بسم الله الرحمن الرحیم
شهید سید محمد شعاعی در 13 خرداد 1345 در خانواده ای مؤمن که اصل و نسب آنها به امام محمد تقی (ع) می رسد متولد شد. پدرش سید ابوالقاسم شعاعی مردی با تقوی و پرهیزگار از اهل نائین اصفهان بود وی در علوم دینی و قرآن تبحری بی وصف داشت و از آنجا که معلم بود خود را در خدمت خلق خدا می دانست مدتی پس از تولد یگانه فرزند پسرش به یکی از دهات کهکیلویه و بویر احمد منتقل شد و پس از 2 سال خدمت دوباره به شیراز بازگشت و در خانه ای در نزدیکی شاهچراغ (ع) مسکن گزید از همان دوران بود که همیشه به مسجد جامع عتیق می رفت چون نزدیکترین مسجد به خانه بود. شهید در سن 7 سالگی در مدرسه رحمت فلکه خاتون به تحصیل اشتغال داشت. دیری نپایید که استعداد خود را در تحصیل شکوفا ساخت و همین امر باعث شد که بیش از پیش مورد توجه مسئولان قرار بگیرد پس از اتمام سال اول دبستان خانه آنها تغییر کرده و به بازار منصوریه انتقال یافت زیر طاق اول روبروی مسجد آقانز دقیقاً آنجا بود که مسجد رفتن را آغاز نمود چون علاقه شدیدی نسبت به قرآن در خود نشان داد پدرش شروع به یاد دادن آیات قرآن به او کرد پس از آن همیشه به یادگرفتن آیات قرآن اصرار می ورزید چنان که سنی از او نگذشته بود که می توانست قرآن را صحیح بخواند بقیه تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه گلستان پشت سر نهاد و پس از اتمام دوره راهنمایی به هنرستان طالقانی در رشته الکترونیک مشغول به تحصیل شد. در این دوران بود که مسئولیت انجمن اسلامی هنرستان به او محول شد و پس از آن فعالیت های او به اوج خود رسید و مرتب در جبهه های حق علیه باطل شرکت می جست. اولین بار که تصمیم به جبهه رفتن کرد چون سنش قانونی نبود احتیاج به رضایت والدین داشت در این ایام بود که پدرش سخت از بیماری قلب رنج می برد و به همین دلیل از رضایت دادن امتناع نمود. ولی او وجدان خود را در برابر اسلام و وطن مسئول می دانست و به این جهت به مادر متوسل شد و پس از اصرار فراوان به ناچار مادر با چهره ای غمزده از اینکه یگانه پسرش را راهی میدان نبرد می کند رضایت نامه را امضاء نمود و این سرآغاز حرکت و تاختش بسوی بی نهایت بود. چنان عشق جبهه در دلش شعله ور بود که طاقت ماندن در شیراز را نداشت همه چیز در نگاهش پست و بی ارزش می نمود. احساس می کرد دیگر باید خود را در دریای بیکران عشق به معبود مفروق سازد در یکی از یادداشت های خود از غم فراق معبودش چنین با یکی از دوستان درددل می کند: دلم از دنیا گرفته و رمق ماندن در شهر را ندارم هر که را دیدم به او (خدا ) رسیده همه دو مرحله را طی کردند یکی مظلومیت و دیگری اثبات آن و مظلومیت ثابت نشود الا به خون و تو خود شاهد مظلومیتم بوده ایی. اکنون برای اثبات آن راهی دیار عاشقانم. دوست عزیزم دعا کن دیدارتان دور از دنیا فانی به روز حشر در دار باقی باشد. او همیشه در مناجات هایش از خداوند می خواست که او را به وصال برساند. آخر معتقد بود که ماندن درجازدن است. له شدن و پوسیدن است و رفتن شدن است او پروانه ای بود که خود را به آتش عشق معشوق زد بارها پر و بالش سوخت ولی دست از معشوق برنداشت. آخر عادت پروانه به شمع است صفت پروانه دیوانگی است و او پروانه وار هستی خود را بر شعله ی سرخ شمع که گویای سرخی خون بود ایثار کرد. شهید بزرگوار سید محمد شعاعی از آنجا که تحصیل را برای رسیدن به اهداف متعالی خود می دانست پس از اخذ دیپلم برای ادامه تحصیل در کنکور سراسری و دانشگاه آزاد اسلامی شرکت جست که در هر دو دانشگاه قبول شد و در سال 62 به دانشکده الکترونیک راه یافت و در آنجا با جدیت بیشتری مشغول به تحصیل شد اما دانشگاه هم نتوانست او را از رفتن به جبهه باز دارد زیرا او هم به امر تحصیل ارج می نهاد و لیکن جبهه را نیز فراموش نمی کرد زیرا هر دو را اموری واجب می شمرد او در دفعات بی شماری بسوی جبهه شتافت تا اینکه در والفجر 8 از ناحیه پا زخمی شد و او را از ابتدا به قائم شهر و سپس در یکی از بیمارستان های اصفهان بستری کرده بودند مدتی را در آنجا و پس از آنکه کمی بهبود یافت به شیراز مراجعت نمود. شهید بسیار به خانواده اش علاقه مند بود و چون یگانه پسر خانواده بود متقابلاً بسیار مورد علاقه مادر و خواهرانش بود و چون او به وضوح این مسئله را درک می کرد سعی داشت که جریان زخمی شدنش آشکار نگردد. از این رو به دوستانش که قبل از او به شیراز آمده بودند سفارش کرده بود که جریان را بازگو نکنند و ضمناً بگویند که سلامت است و هم اکنون در پشت جبهه بسر می برد. تا اینکه دوباره برای چندمین بار پرنده وجودش اشتیاق پرواز کرد و این بار دیگر پرواز بسوی ملکوت اعلی، عروجی عاشقانه بسوی میدایی که از آنجا وجود گرفته بود. عشق به الله توان ماندن را از او ستانده بود. دیگر هیچ چیز جز وصال معبود برایش معنی نداشت باید که خود را در فضای پاک وصال خدا عطرآگین کند و این ممکن نبود مگر با شهادت تا اینکه بالاخره درتاریخ 1365/02/11در جبهه فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمد.