Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
مسعود آخوندي
نام پدر :
محمدعلي
دانشگاه :
صنعتي اصفهان
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي مكانيك
مكان تولد :
اصفهان (اصفهان)
تاريخ تولد :
1342/05/06
تاريخ شهادت :
1365/10/24
مكان شهادت :
شلمچه
عمليات :
كربلاي 5
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات خواهر شهید مسعود آخوندی
راوي :
خواهر شهيد
* داخل اتاقش رفت. مشغول مطالعه بود. گفتم: داداش یه موضوعی هست که باید بهتون بگم. سرش را بالا کرد. با چشمان مهربا نش به صورتم نگاه کرد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. زدم زیر گریه. گفتم: آخه چرا شما که تک پسری اینقدر باید بری جبهه؟ ما خیلی داریم اذیت میشیم. مخصوصا مامان. سکوت کرد. کتابش را بست و گفت: وظیفه اس. خیلی از این بچه های روستایی هستن که همیشه تو جبهه. سختی میکشن. اون وقت ما اینجا تو این رفاه نشستیم میگیم به ما چه؟ اگه قرار باشه هرکس یه بهونه ای بیاره که نمیشه. خیلی با هم صحبت کردیم. به هر منطق و استدلالی بود قانعم کرد که باید برود...
* بعد از شهادتش استادهایش آمدند خانه مان. می گفتند: مسعود یک دانشجوی نخبه و نمونه بود. ما خیلی تلاش کردیم مانع جبهه رفتنش شویم و او را منصرف کنیم ولی او تصمیم خودش را گرفته بود.
* تک پسر بود. مادر دیگر نمیخواست بگذارد جبهه برود. خانه مان را فروختند و پولش را ریختند به حسابش تا هوای جبهه از سرش برود. وقتی رفت یک چک سفید امضا گذاشت با یک نامه. نوشته بود: نمی خواستم بعد از من برای پول ها دچار مشکل شوید.
* می خواستم برایش زن بگیرم. پیش خودم فکر کردم اگر ازدواج کند هوای جبهه از سرش بیرون می رود. اول مخالفت کرد. بعد گفت: یه دختر مومن دانشجو میخوام مانع جبهه رفتن من نشه. خانواده اش هم من رو درک کنن. یک دختر خوب پیدا کردم. خانه شان رفتیم. خیلی پسندیده بود. صبح که بیدار شد مادر دید ناراحت است. گفت: زنگ بزنید بگید نمی خوایم. بعد ها شوهر خواهرش گفت: همان شب در خواب بهش گفته بودند ازدواج نکن سفر نزدیک است.
* عروسیم نزدیک بود. داشتیم جهیزیه ام را می خریدیم. قرار شد مسعود با وانتش فرش را از مغازه بیاورد. بدون ماشین برگشت. طوری تصادف کرده بود که طاق ماشین کنده شده بود. بهش گفتم: خیلی خدا رحم کرد چطور سرت جدا نشد. خندید و گفت: آخه سر من که قرار نیست اینجا بره!
* یک روز مسعود خوشحال وارد خانه شد.کارتن بزرگی در دستش بود. گفت:یه تلویزیون چهارده اینچه. تو مسجد به اسممون در اومد. اهل خانه را صدا زدم. همه با خوشحالی دورش نشستند. جعبه را باز کرد. کمی نگاهش کرد و سریع آن را بست. همه با اعتراض گفتند: کجا میبریش؟ جواب داد: ما یکی داریم. اینو میبرم واسه کسایی که ندارن. در را باز کرد. یک دوچرخه کوچک همراهش بود. با تعجب پرسیدم. اینو واسه کی خریدی؟جواب داد: برا پسر خاله. شوهر خاله مان فوت کرده بود. بچه هایش کوچک بودند. گفتم: وا! چقدر بیکاری. اونا که خودشون دارن. برگشت و با چشمانش طوری بهم نگاه کرد که از حرفم پشیمان شدم.
* شبها ماشینش را می آورد داخل حیاط و درش را نمی بست. یکبار بهش گفتم: در ماشین را نمی بندی گربه میره توش ها. گفت: طوری نیست. آخه صدای در ممکنه همسایه ها رو بیدار کنه.
* داخل اتاق مسعود رفتم. در را بستم. کشوی میز را باز کردم. پاکت نامه هایش را در آوردم. بیشتر نامه ها از محمد تورجی زاده بود. نوشته بود که در جبهه نیاز به نیرو دارند. آنقدر غرق خواندن شدم که صدای در را نفهمیدم. مسعود نشست روبه رویم و گفت: شما داری چیکار میکنی؟جیغ کشیدم و گفتم: ترسیدم. دارم نامه های رفیقاتو می خونم. اینقدر به حرف اینا گوش نده. اصلا همین رفیقات تو رو هی میکشونن جبهه! همین طور که سعی می کرد خنده اش را مخفی کند نامه ها را از دستم گرفت.
* سر ظهر خانه آمد. داشتم داخل حمام لباس میشستم. آمد نشست دم در. با تعجب پرسیدم: چی شده؟زود آمدی ؟ واسه ی ناهار اومدی؟سرش را تکان داد و گفت: نه. اومدم بگم عباس خاله شهید شده. دو دستی به سرم زدم و گفتم: وای خاک بر سرم. حالا چطوری به مامان بگیم؟! از جایش بلند شد و گفت: حالا چرا اینطوری می کنی؟مگه گفتم مرده یا تلف شده؟میگم شهید شده. حالا پاشو ناهار برام بیار که خیلی گشنمه. حرصم در آمد. با عصبانیت گفتم: تو چرا اینقدر بی خیالی؟ مثلا پسر خالت... رفت به مادر خبر را داد. همه داشتند اشک می ریختند و به سر خودشان می زدند. ولی مسعود غذایش را خورد بعد هم تخت خوابید.
* سوم راهنمایی بود یکروز عصبانی و ناراحت از مدرسه آمد. با همان صورت در هم نشست کنار اتاق. نشستم کنارش و گفتم: چی شده؟ چرا اینقدر عصبانی هستی؟ سرش را بالا کرد و گفت: امروز خانم معلممان با یک دامن کوتاه اومد سر کلاس. حالم ازش بهم میخوره. دلم میخواد برم یه چیزی بهش بگم.
* کار نامه کنکورش را که آوردند دم در خانه همه تعجب کردند. به هیچکس نگفته بود با رتبه خوب دانشگاه قبول شده.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
22 مهر 1403 / 9 ربيعالثاني 1446 / 2024-Oct-13
شهدای امروز
مسعود فغفور مغربي
سيدكمال سيدحسيني
محمدجعفر ذاكر
كوروش پاك بين
فرزاد بخت قميصي
عبدالمهدي آلبوغبيش
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll