سيدمجيد احسن اصفهاني
دانشگاه : صنعتي اصفهان
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : برق الكترونيك
مكان تولد : اصفهان (اصفهان)
تاريخ تولد : 1342/04/01
تاريخ شهادت : 1362/12/12
مكان شهادت : جزيره مجنون
عمليات : خيبر
خاطره خواهرزاده شهید سید مجید احسن اصفهانی
راوي : خانواده شهيد

* پدربزرگ ما پدر شهید که الآن به رحمت خدا رفته، در فامیل خیلی متدین واقعی به تمام معنا بودند. هر کسی در فامیل بخواهد اسم مؤمن واقعی را بگوید نام پدربزرگ را می برد. نماز شبشان از جوانی ترک نمی شد. یعنی داریم الآن تعریف می کنند. یادمه آقاجون نماز شبشان ترک نشده و مامان بزرگم هم خودشان همین جور اهل نماز به وقتند. خیلی به واجبات، به روزه شان و نمازشان اهمیت می دهند بچه شان را به پاکی، حلال و حرامی و ... مثلا پدربزرگم در شغلشان روی حلال و حرامی خیلی حساس بودند. دستشان به خیر بود و برای همه بذل و بخشش می کردند. الآن خانه ی مادربزرگم، همین جور هفته ای نیست که در این خانه مهمان نیاید. هم چیز خاصی مثلا در نظر ندارد و هر کسی بیاید در خانه به رویش باز است. خلاصه ی همه ی اینها اثرات خوب روی تربیت بچه هاشونه.

الآن همین دایی ام که هستند، هر دو تایی شان ماشاءالله خوبند و دست و دل باز. مرز حلال و حرامی را می توانند تشخیص بدهند و خوب و بد را. در واقع در زندگی هایشان به کار ببرند. اینها اثراتش واقعا ثمرش باید یک بچه ای باشد که شهید می شود در راه خدا .

خمس و زکات هم هست که می دهند. من فکر می کنم اثرات همین خمس و زکاته روی بچه هایشان هم اثر گذاشته و بچه هایشان، همین دو تا پسرانشان، یک شان شوهر منه یکی شان هم برادر شوهر مه، هر دو تایی شان اهل خمس و زکات و مخفیانه کمک کردن به نیازمندان هستند.

یادمه که فقط همه ی کارهایشان را می خواستند مخفی باشد. یادمه وقتی می خواستند بروند، پسر آقای طاهری که امام جمعه ی اصفهان بودند – آنروز ایشان هم مفقودالاثر شده بودند – آن وقت برای این که مادربزرگم را حالا می دیدند که دوست دارند هر چیزی را همه متوجه بشوند. (مادر بزرگ)اهل تظاهر نبودند ولی از این که چیزهایی را ظاهر می کردند دایی جونم خوشش نمی آمد . می گفتند مامان ، من می خواهم مثل بچه ی آقای طاهری، شبیه فاطمه زهرا(س)دلم می خواد اصلا بدنم را نیاورند . همه اش می گفت بدنم را نیاورند. واقعا ما در این 11 سال می دانستیم علت این اتفاق که برایش افتاده خودش خواسته که بدنش برنگردد چون بارها می گفت.


* ایشان را تا جایی که شناختمش از هر لحاظ خیلی دوست داشت شاخص باشد. مثلا یادمه ... شنا و اینها اینقدر رفته بود که مهارت پیدا کرده بود. حالا نمی دونم در بسیج و سپاه و اینها رفته بود دوره دیده بود. یادمه یک حوض بزرگ در خانه داشتند، مثلا برای نفس گیری و اینها برای این که مثلا من دختر بودم، به من می گفت برو داخل اتاق. من صدات می زنم. من می خوام برم زیر آب، بیا دقیقه بگذار ببین چند دقیقه زیر آبم. من میومدم توی ایوان مادر بزرگم و این دقیقه ها را برایش می شمردم، ببینم چند دقیقه زیر آبه. بعضی وقتها خودم حرصم درمی آمد، صدا می زدم، مجید، مجید بسه بیا بالا و نگرانش بودم که خدای نکرده خفه نشود. این، از لحاظ شنا بود و ورزش و اینها.

* از لحاظ بهداشت دهانش خیلی به دندان هایش اهمیت می داد. خیلی عجیب، همیشه، یک بار نبود که به مسافرت برود و این خمیر دندان و مسواکش در کیفش نباشد. جبهه می رفت، مسافرت تهران و حالا هر جا که داشت باید می رفت همیشه خمیردندان و مسواک در کیفش بود. دندان های بسیار عالی داشت که به من پز می داد. می گفت دندانهای من را ببین. دندانهای تو هم باید مثل من باشه.

* (توی این 1 سال و خرده ای دانشگاه)هم به جبهه می رفت. بسیج مسجد بود. خیابان احمدآباد هست که آلان هم بسیجش فعاله. ایشان در این بسیج فعال بودند، از همین جا همه رابرای جبهه اعزام می کردند. خودش از افرادی خیلی مثمر ثمر در بسیج بود. شب می آمد، مثلا پدربزرگم یک دسته نان گرفته بودند می آمد نصف نانها را برمی داشت. می گفت آقاجون بسیجی ها در مسجد گرفتن شام ندارند. می آمد مثلا با یک پنیری، تخم مرغی، یک چیزی برایشان برمی داشت و می رفت. فعالیتش آنجا در پایگاهشان بود. بعد که دانشگاه قبول شد و بعد از دانشگاه هم که همین کاررا ادامه داد.

* خیلی هوش بالایی داشت. یک بار آمد کمرش گود شده بود. ترکش خورده بود که من یادمه می خواست مامان جونم نفهمند به من می گفت: «مهین جون بیا دایی کارت دارم. اومد و کمرش را بالا زد و گفت: این پماد را بگیر، برای من این پماد را بزن به کمرم»کمرش اندازه ی اینقدر گود شده بود. ترکش خورده بود. برایش چرب می کردم. ولی دیگر زخمی نشد. ما اصلا می گویم آن دفعه که رفت ما دیگر آن یکی دایی جونم الآن تهرانند؛ مهندس ساختمانند؛ با هم در جبهه بودند؛ همدیگر را می دیدند و مرتب و اینها. ولی می گفتند دیگر یک مدت است اصلا من خبر و هیچ اثری ازش ندارم. دایی به اصفهان آمدند پهلو دایی شان باشند و ما دیگر دیدیم خبری از ایشان نیست. با مادربزرگم در بیمارستانها، اهواز، شوشو و جاهای مختلف که احتمال می دادند آنجا باشد را گشتن ولی نبودند. گفتنی یک سری ها را هم یزد بردند. یزد هم رفتند، بیمارستان هایش را گشتند آجا هم اثری از مجروح و اینها نبود.

ایشان در حمله ی خیبر در منطقه ی طلاییه بودند که ما دیگر خبری از ایشان نداریم.

* از لحاظ قرآن و تلاوت قرآنش هم باز همین جور خیلی اهمیت می داد. من خودم الآن مربی قرآنم. یکی از عواملی که باعث شد علاقه به قرآن پیدا کنم همین دایی ام بودند. قبل از این که بخواهد به جبهه برود یک بار قرآن را باز کرد. من کوچک بودم. آن روز راهنمایی بودم. به من گفتند: «دایی جون، قرآن را بخوان ببینم. من چند آیه اش را خواندم. گفت، بارک الله باید بهتر از این هم بخوانی.» همین باعث تشویق من شد. دیگر از لحاظ درسی خیلی واقعا شاخص بود. سال دو دبیرستانش را جهشی خواند و دیگر در واقع سن 17 سالگی دیپلم گرفت. دانشگاهش هم که اصلا بیشتر وقتها جبهه بود. رشته ی برق و الکترونیک قبول شده بود. بیشترش جبهه بود فقط برای امتحاناتش و اینها خودش را می رساند. اکثرا کیف و کتابش دنبالش بود. می برد جبهه و برمی گشت.

*دایی مفقودالاثر بودند و 11سال ازشون خبرنداشتیم. ما هر دفعه منتظر بودیم که مثلا من خواب می دیدم که با مامان بزرگم در بازاریم، می دیدیم دایی جونم داره میاد یا میره. این 11 سال را ما همه اش خوابشو می دیدیم و همه اش فکر می کردیم بازم میاد.

سال 61 رفتند، بهمن 62 بود که ما دیگر هیچ اثری از ایشان نبود 10 سال بعدش هم سوم فروردین بود. مادربزرگ رو بردند پیکر شهید را دیدند.

نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.