در سی ام خرداد ۱۳۴۰ برابر با محرم الحرام ۱۲۸۲شب هنگام در اسلام آباد پا به عرصه حیات گذاشت. او فرزند ششم خانواده بود. از همان دوران کودکی بسیار با هوش بود. مهر ماه سال ۴۶ بود اولین بار با محیط دبستان و درس آشنا شد. تا سال چهارم دبیرستان در اسلام آباد غرب به تحصیل مشغول بود. سال پنجم را در کرمانشاه در دبستان فارابی تحصیل کرد. دو سال اول راهنمایی را در مدرسه راهنمایی اردشیر بابکان کرمانشاه و سال سوم را در یکی از مدارس راهنمایی تهران به تحصیل اشتغال داشت. دو سال اول دبیرستان را در دبیرستان هشت و دی تهران بود و دو سال بعد را در دبیرستان وابسته به دانشکده علوم در کرمانشاه درس خواند.
در تمام دوران تحصیل شاگرد اول بود و معلمین و استادانش از هوش فوق العاده او در شگفت بودند. سال ۵۸ بعد از اخذ دیپلم متوسطه در دانشکده علم و صنعت در رشته راه و ساختمان به تحصیلاتش ادامه داد. در زمان تحصیل، اوقات فراغت خود را علاوه بر مطالعه کتب غیر درسی و تحقیق درباره خط مشی های گوناگون به ورزش خصوصا گذشته جودو و شنا می پرداخت و توانست مقام اول جوانان کشور را در رشته جودو حائز گردد.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مجید پیوسته سعی داشت به هر طریقی شده او هم در سرکوبی دشمنان ایران سهمی داشته باشد، بدین جهت داوطلبانه به عضویت سپاه پاسداران در آمد و پس از فراگیری آموزش رزمی و به مقابله دشمنان ایران به جبهه گیلان غرب اعزام شد. در آن جا رشادت های زیادی از خود نشان داد، برای مثال: انتقال پیکر پاک و مطهر چهار تن از هم رزمانش به نام های فتح الله خسروآبادی، معصومی و دایی چی و ... را که به دست دژخیمان سر از تنشان جدا گشته بود با همکاری دو تن دیگر از دوستانش (که دو تن از شهدا برادر و پسر عموی عبدالله خسرو آبادی (یکی از همراهان)) بود.
دوستانش برای آوردن وسیله به اطراف رفته بود. او برای اینکه عبدالله بار دیگر با پیکر بی سر برادرش مواجه نشود جسد برادر را به دوش گرفته ساعت ها در کوهستان راه پیمود تا به مقصد و مقر ستاد رسانید و اجساد دیگر را به اتفاق دوستانش به مقصد رساندند و به خانواده هایشان تحویل دادند.
از همان ابتدای ورود به جبهه سرپرستی گروهی از رزم آوران را به او سپردند و کارهای از قبیل شبیخون به دشمن، جمع آوری مین، و عملیات شگفت آور دیگری که همه باعث افتخار و سر بلندی ملت ایران است.
سحر گاه 27 اسفند 59 بود مجید و یارانش پس از برخاستن از خواب و ادای نماز صبح و نیایش به درگاه خدا راهی رزمگاه شدند. او و دو نفر دیگر از دوستانش هر کدام سر پرستی یک گروه ۱۰ نفری را داشتند. در راه وصیت نامه اش را به یکی از دوستانش داده و می گوید که آن روز شهید خواهد شد و سرانجام همان روز صبح بدست دژخیمان عراق به شهادت رسید. بدن مطهرش در میدان مبارزه متلاشی گشت و روح بزرگش به ابدیت پیوست. از هر قطره خونش هزاران جوان مبارز و شجاع چون مجید برخاستند و از هر کلامش هزاران خروش.