محمدتقي اعرافي
نام پدر : غدير
دانشگاه : علم و صنعت تهران
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : مهندسي متالوژي
مكان تولد : رامسر - روستاي شستا (مازندران)
تاريخ تولد : 1337/08/10
تاريخ شهادت : 1361/03/03
مكان شهادت : خرمشهر

هر چند که همچون مائی از شهید سخن گفتن ظلمی است بزرگ در حق شهید، چه بیان ما از قداست و آلایش می کاهد. اما لب فرو بستن و چیز نگفتن نیز ظلمی است بزرگ تر هم در حق شهید و هم در حق حقیقت جویان و شیفتگان راه فضیلت. بالاخص که سخن از شهیدی بزرگوار همچون اعرافی باشد شخصیتی با ابعاد متعالی و مختلف، شهیدی که هم طلبه ای پرشور و عارف و هم پاسداری مجاهد و ایثارگر و هم دانشجوی پرتلاش و نابغه و در زمینه بحق می توان گفت نمونه ای کم نظیر بود.

شهید محمد تقی اعرافی در آبان ماه 1337 در شستا یکی از روستاهای نزدیک رامسر در خانواده ای مستضعف ولی متدین و با ایمان بدنیا آمد و در کانون گرم و پر مهر خانواده رشد کرد. از همان ابتدا نشانه های عشق به خدا و اسلام و ائمه و نیز داشتن روح بزرگ و ملکوتی در وی نمایان بود. خود وی در سنین کوچکی در دفترچه خاطراتی با بیان معصومانه خویش چنین نوشته است: "من از کوچکی علاقه زیادی به نماز و دین داشتم به قمار و لات منشی و موسیقی دل خوش و علاقه نداشتم تا سن 15 سالگی روزه را کم کم ولی همه را نمی گرفتم و یا سست ایمان بودم افسوس که ندانستم و اشتباه کردم (خدایا مرا ببخش) و از چیزهایی که دین آن را نمی پسندد روگردان شدم و بعد یک تحول تازه در زندگیم روی داد که هرگز نباید فراموش کرد توانستم لب تشنه ام را از اسلام و دین خدا سیراب کنم. البته عموی من در زندگی من موثر بود ولی باید دانست که عقیده و ایمان خیلی شرط است چه بسا افرادی بودند که آمدند اسلام را دیدند و رفتند زیرا صرف نکرد برایشان ولی اشتباه کردند."

معمولا قرآن و کتاب های اسلامی را مطالعه می کرد و همیشه هنگامی که راه می رفت یک کتاب در زیر بغلش مشاهده می شد، دوستانش با شوخی می گفتند که آقا تقی تو چقدر اهل مطالعه هستی؟ و او سرش را پایین می انداخت و چیزی نمی گفت در سن کودکی یک بار نزدیک بود غرق شود ولی بطور معجزه آسائی خدا او را نگه داشت. بعد از تمام کردن تابستان برای رفتن به دبیرستان مسافت زیادی را پیاده راه می رفت در همین دوران علاوه بر درس کتاب های مذهبی را مطالعه می کرد و به فراگیری زبن عربی پرداخت و در بقیه اوقات به پدرش کمک می کرد به باغ کوچکی که داشتند می رفت و اگر لازم بود بیل را بدست می گرفت و شخم می زد و اگر پدرش قرار بود پرتغال و یا چای بچیند خودش می رفت و دست بکار می شد و کمک زیادی می کرد و بعد زنبیل چای را بدوش می گرفت و تا به کارخانه می برد شلوارش کهنه و پینه بسته بر تن داشت و بر سر سفره به غذای ساده اکتفا می کرد. روح لطیف و پر عاطفه آقا تقی در میان این سختی ها شکل می گرفت.

نسبت به پولدارهای بی ایمان و خدا نشناس از همان کودکی نفرت داشت و نسبت به بزرگان بسیار مودب و با کودکان بسیار مهربان و صمیمی بود. در سال 56 شهید تقی دیپلم ریاضی گرفت و چون علاقه زیادی به اسلام و روحانیت داشت می خواست برای تحصیل به قم برود بنا بر اصرار پدرش در کنکور شرکت کرد و در سال 56 در رشته متالوژی دانشکده علم و صنعت قبول و وارد دانشگاه شد.

دوران دانشگاه:

آقا تقی وقتی وارد دانشگاه شد جو طاغوت زده و علم زده و روشنفکر زده دور از اسلام و مردم بر دانشگاه ها حاکم بود متاسفانه دانشجویان نوعا یا اسلام را نمی شناختند و یا فقط بعد سیاسی آنرا به نحو انحرافی و اعوجاجی گرفته بودند و به مسائل دیگر بی توجه بودند، اما آقا تقی با مطالعات عمیق و زیادی که روی متون اسلامی و ادعیه و روایات داشت ژرف اندیش بوده عبادت ها و دعاهای تقی از او فرد متقی ساخته بود. نمازها و رکوع ها و سجده های طولانی داشت و گاه می دیدی که در نماز زارزار گریه می کرد. روی قرآن و واژه های آن کار می کرد. برعلیه رژیم طاغوت شرکت فعال داشت. اعلامیه ها و نوارهای امام را که از نجف می آمد تکثیر و پخش می نمود. یکی از دوستانش نقل می کند: در همان روزهای اول سال تحصیلی که وارد دانشگاه شدیم در یکی از کلاس ها یکی از اساتید بحثی پیش کشید که مضمونش کوبیدن اسلام بود ناگهان یکی از آخر کلاس با چهره ای افروخته برخاست و شروع بخواندن آیات قرآن کرد و با دلایل محکم از اسلام دفاع کرد و او را مجاب نمود. برگشتیم و با چهره نورانی این پاسدار اسلام آشنا شدیم. دوستانش اقرار دارند که بین بچه های مذهبی دانشگاه از متعبدترین، مخلص ترین و اسلام شناس ترین آن ها بود. جریان های مختلف آن روز دانشگاه را بررسی می کرد و او که علاقه به اسلام از کودکی با وجودش عجین شده بود و عشق به اهل بیت عصمت و طهارت لحظه ای از قلبش بیرون نرفته بود او که به آقا امام زمان (عج) از همان موقعی که چیز می فهمید ارادت خاصی داشت و خود را در محضر ایشان می دید و با ایشان راز و نیاز داشت تشنه آب زلالی بود که از سرچشمه وحی الهی جوشیده باشد و از بستر کعبه و کربلای خونین و حصن ولایت علی جاری شده باشد و در جویبار اسلام فقاهت جریان یابد و آن را تنها در خط ولایت می دانست این بود که عاشق امام بود و در کلاس های معلم شهید استاد مطهری با شهید گازر در هر کجای تهران بود تا ساعات آخر شب و گاه در منزل استاد شرکت می کرد و شیفته استاد شهید مطهری شده بود و بخاطر این علاقمندی در قسمتی از وصیت نامه اش می گوید: "ان شاءالله که شهید می شوم و خیلی آرزو دارم که نزد شهیدانی چون دستغیب بروم آنقدر دلم برای استاد مطهری قربانش بروم تنگ شده و آیت الله شهید مدنی و شهید مظلوم بهشتی که در پوست نمی گنجم."

و چون می دید که افکار گندیده گروه ها و جریانان های سیاسی با تفکرات انحرافی و التقاطی و الحادی در دانشگاه ها از مرداب عقن شرق تجاوزگر و غرب جنایتکار که هر دو در شیطنت یکی هسند نشأت می گیرد و عده ای از جوانان این مملکت را اغفال می کند و بازی می دهند بحال آنان اشک می ریخت و غصه می خورد و به ارشاد آن ها می پرداخت.

دلسوزانه با آنها بحث می کرد و توانست عده ای از آن ها را نجات دهد (و در این اواخر که دیگر حجت شده بود و آن کوردلان توطئه های زیادی کرده بودند تعدادی از منافقین را دستگیر و تحویل داد که منجر به دستگیری تعداد بیشتر آنان گردید. در جریان تسخیر لانه جاسوسی سر از پا نمی شناخت و از هیچ کوشش دریغ نمی کرد. قلبی ملین و روحی لطیف داشت و در ارشاد و بحث با دیگران پرحوصله بود و این سبب شده بود که دوستان زیادی داشته باشد با وجودی که سینوزیت و سردرد دائما او را اذیت می کرد هم درس دانشگاهی را می خواند و هم عربی و کتاب های شهید مطهری را آموزش می دید و هم در شهری ری تدریس می کرد و برای تشویق بچه های دبیرستان کتاب می خرید و آنها را با اسلام آشنا می کرد و هیچ وقت از برنامه های معنوی غافل نمی شد شب ها تا دیر وقت بیدار بود و صبح های زود بیدار می شد بسیار فعال و پرتلاش بود و با نظمی که داشت به همه کارهایش به خوبی می رسید.

بعد از تعطیل شدن دانشگاه وارد هیئت هفت نفره شد و توانست کارهای زیادی بکند. باغ مارکو را تقسیم کرد و باغ بایر استاندار را تقسیم کرد و به دست مستضعفین داد بعد به تنکابن رفت و در خشک رود چیرسر خیلی زحمت کشید. در همین موقع باز هم دست از تحقیق و مطالعه روی اسلام برنمی داشت و با دوستانش روی اسلام برنمی داشت و با دوستانش روی تاریخ اسلام، قرآن، عربی و غزوات پیامبر بیاد شهید علم الهدی کار می کرد در شهریور 1360 چند نفر از دوستانش از سپاه تهران آمدند و از او خواستند تا به سپاه بیاید و شهید تقی که تشنه فعالیت در سپاه بود و با نیازی که می دید با آن ها به تهران آمده و به عضویت سپاه در آمد. پس از ورود به سپاه با وجودی که در پذیرش او را برای مسئولیت های مختلف شایسته و با صلاحیت می دانستند ولی با علاقه ای که داشت در قسمت آموزش عقیدتی سپاه شهرری مشغول به خدمت شد. هنوز مدتی نگذشته بود که کلاس های درس او به علت شور و حال معنوی و عرفانی که در بچه ایجاد می شد از شلوغترین کلاس ها شده و گاه می دیدی چندین ساعت متوالی بعضی اوقات تا نیمه شب ادامه دارد و بچه ها مشتاق و هیچ احساس خستگی نمی کنند. شیوه های بدیعی که برای آموزش پیش گرفته بود بسیار جذاب بود.

اساس کارش را بر قرآن و زیارات مثل (زیارت مربوط به ائمه، جامعه کبیره، عاشورا، وارث و ...) و ادعیه مانند (مناجات شعبانیه و دعای کمیل، ندبه، توسل، و دعای عهد و ...) گذاشته بود و چون سخنانش از دل عاشق و دردمندش برمی خاست بر دل ها می نشست.

توجهی فوق العاده به مصائب اهل بیت داشت خصوصا مصائب سیدالشهداء و حضرت زهرا (سلام الله) و مصائب در فراغ حضرت مهدی و اینکه امام زمان شب های جمعه به کربلا می روند و دعا و زیارت می خوانند و به امام حسین (علیه السلام) قول می دهد که خونش را از همه یزیدیان می گیرند و دعا می کنند که خدایا ظهورم را نزدیک کن. علاقه شدیدی به شهدا داشت گوی اعرافی بر اعراف نشسته است شهدا را می بیند و آرزو می کند که هر چه زودتر خود را به آن ها برساند. می گشت وصیت نامه های شهدا را پیدا می کرد و جملاتی را که ابتدای وصیت شان انتخاب کرده بودند در دفترچه ای جمع می کرد. برای رفتن به بهشت زهرا و منزل شهدا اهمیت خاصی قائل بود. نکته ای که زیاد انسان را به خودش جلب می کرد اینکه وقتی در او دقیق می شدی، بلافاصله متوجه می شدی که او اصلا در یک عالم دیگری است و فقط در یک جسم و ظاهر با بقیه مشترک است و در بین این حالات حال او نسبت به شهدا بود که گویا چشم و گوش و فکرش بجز شهید نمی بیند و جز نوای شهید نمی شنود و جز به شهید فکر نمی کند یکی از دوستانش می گوید به عنوان نمونه روزی در اطاق کار نشسته بودیم با آنکه ابتدای آشنایی ما بود و معمولا در آن ایام خیلی افراد با هم صمیمی و خودمانی نیستند همین طور که روی موکت نشسته بودیم و موضوعی در رابطه با شهدا مطرح نبود ایشان سرشان را روی زانوی من گذاشتند و از حالات شهدا گفتند و زارزار گریه کردند می گفتند میدانی الان در خانواده یک شهید چه می گذرد؟ به بچه های یتیم شهدا چه می گذرد همین طور زمزمه می کرد و گریه می کرد یک وقت متوجه شدم از شدت گریه اش لباس بدنم خیس شده لباس سپاه را که تن بچه ها می دید می گفت که بچه های پاکی در این لباس به خون غلطیدند رفتند، از آرم سپاه خون می چکد، بچه هایی را با این لباس در راه اسلام و دفاع از امام سوزانده اند، در هر حالتی و در انجام هر کاری برادران را متوجه مسئولیت سنگینی که به عنوان پاسدار خون این شهیدان دارند می کرد، صبح ها که ورزش می کردیم موقعی که برادران را متوجه مسئولیت سنگینی که به عنوان پاسدار خون این شهیدان دارند می کرد، صبح ها که ورزش می کردیم موقعی که برادران مشغول دویدن بودند سرود می خواند، آنجا هم سرود شهید، ای شهید زمان یار مستضعفان خون خدا، این را می خواند و برادران تکرار می کردند و بدنبالش ادامه سرود را و بچه ها با چه شور و حالی جواب می دادند بطوری که در میدان صبحگاه و آن هم در حال دویدن یکپارچه توجه به معنویات و غرق در حالات عرفانی بودند. در یک صبح زود سرد زمستان که می خواست به جایی برود در حالی که بر ترک موتور نشسته بود شروع به صحبت کرد و گفت که فلانی دیگر ماندن در دنیا برایم خیلی سخت شده من در اعتقاداتم به یقین رسیده ام وقتی که در کلاس ها برای بچه ها از قیامت صحبت می کنم برای خودم مجسم میبینم وقتی که آیات راجع به جهنم را توضیح می دهم گویی جهنم را گرمی شعله های آتش آن را احساس می کنم سخت به خود می لرزم و خوف عجیبی به من دست می دهد و برعکس وقتی آیات راجع به بهشت را توضیح می دهم آنان را نیز در پیش چشمانم مجسم می بینم که از شدت شوق همان لحظه می خواهم غالب تهی کرده و این قفس تنگ دنیا را در هم شکسته و به سوی آنان پرواز کنم، براستی که تقی "موتوا قبل ان تموتوا " شده بود، تمام محبت های دنیا را که سرمنشاء معصیت خدایند در وجودش قلع و قمع کرده بود و از هر چه که رنگ تعلق پذیرد آزاد شده بود و در انجام، رسالت الهی و تعهد نسبت به خون شهدا زمان و مکان و موقعیت نمی شناخت در هر حالی به تناسب موقعیت تلاش می کرد، حب دنیا را از دل ها خارج و حب آل محمد ص را جانشین آن کند. تقی تعبدی توام با عشق و عرفان داشت وقتی که در جایی از زندگی حاج آقا مصطفی (فرزند شهید رهبر عظیم الشان انقلاب) خواند بود که ایشان با پای پیاده و برهنه صبح ها به زیارت آقا اباعبدالله می رفتند، به طوری که پاهای ایشان پینه بسته بود، سخت متاثر شده بودند و آمدند ایام محرم بود در جمع برادران سپاه صحبت کردند و این قضیه را تعریف کردند و گریه کردند و فرمودند که امثال حاج آقا مصطفی، فردای قیامت پیش آقا سیدالشهدا رو سفیدند، سند دارند، ما بدبختی های بیچاره چه کنیم که هیچ علامت و نشانه و سندی نداریم وقتی به زیارت آقا حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) رفته بودند و آنجا این حدیث را از امام دهم (علیه السلام) دیده بودند که "مَن زار عبدالعظیم بِری کَمَن زارَ الحُسین بِکَربلا وَ مَن زار الحسین بِکربلا کَمَن زارَ الله فی العَرش" خیلی منقلب شده بودند، با هم که صحبت می کردیم گفتند عجب، حرم یک چنین شخصیتی اینجا چندان بهائی به آن داده نمی شود و بعد گفت: چطور است که ما در این ایام محرم هر روز صبح زود کفش هایمان را برداریم و بندهایشان را به هم گره بزنیم و بیندازیم گردنمان و با پای برهنه و با گردن کج برویم حرم حضرت عبدالعظیم و به یاد زیارت آقا سیدالشهدا در آنجا زیارت عاشورا بخوانیم. تمام این ها با یک حالت دل شکستگی و اندوهناکی بیان می شود.

از ابتدای محرم 60 ظهرها در نمازخانه سپاه شروه کرد به صحبت کردن پیرامون عاشورا و حماسه بزرگ و جاوید حسینی طی 4 جلسه سوره فجر را تفسیر کرد، می گفت:"سوره فجر سوره سیدالشهداء است، همان طور که فجر یعنی شکافنده و شکافته و عاشورای 61 هجری فجری بود که سایه سیاه حکومت یزید را در هم شکافت ، 22 بهمن 57 در نهضت حسینی ما فجر انقلاب اسلامی است همچنان که شمشیرهای متکی به ایمان و خون سرخ شهیدان کربلا حکمت جور یزید را در هم شکست، تیر برادر نیروی هوایی هم درب گارد را شکست، چشمه سار از همه طرف بهم می پیوندند قطره ها جمع می شوند، نهر می شود، نهر می شود، جویبار می شود در خیابان نیروی هوایی و میزند اساس رژیم طاغوت را متلاشی می کند و این امواج کوبنده می رود تا تمامی پایه های متزلزل حکومت های یزیدی را یکی پس از دیگری متلاشی کند و آقا امام زمان بیایند و انتقام خون اباعبدالله را بگیرند، صحبت های درد آلودش توام با روضه ها و نوحه ها و گریه هایش، تحول عجیبی در بچه ها ایجاد کرده بود، همه بچه های قسمت آموزش عقیدتی سیاسی را جمع کرد و گفت که باید از اعتقادات صحیح و مقدس مردم کمال استفاده را بکنیم، مخصوصا در این ایام محرم و در رابطه با تقویت جبهه و تلاش برای باز کردن راه کربلا که مردم این قدر عاشق حسین اند و شب ها تا نیمی از شب گذشته در مساجد و تکایا به سر و سینه می زنند و حسین حسین می کنند، ما برویم صحبت کنیم برایشان، روضه بخوانیم، کتاب منتهی الامل را آوردند و گفتند دسته جمعی روی این کتاب قسمت مربوطه به وقایع کربلا کار کنیم، روی کتاب کار می کردیم و روزها در مدارس و کارخانجات، و شب ها در مساجد و حسینه ها و تکایا شروع به تبلیغ می کردیم و ایشان که پیشتاز بودند تحول چشمگیری در سطح شهر ایجاد کردند و چنان نفوذ کلامی داشتند که مردم گروه گروه برای اعزام به جبهه بسیج می شدند و به بچه های سپاه گفت که همچنان که در این ایام در خیمه های آقا اباعبدالله آماده باش بودن ما هم باید مرتب با لباس فرم سپاه آماده باشیم و مهیا باشیم و دیگران را هم مهیا کنیم برای این عملیاتی که این ماه فرمانده اش آقا سیدالشهدا است، وقتی که کتاب عاشورا اثر یک نویسنده منحرفی را در دست یکی از بچه ها دیده بود خیلی ناراحت شده بود کتاب را با حالت ناراحتی گرفته بود "این ها چیه؟ می خواهی عاشورا را درک کنی برو زیارت عاشورا را بخوان، زیارت وارث را بخوان، دروغ می گویند این ها! نفهمیده اند این ها! برمی دارند کتاب می نویسند تحلیل عاشورا، بحث ها می شود، امام علم داشت؟ اگر راست می گویند بروند داد بزنند: لعن الله امه قبلتک... لعن الله امه ظلمتک ... لعن الله امه سمعت بذلک فرضیت به (زیارت وارث) قاتلین اباعبدالله را خدا لعنت کند قومی که ظلم کردند، نسبت به اباعبدالله اول پیمان بستند و موقع عمل پیمان شکنی کردند، (کوفیان ملعون). خدا لعنت کند کسانی را که مظلومیت آقا اباعبدالله را دیدند و ناله های هل من ناصر ینصرنی آقا را شنیدند و ساکت شدند و به مظلومیت و بی کسی آقا رضایت دادند، و بعد بیایند این ها را در جامعه امروز پیاده کنند، حسین می آید و یزید می رود امام می آید و شاه می رود، بیایند و بیائیم بگوییم که امام، (حسین زمان) است و دشمنان یزیدان زمان و بعد جناح بندی کنیم چه کسانی در راس دشمنان امام هستند، کارتر و برژنف و صدام و بنی صدر و رجوی، خدا لعنت کند این ها! را چه کسانی در راس دشمنان امام هستند که در شعار مدعی خط امام اند اما در محتوی گرایش به شرق یا غرب دارند، حزب کثیف توده و همه مدعیان دروغین خط امام که در عمل کارشکنی و توطئه می کنند، خدا لعنت کند این ها را، چه کسانی هستند که شهادت مظلومانه شهید بهشتی و هفتاد و دو تن را می شنوند و ساکت و بی تفاوت خفه می شوند و حتی یک اعلامیه در محکوم کردن، این فاجعه نمی دهند، نهضت آزادی و آن ها که دین را از سیاست جدا می دانند و سازش کارها و بی تفاوت ها خدا لعنت کند این ها را، ما که می گوئیم نهضت ما حسینی است این باید تحلیل سیاسی ما باشد تحلیل سیاسی حزب الله نشخوار تفاله های فکری غرب زده ها و شرق زده ها نیست، زیارت عاشورا است زیارت وارث است زیارت جامعه کبیره است، این هایی که به جدایی دین از سیاست معتقدند یا نمی دانند و یا مغرضند، اگر نمی دانند بروند زیارت جامعه کبیره که یک دوره امام شناسی است را بخوانند. در آنجا راجع به وصف ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) می خوانیم:"و ساسه العباد" یعنی شما سیاستمدار و زمامدار بحق مردم بودید و هستید ولایت فقیه استمرار حرکت انبیا در تاریخ ائمه در عصر غیبت است، خجالت نکشیم در کلاس ها بچه ها همه مفاتیح را باز کنید و یکی یکی بخوانید "السلام علیک یا وارث آدم صفوه الله و ..." و توضیح دهیم امام حسین وارث همه اینها و امام خمینی وارث امام حسین است از القاب امام خمینی "حسین هانی" است یعنی اینکه می گوئیم آدم، برگزیده خدا عیسی روح الله نوح نبی الله، ابراهیم خلیل الله، موسی کلیم الله امام همه این هاست ( لعنت بر همه کسانی که آیت الله بهشتی را شهید کردند خندیدند، اگر ما سست هستیم، نسبت به ائمه و امام شناخت نداریم جاهلیت روشنفکری در ما اثر گذاشته ولی لَم تنَُجِّسکَ الجاهلیه، شهید بهشتی پاک، محکم می ایستد تابع محض ولایت فقیه) زیارت وارث را می خوانیم و در پایان اضافه می کنیم السلام علیک روح الله الموسوی الخمینی یا وارث اباعبدالله و..."

تقی آیه "مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ" را می خواند و توضیح می داد که امام جانشین رسول الله است و ما هم "والذین معه" ایشان هستیم، باید به کفار شدت داشته باشیم و وقتی یک فرد حزب اللهی را می دید در سلام کردن بر او سبقت می گرفت و به او دست می داد او را بغل می کرد و می بوسید گویا با او نسبت فامیلی دارد و سال هاست که او را می شناسد بطوری که گاهی اوقات افراد از این همه برخورد صمیمانه ایشان شک می کردند که چطور ایشان آنان را می شناسد و آن ها ایشان را نمی شناسند می گفت اگر کسی می خواهد ببیند که چه اندازه دوستدار امام است و جزء یاران امام،ببیند دوستان امام را چقدر دوست می دارد و دشمنانش را چقدر دشمن می دارد، آقا تقی در مدت کوتاه 4 ماهی که در سپاه شهرری بود با مطالعات زیادی که روی موضوعات مختلف اسلامی و روح عمیق عرفانی سیاسی و تلاش خستگی ناپذیر خاصی که داشت، نقش بسزائی در جهت زدودن بقایای فرهنگ منحط الحادی و عمق بخشیدن به فرهنگ اصیل اسلام فقاهتی با ابعاد معنوی و عرفانی آن داشت، بطوری که تلاش های خالصانه اش باقیات و صالحات است که از ایشان به جامانده در سطح سپاه، بسیج، مدارس، کارخانجات، و در حال حاضر آثار پربار این فعالیت ها در تمام این مراکز عموما و در جبهه ها خصوصا بارز و آشکار است و در این بین تلاش چند ماهه شبانه روزی ایشان بود بر روی گروهی از برادران بسیج که آنها چنان رشد کنند که بتوانند ابتدا در سطح بسیج و بعد با عضویت در سپاه مربیان آموزشی عقیدتی سپاهی در سپاه شوند و برای دهه ای تشکیل دادند بنام دهه انذار که در پایان یک دوره آمزشی یک دهه شبانه روزی و فشرده برای بچه ها گذاشتند (مختصرا برنامه ها عبارت بود از کلاس های از کلاس های آموزشی قرآن حفظ آیات و احادیث، شیوه کارردن با کتاب المعجم المفهرس تحلیل چند گروه تمرین عملی نماز شب خواندن، روزه گرفتن، رفتن به خانه شهدا و جمکران و قم، رفتن به کوه) از عظمت و نورانیت این تلاش عارفانه همین بس که از این گروه که خود ایشان مربی و پرچمدارشان بودند بعد از اینکه به جبهه رفتند و به فیض عظیم شهادت رسیدند، اکثر شاگردانش یکی پس از دیگری راهی جبهه شدند و تاکنون 6 تن از آنان به شهادت رسیدند و بقیه نیز بی صبرانه در انتظار شهادتند تا هر چه زودتر به آنها ملحق شوند. " مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ"

آقا تقی در حدود اسفند 60 ازدواج کرد، همسر بزرگوار شهید نقل می کن: مراسم عقدکنان بسیار ساده بود و از آنجایی که به سپاه علاقه وافری داشتند سر سفره عقد با لباس پاسداری نشستند و می گفتند من به این لباس افتخار می کنم از همان ابتدا بر سر سفره عقد در فکر بودند بعد از جاری شدن خطبه عقد مدتی شروع به گریه کردند وقتی علت را پرسیدم در جواب گفتند دلم پیش شهدا است مخصوصا بهمن عزیز که از او عقب افتادم، و دعا می کرد که خدایا مرا به زندگی و عیال و ... وابسته نکن. بعد از عقد قرار گذاشتند که من کتاب جامع المقدمات را تمام کنم و گفتند که من مدتی در جبهه می روم تا بهتر ساخته شوم. اولین بار که در شهر ما نماز جمعه رفتند می گفتند که یک پیرمردی در صف جلوی من بود که معلوم بود کشاورز است کف پای او ترک خورده و قاچ قاچ شده بود می گفتند بعد از تمام شدن نماز من کف پای او را بوسیدم و به او گفتم این پاهای شما که در این راه قدم گذاشته می شود هرگز آتش جهنم را بخود نمی بیند. تکیه زیادی روی یادگیری قرآن و استفاده کامل از آن داشتند و هر هفته که می آمدند سوغاتی های زیادی از نظر معنوی می آوردند، تاکید داشتند بر هر روز خواندن و یاد دادن دعای فرج و عهد و عاشورا، دعاها را با شور و حال خاصی می خواندند تا از خود بیخود می شدند. اگر به شهری می رفتند زیارت گاه داشت ابتدا به آنجا و بعد به مزار شهدا می رفتند و بر سر قبر شهید مدتی ایستاده و با تضرع با او صحبت می کردند که ای شهید عزیز این بنده غریب را دریاب، شفاعت مرا در آن دنیا بکن یکی از روزها که آمده بودمد در اتاق به عنوان اینکه مطالعه می کردند، من وارد شدم دیدم گریه می کند گفتم آیا به خاطر بهمن، گفتند نه بهمن که گریه ندارد چون درجه اش در نزد خدا از همه بالاتر است و به آرزویش رسیده. دلم می سوزد برای یکی از بچه ها که مقدار زیادی روی او کار کردم و امیدوار بودم که او در خط اسلام کاملا قرار گرفته ولی دیدم بعد از ازدواج وابسته به زندگی شده، دلم می سوزد که چرا باید اکنون در خسران باشد از خدا می خواهم که همه ما را هدایت و او را نیز هدایت کند.

واقعا دوستدار اسلام و قرآن بود و از صمیم قلب به اسلام و مردم کمک می کرد وقتی می دید مردم در فقر معنوی و مادی هستند خیلی زجر می کشید و هر موقع صحبت از زندگی تجملاتی می شد می گفت: این ها خبر از جاهای دیگر ندارند نمی دانند که چه خبر است لگر بیایند جنوب ایران دهات اطراف بندرعباس را مشاهده کنند می فهمند. شهید محمد تقی اعرافی برشهادت خود واقف بود، دو ماه قبل از شهادتش در شب اول سال 61/1/1 خوابی می بیند که در دفترچه یادداشتش چنین نوشته بود: "در شب عید که در منزل شستا (ده برادر اعرافی) خوابیده بودم شب را با ذکر دعا و تلاوت قرآن به پایان رساندم گویا با وضو خوابیدم شب خواب دیدم که با برادرانی جمع هستیم مثل اینکه برادران دهه انذار شهرری بودند که خدمت آیت الله منتظری رسیدیم گویا در منزل ایشان بودیم و ایشان اول احوال پرسی و شوخی با ما کرد بعد گفت چه چیزی به شما عیدی بدهم، بعدا دو چیزی به ما داد یکی عکس خود ایشان و یکی دیگر گویا عکس امام بود و یا چیز دیگر؛ شاید نامه ای یا پیامی و شاید هم دعوت نامه شهادت در امسال باشد."

"اللهم ارزقنی شهاده خالصا فی سبیلک تحت رایته نبیک مع اولیائک " تاریخ شهادت 61/3/3

آقا تقی عزیز ما بارها این حدیث را می خواند، "افضل الاعمال احمزها، پرفضیت ترین کارها سخت ترین آنهاست." می گفت کار کردن در اینجا که محیط رفاه است چندان با ارزش نیست. در شهر و کنار خانواده و فامیل ها و آب و هوای خوب، باید از همه این ها دور شد تا عمل انسان خالص تر شود و به این منظور تهران و شمال را رها کرد و برای رفع نیازهای انقلاب اسلامی از شهر دیار و خانواده و محیط سرسبز و خوش آب و هوای شمال و حتی از همسر تازه ازدواج کرده اش جدا شد و راهی دیار فقر و محرومیت کرمان و سیستان و بلوچستان شد و مسئولیت آموزش بسیج منطقه شش را به عهده گرفت و حدود چند ماه نیز با ایثار و جهاد و اخلاص آثار پربار فرهنگی در آن منطقه از خویش بجا گذاشت منجمله مرکز آموزش شهید مطهری را بنیان گذاری کرد طرح های زیادی در رابطه با برادران اهل سنت و آموزش کنار مرزی را شروع کرده بود که شرح آن مفصل است. در مدت کوتاه از عمر گرانبهایش در سپاه چنان خودش را برای خدا خالص کرد که خدا عاشق شد و او را به حضور خویش پذیرفت.


نظرات
نام : محمد اعرافي
تاريخ : 1399/09/03
نظرات : بسمه تعالي روح شهيد محمدتقي اعرافي شاد
نام : مائده بانو
تاريخ : 1401/10/20
نظرات : روح شهيد بزرگوار شاد،اميدوارم ادامه دهنده ي راه شهيدان باشيم
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.