در خانواده ای مسلمان و آگاه و وابسته به سلسله سادات فرزند پسری دیده به جهان گشود که نام او را فریدالدین نهادند. او پسری خوش سیما و دوست داشتنی بود و باعث سرور و رونق کاشانه گردید. تحصیلات ابتدایی تا متوسطه را با موفقیت و کسب نمرات عالی به اتمام رسانید و در کنکور پذیرفته شد. دوستانش او را محسن می نامیدند. او انسانی فداکار، با تقوا، پرهیزگار، متواضع و بسیار ایثارگر بود.
او بسیار ساده، آرام و با اخلاص بود و از شعور و درک زیادی برای کمک به دیگران برخوردار بود برای مشکلات آنان چاره اندیشی می کرد و بدینوسیله از رنج و زحمت و سختیشان می کاست و آن ها را خشنود می ساخت. او در بین هم سن و سالانش یک چهره جذاب، بافرهنگ، با ایمان، متقی، چاره جو، فریاد رس و دوست داشتنی بود و همین سبب می شد که برای حل مسائل فکری و علمی و ... از او کمک بگیرند.
در دانشگاه اصفهان در رشته علوم تربیتی پذیرفته شد و به اصفهان رفت. در همان روزهای نخست جذب تشکل های مذهبی دانشجویی شد و خدمات زیادی در زمینه اشاعه فرهنگ ناب اسلام محمدی ارائه داد. او همواره دلش می خواست که در صف رزمندگان کفر ستیز اسلام با دشمن کافر و بعثی به مبارزه مستقیم برخیزد. از هر تلاشی برای ارتفاع سطح تفکر علمی و فقهی فروگذار نبود و دائم با ذکر و دعا و نیایش عشق محبوب را در اعماق عمیق تر می ساخت. و همواره سخت کوشی و تلاش او بود که دیگران را تحت تاثیر قرار می داد و آن ها در مقابل این روح بزرگ استوار، صبور و مخلص سر تعظیم فرود می آورند.
در سال 62 همزمان با خبرهای مسرت بخش از پیروزی های رزمندگان کفر ستیز سنگر دانشگاه و علم را رها ساخت و به صف رزمندگان در جبهه های نبرد پیوست. همواره می گفت باید تا آخرین نفس بجنگم و دشمن کافر را به زانو درآوریم دائما می گفت هدفم از پذیرفتن کار تک تیراندازی مبارزه رویا رو با دشمن است تا این که در عملیات والفجر6 در نبردی سخت با دشمن در تاریخ 62/12/3در منطقه چزابه مفقودالاثر شد.