ظهراب وظيفه چوپانكره
نام پدر : سيفعلي
دانشگاه : مركز تربيت معلم شهيد مطهري مراغه
مقطع تحصيلي : كارداني
رشته تحصيلي : آموزش ابتدايي
مكان تولد : عجب شير - روستاي چوپانكره (آذربايجان شرقي)
تاريخ تولد : 1341/01/03
تاريخ شهادت : 1364/12/19
سمت : مسئول ترابري
مكان شهادت : جنوب كشور

زندگی نامه از زبان دوست و همرزم شهید

همرزم و دوست شهیدم ظهراب وظیفه در سوم مهرماه 1341 در روستای چوپان کره ی عجب شیر در خانواده ی متوسط الحالی زاده شد. مادرش جمیله محمدی یک شب قبل از تولد در خواب دیده بود که فرزندی تنومند و توانا به دنیا آورده است. به همین خاطر نام او را ظهراب (سهراب) نهادند.

ظهراب به درستی بچه ای درشت اندام و قوی بود. برخی از همسایگان و آشنایان باور داشتند که آن بچه ی ناقص الخلقه ای است و بیش از چند روز زنده نمی ماند. اما با گذشت چند سال که سلامتی کامل خود را بازیافت و به جنب و جوش و فعالیت پرداخت و با کودکان به بازی های معمولی کودکانه مشغول شد. اندک اندک درخانه به مادر و در صحرا به پدر کمک می رساند .

علی رضا فتحی که اکنون در استانداری تبریز مشغول خدمت است و داود اسعدی که کارمند آموزش و پرورش و محمد رضا فتحی که مهندس یکی از شرکت های مرند است و ستار محمدی که شغل آزاد دارد، از نزدیک ترین دوستان و همبازی های دوره کودکی و جوانی شهید وظیفه به شمار می آیند. دبستان رودکی چوپانکره ی عجب شیر از سال 1352-1347 برای ایشان باغ خاطرات شیرین و شکوهمند دوران ابتدایی به حساب می آید. هر چند که سایه روشن های فقر و تنگدستی محیط زندگی ایشان را فرا پوشیده بود، اما وظیفه با اشتیاق بیشتر مشغول درس خواندن بود و تکالیف مدرسه را به نحو احسن انجام می داد. افسوس که وضع اقتصادی خانواده اجازه نمی داد که او کتاب های مورد علاقه اش را تهیه کند و بخواند. وظیفه از عهد کودکی و جوانی به پدر و دایی اش دلبستگی ویژه ای داشت .

شهید ظهراب وظیفه دوره ی ابتدایی را در روستای شان (چوپان کره) و راهنمایی را 1356-1353 (در مدرسه ی بهمن عجب شیر و نظری را (1360-1357) در دبیرستان رازی عجب شیر به اتمام رساند و سپس به تربیت معلم شهید مطهری در شهرستان مراغه پذیرفته شد و از آنجا به استخدام آموزش و پرورش درآمد .

او در طول تحصیلات از خودسازی و خوشتن داری غفلت نورزید و از به دست آوردن گوهر کمال معنوی باز نماند. هر روز تلاش می کرد که خود را یک قدم به آستانه ی قرب حق نزدیک تر گرداند. دو سال از خدمت سربازی را در تبریز گذراند و شش ماه هم در مهاباد خدمت کرد و در حین خدمت سربازی دوبار به مناطق عملیاتی رفت و در نوزدهم اسفند 64 در عملیات والفجر 9 در شمال فاو قهرمانانه و دلیرانه جنگید و در پیکار با دشمن پس از حماسه آفرینی های بسیار شربت شیرین شهادت نوشید. هوشنگ اشرفیان، محمد علی گلستانی و احمد لطفی از صمیمی ترین دوستان همرزم شهید وظیفه هستند.

در شهریور سال 80 که با مادر ارجمندش جمیله محمدی صحبت می کردم، می گفت: پسر شهیدم ظهراب بسیار وظیفه شناس بود. اغلب کتاب های مذهبی و داستانی می خواند. هر گاه مشکلی برایش پیش می آمد هرگز به کسی اظهار نمی کرد. صبر و شکیبایی می ورزید و با سعی و تلاش به حل آن می پرداخت و اعتقاد داشت که انسان باید قناعت ورزد و مناعت داشته باشد تا به چاه مذلت نیفتد و درد خویش را به دیگران نگوید .

بزرگترین آرزوی پسرم رسیدن به مقام رفیع شهادت بود. او از طرف بسیج سپاه پاسداران به جبهه اعزام شده بود. و راننده ی لشگر 31 عاشورا بود. سه ماه و چهار روز در شمال فاو خدمت کرد وقتی که بار اول به مرخصی آمد احساس کردم که بوی گلزار شهادت را شنیده و وادی های رشادت را دیده است. ظهراب تنها شهید و دومین فرزند خانواده ی ما بود. او هنگام شهادت 23 سال داشت. هر گاه پیشنهاد می کردم که ازدواج کند، جواب می داد که برادر کوچکم را داماد کنید من فعلا درس می خوانم و واقعا به شغل معلمی عشق می ورزید.

امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در وصف دلاوری های این دلاور مردان عرصه دفاع مقدس فرمود: من به ملت بزرگ ایران و به فرماندهان شجاع، وجود چنین رزمندگانی را که در دو جبهه ی معنوی و صوری و ظاهر و باطن که از امتحان سرافراز بیرون آمده اند تبریک می گویم. مبارک باد بر کشور عزیز ایران و بر ملت شریف که رزمندگانی چنین قدرتمند و عاشقانی چنین محو جمال ازلی و سربازانی چنین دلباخته ی دوست که شهادت را آرزوی نهایی خود و جانبازی در راه محبوب را آرمان اصیل خویشتن می دانند.

افتخار بر رزمندگانی که جبهه های نبرد را با مناجات خویش و راز و نیاز با محبوب خود عطرآگین کرده اند. فخر و عظمت بر جوانان عزیزی که در راهی قدم برداشته، پاسداری از مکتبی می کنند که شکست ناپذیر و سر تا پا مایه ی پیروزی است .

همسرم سال ها پیش به رحمت ایزدی پیوسته بود و من گر چه دو پسر دیگر (مختار و مصطفی) و نیز یک دختر (مهناز) را هم داشتم اما بدون وجود ظهراب احساس تنهایی می کردم. لذا شب قبل از اعزام اصرار می ورزیدم که جبهه نرود و از اهل خانه مراقبت کند. ایشان عقیده داشت که این جنگ حق و باطل است و میهن اسلامی ما نیز نیاز به محافظت دارد. امام ما که اکنون برای خدا و عزت اسلام و نجات محرومان قیام کرده و در برابر کوهی از مشکلات و جنگ و حملات ناجوانمردانه ی استکبار جهانی چون کوهی استوار ایستاده است باید پیروی شود.

امام ما را فرمان به حضور در جبهه داده است و ما باید از این فرمان پیروی کنیم و ان شاالله در راه خدا از هر حادثه و رنجی استقبال خواهم کرد و شما نیز به نام شیعه ی امیر المومنین و فرزندان آن بزرگوار باید چنین باشید که هستید و من پرورده دامان شما هستم. همان شب آخرین بار به دیدنش رفتم، دیدم با خیال آسوده در حالی که قرآن کریم بالای سرش باز نهاده شده بود خوابیده، با خودم گفتم که صبح می بینمش اما صبح زود بدون این که کسی را بیدار کند که مبادا او را از رفتن باز دارد، آرام رفته بود و از کاروان چه مانده جز آتشی افسرده به منزل.

پنجم اسفند 1364 عملیات والفجر 9 با رمز مبارک "یاالله، یاالله، یاالله" به قصد آزاد سازی ارتفاعات برف گیر و صعب العبور منطقه استان سلیمانیه ی عراق، کم کردن فشار دشمن در فاو و پراکنده کردن نیروهای عراقی آغاز شد. رزمندگان اسلام در سرمای سخت و یخبندان منطقه پس از عبور از میدان های مین و تله های انفجاری از چهار محور بر نیروهای عراقی یورش بردند و به لطف خداوند مهربان فرزندان سلحشور و پر توان ما توانستند ارتفاعات عمومی سلیمانیه از جمله ارتفاعات استراتژیک هزار قله و چندین روستای عراق را پاکسازی کنند و بر چند شهر عراق اشراف یابند. در مقابله با این عملیت دشمن تلاش گسترده ای را آغاز کرد که در نوزدهم اسفند 64 با اصابت ترکش به ناحیه گردن آن عزیز مجروح و به شدت خون ریزی کرده بود و چون نتوانسته بودند به موقع به مراکز درمانی برسانند. در راه شهد شهادت نوشیده بود .

همه آشنایان می دانند که شدت تعلقات خاطر شهید به امر شهادت موجب شد که من با استمداد از پروردگار مهربان از شکوه نبرد های رشادت آمیز ظهراب نکاستم و حماسه ی فرزندم را گرامی داشتم و در پیش چشم مردم بیقراری از خود نشان ندادم و شهادتش را پاداش جهد و جهاد در راه خدا و پیروی از مکتب عاشورا و اطاعت از ولی امر دوران امام خمینی عزیز دانستم.

روشن است که من تهمینه نبودم اما نبرد او پهلوانانه بود و حماسه ی این جوانان به اسطوره ها نیز خواهد پیوست و بلکه آن اسطوره ها را قوام و دوام خواهد بخشید. چنانکه امام خمینی(ره) در حق این شیر مردان دلاور فرمود: این جانب هر وقت با یکی از این چهره ها روبه رو می شوم و عشق او را به شهادت در بیان و چهره ی نورانی ایشان مشاهده می کنم، احساس شرمساری و حقارت می کنم و هر وقت در تلویزیون، مجالس و محافل این عزیزان که خود را برای حمله به دشمن خدا مهیا می کنند و مناجات و راز و نیازهای این عاشقان خدا و فانیان راه حق را در آستانه هجوم به دشمن می نگرم که با مرگ دست به گریبانند و از شوق عشق در پوست خود نمی گنجند، خود را ملامت می کنم و بر حال خویش تاسف می خورم. اکنون ملت ما دریافته است که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا در مجالس و حال و دعایشان همان شب عاشورای اصحاب سید الشهداء را دل انسان زنده می کند.

به جبهه دلبستگی خاصی داشت حتی برادر دیگرم را راهنمایی کرد و در او شوق بر انگیخت و به سوی جبهه کشاند. به راستی دیندار و با ایمان بود. اهل خانه را امر به معروف ونهی از منکر می کرد. مرا احکام اسلامی می آموخت و رضایت و خوشنودی پدر و مادر را در تمام امور توصیه می کرد. در دوره ی جوانی اش پدرم فوت کرد و او برای من همچون پدری دلسوز بود. جای خالی پدر را پر می کرد و به شئونات اسلامی فرا می خواند و از یاس و نا امیدی باز می داشت و شربت شیرین نشاط و امیدواری به کاممان می ریخت و این ابیات حافظ را بر می خواند و طراوت طرب در محیط زندگیمان می افشاند.

این گونه هوای خانه را گرم نگه می داشت. با تمام این ها عجله می کرد که هر چه زودتر به صف رزمندگان اسلام بپیوندد و از تمامیت خاک سرزمین مان محافظت کند و برادر بزرگم هنگام اعزام هر چه تلاش کرد که از رفتن به جبهه او را منصرف کند و تربیت و سرپرستی خانواده را به او واگذار کند با صراحت در پاسخ گفت که دفاع از وطن در اولویت است. وقتی که ناموس و شرف مملکت و دین و نظام اسلامی در خطر است چگونه می توان در خانه نشست و سرپرستی کرد و به تربیت خواهر و برادر مشغول شد؟

سپس به خواهر شهید، مهناز وظیفه عرض کردم که:

گفت: برادر شهیدم ظهراب وظیفه سه سال از من بزرگتر بود و از دوران کودکی بسیار با ادب و مهربان بود. هر زمان از او می پرسیدم که وقتی بزرگ شدی می خواهی چه کاره بشوی؟ همیشه می گفت: من می خواهم معلم بشوم. در تمام دوران سال های تحصیلی به امید معلم شدن درس می خواند. می گفت: چون برادر بزرگترم مختار وظیفه هم می خواهد معلم بشود من نیز شغل معلمی را انتخاب خواهم کرد و معلمی شغل مقدسی است و نقش مهمی در راهنمایی دانش آموزان دارد. معلم راهنمای جامعه است .

رفتار و منش او با برادران دیگرم تفاوت ها داشت. اخلاق نیکویش همه را به سوی او جذب می کرد. در گرفتاری آشنایان و همسایگان نخستین کسی بود که به یاری می شتافت و کمک می رساند. با دیگران به صورتی رفتار می کرد که انگار مسافری بیش نیست. هر وقت فرصت می کرد قرآن می خواند و از رساله ی امام احکام می آموخت. در امور زندگی همیشه یاور پدرم بود. از آغار جنگ هر روز در خانه می گفت که ناموس و شرف انقلاب در خطر است و باید از آن دفاع کرد و وظیفه همه ماست که از کیان میهن خوبش دفاع کنیم.

آنان با چنین اشتیاق مهر آمیز از حریم ولایت به دفاع پرداختند و گوهر جان را عاشقانه بر کف نهادند و نثار اسلام و ایران کردند. اینک بنده به عنوان خواهر شهید تمنا دارم که مسولان امور اجرایی و کار گزاران دولت کریمه حریم حرمت شهیدان صدیق را پاس بدارند و سایه ی مهر و عطوفت بر سر خانواده ی آنان بگسترند و در حل مشکلات زندگی به آنان کمک کنند.

از مصطفی وظیفه برادر شهید پرسیدم که از شهید وظیفه نکته ای تازه بگو تا دو جهان تازه شود. گفت: برادر شهیدم ظهراب پنج سال از من بزرگتر بود. آثار شایستگی و نشان مهربانی از چهره اش نمایان بود. به اهل خانه و آشنایان و خویشان حتی به دیگران مهر می ورزید. او در خانواده ای مذهبی پای به عرصه ی هستی نهاد.

صرفا به خاطر تعلیم و تعلم به استخدام آموزش و پرورش درآمد و معلمی را شغل انبیا می دانست و بدان حرمت می نهاد و دانش آموزان را به سوی عبادت و ذکر و یگانه پرستی سوق می داد و خود نیز آثار امام(ره) و شهید مطهری را مطالعه می کرد و به دیگران هم سفارش می کرد .

او گل رنگین و معطر باغ خانواده ی ما بود. خداوند هم آن نسترن زیبا و بویا را برای خود برگزید. در کلاس های آموزش قرآن مساجد شرکت می جست و دوستانش را نیز بر سر سفره ی معنوی الهی فرا می خواند. او از شئونات اسلامی دفاع می کرد و مضامین عرفانی دعای کمیل را سخت می پسندید. به دست آوردن گوهر شهادت آرزوی باطنی او بود. لذا در پشت جبهه به فعالیت های تدارکاتی می پرداخت و در خط مقدم فرماندهی دسته را به عهده گرفته بود.

در خانواده با من بیشتر از دیگران معاشرت داشت و چون من برادر کوچکتر بودم برایم محبت خاصی داشت. به اهل خانه سفارش می کرد که نمازتان را فراموش نکنید چون نماز ستون دین است و انسان با نماز و اخلاصش در محضر خدا شناخته می شود و نماز روح انسان را آرامش می بخشد و بهترین شیوه ی عرفان عملی و نظری انسان به شمار می آید. حتی در هنگام فوت پدر به من گوشزد کرد که در هجران پدر بیقراری نکنم بلکه در حقش نماز بخوانم. آری شهیدان شمع محفل بشریت هستند و با نثار جانشان حرمت پرچم بلند افتخارات انسانی را برافراشته نگه می دارند و شمع شهادتشان جاده های پر فراز و نشیب بشریت را منور می گرداند. آنان جلوه گاه توحید و رشک خورشیدند.

مختار وظیفه نیز در وصف جمال دل انگیز آن معلم مجاهد گفت: برادرم از آغاز جوانی با تقوا و پرهیزگار بود و معلمی را بهترین شغل پاکی ها می دانست که انسان از آن راه بهتر می تواند به دانش آموزان خدمت کند و آنان را به صراط مسقیم رهنمون شود. واقعا به معلم بودن عشق می ورزید. گوهر حرمت پدر و مادر را همیشه حفظ می کرد.

یک بار مرحوم پدرم به مدت شش ماه مریض شد و او در آن مدت تا پاسی از شب بیدار می ماند و تا زمانی که پدر به خواب نمی رفت او به استراحت نمی پرداخت. پدرم نیز به خاطر تقوا و جانفشانی های او وصیت کرده بود که نیابت او را به مکه ی مکرمه ببرد. آن شهید به همه توصیه می کردکه در نماز سهل انگاری نکنند و اخلاص بورزند و سر وقت نماز بگزارند. زمانی که در مرکز تربیت معلم شهید مطهری مراغه درس می خواند و روزهای جمعه به عجب شیر می آمد، اعضای خانواده از ترس ایشان نمازشان را سر وقت می خواندند .

مادرم ده روز مانده به عید در سال 1364 به خانه تکانی می پرداخت و آن روز عصر قرار بود برای خواهرم که نامزد بود عیدی بیاورند. من شنیدم که ظهراب به شهادت رسیده ولی مادرم خبر نداشت. قبل از ظهر ساعت 9 بود و مادرم روی یخچال را تمیز می کرد. گفتم مادر چه می کنی؟ گفت: مگر نمی دانی مهمان خواهد آمد و برای برای خواهرت عیدی خواهند آورد. من دیگر نتوانستم تاب بیاورم. زاری کنان بغل گشودم و مادر را در آغوش گرفتم و گفتم واقعا برایت عیدی می آورند یک عیدی جاودانه. پیکر پاک و برومند پسرت را .

یکی دیگر از همرزمان و دوستان شهید وظیفه ادیب ارجمند و دبیر دبیرستان های عجب شیر احمد لطفی است که در تربیت معلم و جبهه سال ها با هم انس و الفت داشته اند و روزگاری مصاحب و همنشین بوده اند. از ایشان پرسیدم که ظهراب را در نبرد و جبهه چگونه دیدی؟ گفت: رفتار ایشان در جبهه تغییر یافته بود. آرامش خاصی در حرکاتش مشاهده می شد و ذکر خدا می گفت و به قیامت می اندیشید. غالبا در حال راز و نیاز با خداوند بود. از تعلقات دنیوی دست شسته بود و در پرتو وارستگی و گسستگی از دنیا سبک بال شده بود و چون پرواز پرستو ها روحش در آسمان ها به سیر می پرداخت.

به راستی عقیده داشت که آرامش راستین در ذکر خداوند است ودر ذکر الهی انسان به کلمه ی توحید و تهذیب نفس می رسد و از سویدای دل همه چیز را برای خدا می خواهد و همه ناگواری ها را برای خدا تحمل می کند از این جهت اگر برایش ناراحتی و عصبانیت دست می داد به پیاده روی می پرداخت و آیات قرآن تلاوت می کرد. در قنوت نمازش از خداوند طلب شهادت می کرد. خدمت به مستمندان را دوست می داشت. اینک آن دلاوران گر چه به ظاهر خاموش هستند اما در دلها قرار گرفته اند.

محمد علی گلستانی یکی دیگر از همکلاسان و همرزمان شهید وظیفه است که در تربیت معلم در دوران تحصیل با همدیگر آشنا شده اند. گلستانی یک باغ خاطرات سر سبز از شهید وظیفه دارد. رفتار صمیمی شهید وظیفه نمونه ی روشنی از یک انسان متواضع و متدین بود و می توانست الگوی دیگران واقع شود. هر روز که از عمرش سپری می شد همانند درختی بود که میوه های لذیذ خضوع و فروتنی هایش چندین برابر می شد. خدمت به خلق خدا را از هر چیزی بیشتر دوست می داشت.

او تکلیف دینی خویش را سر موقع انجام می داد و از کسالت و سهل انگاری پرهیز می کرد. به شغل معلمی به دیده ی تقدس می نگریست و در طول روز برنامه ی منظمی داشت و نمازهایش را سر وقت می خواند و تلاوت قرآن را فراموش نمی کرد. می گفت که بیایید ساده زندگی کنیم و از تجملات بپرهیزیم و سعی کنیم از مردم گره گشایی کنیم و خود را برتر از دیگران تصور نکنیم. در جبهه عالی ترین هدف را دنبال می کرد.

می گفت دعوت حق را اجابت کردن و به فرامین بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران لبیک گفتن وظیفه ی شرعی است. او پیشامدهای ناگوار را مشیت الهی می دانست و در برابر سختی ها اظهار ناخشنودی نمی کرد.

و اما از دوستان همرزم و از همکلاسان دانشور شهید وظیفه که هفت سال با هم رفیق خانه و گلستان بوده اند، دبیر دبیرستان های عجب شیر و هوشمند شریف هوشنگ اشرفیان است که بیش از هر کس دیگری با شهید وظیفه انس و الفت داشته است. او درباره ی شهید وظیفه از هر دری با من سخن گفت از جمله این که می گفت: هر کس نام شهید وظیفه را می شنود به خاطر مهربانی و دلسوزی هایش به روان پاکش درود می فرستد.

او در محیط مدرسه قسمتی از درآمدش را صرف خرج دانش آموزان بی بضاعت می کرد. آخرت را به دنیا نمی فروخت. حتی یک روز قبل از اعزام به جبهه من موتور سیکلت پدرم را برداشتم و با او به باغ رفتیم. اندکی در کنار سبزه زار نشستیم. چند انگور دست چین کرد و در سبد گذاشت و به پشت موتور سیکلت بست و سوار شدیم و آمدیم. او در راه با سرعت می راند وقتی جلو در خانه رسیدیم دیدم سبد کج شده و تمام خوشه های انگور ریخته است. گفتم حیف شد .

گفت: حسرت مال و میوه ی دنیا را نخور. از خدا می خواهم مرا به مقام شهادت رساند. آن گاه از آستان رحمتش برایت میوه های شیرین بهشتی بیاورم .به راستی او انسانی آگاه و با شعور بود. از دیدن فقر و ناداری و بی سوادی مردم رنج می برد. وقتی به مردم خدمت می کرد بسیار لذت معنوی می برد. صفت شجاعت و روحیه ی مبارزه طلبی هایش در برابر دشمن از صفات بارز دیگرش بود .

در جبهه نیز ما هر دو در کنار اروند رود بودیم. فرمانده گروهان ما را به دو گروه تقسیم کرد. من جز اولین گروه بودم که به شهر فاو و دریاچه ی نمک اعزام شدم. در آن لحظه ی جدایی او مرا در آغوش گرفت و گفت: دوست داشتم هر دو با هم می جنگیدیم و با هم به شهادت می رسیدیم. پس تو برو و مردانه با دشمن کارزار کن من نیز به دنبال تو خواهم آمد. من به منطقه اعزام شدم و او در آن سوی اروند رود ماند. بعد از یک هفته من زخمی شدم و به اهواز اعزام شدم و او را ندیدم. او دو روز بعد از من به شهادت رسیده بود.

راه و یاد و نامش جاودان بادا

 


نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.