار جاده دفن شده بود.
در نزدیکی شهر قبر دو شهید دو خواهر گمنام که توسط بعثیان به شهادت رسیده بودند دیده می شد.
در مدخل ورودی شهر ایستگاه بازرسی بود. هنوز مقداری از ایستگاه دور نشده بودیم که با صدای هواپیما متوجه وجود هواپیمای عراقی شدیم این هواپیماها معمولاً میراژ بوده و از بالا بمب های خود را رها می کنند. البته مقداری ما به این چیزها عادت کرده ایم هواپیما چندین راکت روی منطقه فرو ریخت و دود ناشی از آن هوا را در بر گرفت و به راه خود ادامه دادیم تا اولین فلکه شهر که در ضمن تابلو به شهر طریق القدس خوش آمدید در آن نصب شده بود نمایان شد شهر بستان با آنکه شهر کوچکی است اما از نظر استراتژیکی بسیار مهم است در و دیوار شهر، مکان های سوخته شده همچنین خانه های خراب حکایت از حملات وحشیانه ارتش مزدور بعث این شهر بود پس از ورود به شهر طرف مرکز آن رفته و به سراغ نانوایی معروف بستان (صلواتی) رفتیم هر یک با دریافت نیمه نانی که به خاطر تبرک از آن استفاده می کردیم گرفته ضمن خوردن آن مشعول گشت در شهر شدیم . در همه جای شهر برادران رزمنده در حالی که هر یک سلاحی بر دوش داشتند در حال تردد بودند از نوجوانان ده، سیزده ساله تا پیرمردانی 65 ساله و همه دارای روحیه های بسیار بالا و هر یک خود خاطراتی برای ما بودند در حالی که به اینان غبطه می خوردیم و حسرت جانشینی و همراهی با آنان را داشتیم به گردش خود ادامه دادیم. در کنار شهر رود معروف نسیان به چشم می خورد و پلی را که خود برادران رزمنده در ابتدای جنگ به خاطر جلوگیری از ورود ارتش بعثی به داخل شهر منفجر کرده بودند. در اینجا به سرهنگی برخورد کردیم که از روزهای اول جنگ و اینکه چگونه تنها با تانک سه روز در مقابل بیشتر از سیصد تانک ایستادگی کرده بودند و دست آخر مجبور به عقب نشینی و انهدام پل گردیده بود و حکایت و شکایت از عناصری داشت که نگذاشتند و نخواستند به برادران کمک کنند و همین باعث شکست و عقب نشینی و آنان گردیده بود و عامل اصلی را نوکر امریکا یعنی بنی صدر می دانست. سپس به مسجد بستان رفتیم مسجد مملو از وسایل رزمندگان بود که یا می خواستند به مرخصی بروند یا عازم جبهه های جنگ بودند. راستی وقتی وارد شهر بستان می شویم در طرف راست ما تپه های معروف الله اکبر و در طرف مقابل و طرف راست رو به بالا جبهه های چزابه و در طرف چپ هورالعظیم دیده می شود و در شهر مرتباً صدای هواپیماهای عراقی و همچنین خمپاره ها که در حال منفجر شدن هستند به گوش می رسد. و پس از دیدار از مسجد به گشت در کوچه های شهر پرداختیم در و دیوار شهر حکایت از مردمی مستضعف حکایت از انسان هایی می کرد که در رنج روزها را سپری می کردند. در حال گردش از نخلستان های بیرون شهر بودیم که ناگهان یک هواپیمای میراژ با استفاده از یک لحظه غفلت برادران ضدهوایی بر روی شهر پایین آمده و راکتی را رها نمود، خوشبختانه به کمک خداوند راکت در آخر خیابان اصلی به قسمت داخلی رودخانه برخورد کرد و خسارت جانی به بار نیاورد. در ادامه بازدید به منبع سرنگون شده آب شهر رسیدیم و در اینجا فعلا تصفیه خانه موقت برای استفاده آب در جبهه ها کار می کند. پس از مدتی گردش در کوچه ها و ساختمان های ویران شده شهر به کمک یک ماشین IFA به شهر سوسنگرد بازگشتیم و در راه در دخل اتومبیل رزمندگانی که در حال رفتن به مرخصی و پایان ماموریتشان بودند دیده می شدند. نوجوانی که هنوز حتی یک دانه مو در صورتشان دیده نمی شد و پیرمردانی که از فرط پیری نمی توانستند راه بروند حکایت از جنگی مردمی و پر از ایثار ... می کرد. بالاخره در ساعت 2 بعدازظهر به شهر سوسنگرد پایگاه برگشتیم (ساعت 10 شب 1360/12/14مسعود)
22 مهر 1403 / 9 ربيعالثاني 1446 / 2024-Oct-13