خاطرات شهید اكبر عرب زاده
مصاحبه با مادر شهید اکبر عرب زاده
راوي مادر شهيد
شرح
خواندن نماز

اکبر از کوچکی آرزوی شغل پزشکی را داشت و با وجود سن کمی که داشت به هم سن و سال های خود آموزش قرآن می داد. یک روز که من مشغول قالی بافی بودم آمد و دست روی شانه ام گذاشت و گفت که مادر بلند شو نمازت را بخوان در آن دنیا نماز است که به داد تو می رسد نه قالی.

توانایی های اکبر

اکبر تقریباً کلاس سوم و چهارم ابتدایی بودند که امام جمعه ی سابق بیجار اکبر را به نمازگزاران معرفی کرده بود و گفته بود که مردم قدر این نوجوان را بدانید. این را بعد ها دوستان و آشنایان برای ما تعریف کردند اما ما آن موقع هنوز او را نشناخته بودیم با وجود اینکه فرزند خودمان بود. او اصلاً در یک حال و هوای دیگری سیر می کرد. سال اول یا دوم دبیرستان بود که سؤال امتحانی از زنجان برای مدرسه ی آن ها فرستاده بودند که دبیران آن مدرسه هم در جواب آن سؤال در مانده بودند که وقتی او فهمیده بود سؤال را پاسخ داده بود و به سه طریق جواب آن سؤال را به آن ها داده بود که از زنجان برای شناختن استعداد این جوان به بیجار آمده بودند و گفته بودند حتماً باید این نوجوان را ببینیم همه این ها را بعداً دیگران برای ما تعریف می کردند ولی خودش در این موارد برای ما توضیح نمی داد و هیچ وقت اهل خودنمایی نبود.

دیدار با مقام معظم رهبری

بعد از این که اکبر به جبهه رفت در جبهه به افتخار جانبازی نائل شد و چون آن موقع در بیجار امکاناتی برای جانبازان قطع نخاعی نبود او را به آسایشگاه جانبازان و معلولان در تهران بردیم. همیشه سعی می کرد که خودش را ناراحت نشان ندهد تا من هم ناراحت نشوم و همیشه به من توصیه می کرد که توکلم به خدا باشد و با آن وضعیت جسمی که داشت او بود که به دل گرمی می داد و می گفت که ما کاری نکرده ایم برای این انقلاب؛ ما وظیفه مان را انجام داده ایم. و در آن مدتی که جانباز بود و روی تخت بستری بود مدرک پزشکی خود را گرفت و حتی با رتبۀ اول موفق به اخذ مدرک پزشکی شد به همین دلیل بود که آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی شخصاً به دیدار ایشان آمدند و از ایشان عیادت کردند تا از وضعیت و نیازهای شهید اکبر آگاه شوند، اما او چیزی نخواسته بود و فقط خواسته بود که پرونده اش را از بیجار به تهران منتقل کنند. بعد از مدتی که گذشت اکبر کلیه هایش را از دست داد و من با آن همه مشکلاتی که داشتم به تهران می رفتم و بر می گشتم بعد از مدتی اکبر به شهادت رسیدند.

ارتباط با روحانیون قم

شهید عرب زاده در همان زمان کودکی و نوجوانی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی که خیلی از هم سن و سال های او و حتی بزرگ ترها چیزی از انقلاب نمی دانستند او با روحانیون قم در ارتباط بودند و اعلامیه های امام به دست او می رسید و بین مردم پخش می کرد در آن اواخر که فهمیدم خیلی می ترسیدم که یک وقت او را دستگیر کنند و بلایی بر سر او بیاورند.