زندگی نامه شهید شهاب الدين اربابي

شهید شهاب الدین اربابی در اول اردیبهشت سال 1343 در یک خانواده روحانی در روستای بصیران دیده به جهان گشود و دوران طفولیت خود را تا قبل از دبستان در همین روستا گذراند و زمانی که می بایستی پایه دبستان را بگذراند همراه خانواده به خاطر تحصیل فرزندان راهی شهرستان بیرجند شدند. دوران تحصیل خود تا اخذ دیپلم را با شاگرد ممتاز بودن در همین شهرستان به پایان رسانید. پس از اخذ دیپلم در سال 1364 وارد دانشگاه فردوسی مشهد گردید و در رشته کشاورزی به تحصیل ادامه داد. پس از کسب درجه ی کاردانی زراعت به این دلیل که محرومیت ها را چشیده بود تصمیم گرفت دوران سربازی خود را در جهاد سازندگی آن هم در سیستان و بلوچستان بگذراند. با توجه به این که همه گونه امکانات جهت خدمت وی در شهرستان زاهدان فراهم بود، به طور داوطلبانه به شهرستان خاش هجرت نمود و در یکی از محروم ترین روستاهای آن شهرستان به نام درک آباد مسئول جهاد شد و به عنوان سرپرست کشاورزی این بخش انتخاب شد و مدت یک سال و اندی را در این روستا و روستاهای تحت پوشش جهاد سازندگی این بخش انجام وظیفه نمود. پس از آن شهید به زاهدان عزیمت می کند و متوجه می شود که در ایرانشهر بخشی به نام دلگان از توابع این شهرستان است که محروم تر از درک آباد می باشد، وجود دارد که هیچ کس به علت ناامن بودن منطقه و اشرار آن منطقه مسئولیت آن جا را قبول نمی کند. شهید به طور داوطلب و با موافقت استان به عنوان سرپرست جهاد سازندگی دلگان به منطقه اعزام می گردد که بالاخره در همان روستا در تاریخ 70/10/17 به دست اشرار به شهادت می رسد.

شهاب الدین مردی بود که با هر نوع افرادی می جوشید. خون گرم و دوست داشتنی بود و هیچ وقت خنده از لبش نمی افتاد. هرچه داشت مال همه بود. او قبل از ورود به دانشگاه و دوران تحصیل در دانشگاه هم زمان فرصتی برایش پیش آمد که با پدرش که سر دفتر ازدواج و طلاق بود همکاری می کرد. او همیشه به اقوام خود و هرکسی که می شناخت نصیحت نیک می کرد (از همدیگر دلگیر نباشید و همیشه باهم باشید) او روحیه ورزشکاری داشت و هر زمان فراغتی داشت در باشگاه ها به مولا و مقتدای خود علی علیه السلام اقتدا می کرد و به ورزش می پرداخت. شهید دو مرتبه به جبهه های نبرد حق علیه باطل عزیمت نمود ولی پس از بازگشت ناراحت از این که خداوند مرا لایق شهادت نمی دانست و من سالم برگشتم حق الزحمه ای را که دریافت می کرد به افراد مستحق و ضعیف می بخشید تا جایی که با مقروض بودن مبلغ پانصد هزار ریال وامی که از جهاد دریافت کرده بود به شهادت رسید.

زندگی او ساده زیستن بودن. پس از شهادت او به جز یک تخته موکت و وسایل اولیه ی زندگی هیچ گونه وسیله ای باقی نمانده بود تا جایی که قرار بود در 22 بهمن همان سال ازدواج نماید ولی او معتقد به زرق و برق بودن زندگی نداشت. او همیشه با بچه های کوچک می جوشید و با بچه ها رفتار بچه گانه ای داشت و به زبان خود آن ها حرف می زد و حرکت می نمود، می خورد و می آشامید. چنان چه فردی جهت مشکلی به او مراجعه می کرد چنان چه خودش می توانست انجام دهد انجام می داد در غیر این صورت برای رفع مشکل فرد به افراد دیگری که احیانا ممکن بود بتوانند مشکل او را برطرف کنند بدون اطلاع خود شخص مراجعه می کرد و حتی الامکان مشکل او را برطرف می نمود.

شهاب الدین در زمان سرپرستی جهاد دلگان در مدت خدمتش به گواهی افرادی که با او کار می کرده اند، هیچ وقت به تنهایی تصمیم نمی گرفت کاری را انجام دهد و همه ی کارهای او به صورت مشورتی انجام می گرفت.

دلگان بخشی است بسیار محروم که در بدو ورود شهید هیچ گونه امکاناتی وجود نداشته و ایشان آب، برق، مخابرات به روستا انتقال دادند. ایشان چون رشته تحصیلی اش کشاورزی بوده است شروع می کنند به تشویق اهالی که منطقه را به صورت یک قطب کشاورزی درآورند. بنا به فرموده ی حاج آقا مجد محمدی نماینده ی ولی فقیه در جهاد سازندگی استان سیستان و بلوچستان قبل از ورود شهید، گندم جهت ارتزاق مردم به صورت سهمیه ای ارسال می گردیده است ولی پس از مدت یک سال از همان منطقه به سیلوی زاهدان گندم تحویل می دهند که این موضوع در منطقه به صورت مسئله روز در می آید که دلگان گندم صادر می کند.

شهید در سال 1370 در رشته ی زراعت در مقطع کارشناسی در دانشگاه آزاد اسلامی زاهدان پذیرفته شد. طبق بخش نامه ایشان باید جهت ادامه تحصیل به زاهدان می آمدند که پدرشان در همین رابطه به زاهدان می روند و با مسئولین وقت جهاد استان در این مورد صحبت می کنند و رئیس جهاد سازندگی سیستان هم موافقت می نمایند ولی برخلاف قولی که به پدرش داده بود تا زمان شهادت که فردی جهت سرپرستی آن جا تعیین نشده بود در آن جا ماند و در هفته 3 روز را در زاهدان و 4 روز را در دلگان بوده است. تا این که در تاریخ 70/10/16 با جهاد دلگان تسویه حساب می نماید و تصمیم می گیرد ساعت 10 صبح 70/10/17 به زاهدان عزیمت کند. در 3 کیلومتری دلگان روستایی به نام حسین آباد وجود دارد که عید محمد باصری از اشرار مسلح و مشهور منطقه اهل آن روستا می باشد که نامبرده با اهالی روستا از قبل درگیری داشته اند و ساعت 7 صبح 70/10/17 در روستای حسین آباد بین او و اهالی مخالف او درگیری ایجاد می گردد و نیروهای انتظامی و نیروهای بسیج شروع به عملیات می کنند و خبر از طریق دهدار دلگان به شهید می رسد و ایشان همراه با 3 نفر از جهادگران دیگر با اتومبیل پاترولی که بدون آرم جهاد بود و هم رنگ اتومبیل های نیروهای انتظامی بود وارد منطقه شد تا از طریق کدخدامنشی به مسئله پایان دهد. اشرار به محض دیدن اتومبیل بدون توجه به این که اتومبیل از نیروهای انتظامی است یا خیر اتومبیل را به گلوله می بندند تا این که یک گلوله از درب عقب سمت شاگرد به ماشین اصابت می کند و از وسط دو صندلی جلو می گذرد و از پشت شانه ی راست به شهید اصابت و از وسط قلب او می گذرد و ایشان به شهادت می رسند.