جاويد مرحمتي
نام پدر : عبدالرسول
دانشگاه : امام صادق عليه السلام تهران
مقطع تحصيلي : كارشناسي ارشد
رشته تحصيلي : معارف اسلامي و تبليغ
مكان تولد : كازرون (فارس)
تاريخ تولد : 1340
تاريخ شهادت : 1365/10/04
مكان شهادت : ام الرصاص
عمليات : كربلاي 4
شهيد حاج جاويد مرحمتي پاسدار و دانشجوي دانشگاه امام صادق (ع) در سال 1340 در يکي از روزهاي ماه مبارک رمضان ماه شهادت و ايام قدر مولودي پا به عرصه ي حيات گذاشت. که به حق براي ما قدري و منزلتي بزرگ داشت و پيرو و مقتدا و مولاي خويش جام شهادت را مظلومانه که غريبانه و بي نام و نشان سر کشيد و رقص مستانه اش را نه در محراب مسجد که در محراب جبهه در کنار اروندرود در عمليات ام الرصاص (کربلاي 4) بود و به فوز عظيم شهادت نائل آمدم. او جاويد هميشه جاويدان نامش بود از ديار سلمان "شهرستان کازرون"همه ي فاميل جاويد را بچه اي نجيب و مهربان با شرم و حيا و درس خوان مي دانستند. از همان کودکي در کنار پدر و مادر مي ايستاد و نماز مي خواند . از وقتي که پا به دبستان گذاشت و تحصيلاتش را شروع کرد هميشه شاگرد ممتاز کلاسش بود و هرگز لازم نبود که کسي در خانه بر درس خواندنش تأکيد کند خودش اول تکاليفش انجام مي داد و بعد به سرگرمي هاي کودکانه اش مي پرداخت. وي دوره ي دبستان و راهنمايي در مدرسه بهبهاني نژاد (داريوش کبير) را با موفقيت و به عنوان دانش آموز ممتاز پشت سر گذاشت و وارد دبيرستان (شاپور سابق) شد. امّا جاويد ديگر آن بچه اي نبود که بعد از تکاليف درسي به دنبال بازي ها و سرگرمي هاي رايج آن زمان برود او کمي آرام تر و ساکت تر از پيش شده بود و بيشتر اوقات فراغتش را در مسجد محلّه (امام زمان (عج)) مشغول فراگيري قرآن بود و مطالعه ي کتاب هاي مذهبي با دوستان بسيار خوبش شهيد اصغر توانا، شهيد محمد باقر عنايت، شهيد لطف الله صنعتي، شهيد محمد رزمي، شهيد دشتبان خاطرات فراموش نشدني ايام مبارزات سياسي ضد رژيم فراواني داشتند. جاويد سال سوم دبيرستان بود که مدت درس خواندنش اصلاً مشخص نبود و بيشتر اوقاتش را در مسجد و جلسات مذهبي و فراگيري قرآن کريم مي گذراند با اين وجود هميشه شاگرد ممتاز مدرسه بود. تا اين که کازرون را هم جزء شهرهاي حکومت نظامي اعلام کردند و شعله ي انقلاب اسلامي گرم تر شد. و حال که جاويد در سال چهارم دبيرستان بود اکثر اوقاتش را با پخش اعلاميه هاي حضرت امام خميني (ره) شرکت در تظاهرات و به خصوص در شب ها با درست کردن بلندگو در کوچه و پشت بام ساعت ها فرياد الله اکبر و مرگ بر شاه مي گذراند و چند بار تحت تعقيب سربازان رژيم قرار گرفته متواري مي شد. تا اين که انقلاب کبير اسلامي پيروز شد. وي همان سال پيروزي ديپلم رياضي اش را با معدلي بالاتر از هفده 17 گرفت. با تشکيل سپاه پاسداران خود را پاسدار اسلام کرد و به نشان پاسداري مفتخر گرديد. حال ديگر او در خدمت سپاه بود و در ادامه ي تحصيلاتش در رشته ي آمار و بودجه وارد دانشگاه شيراز شد. ولي به پاسداريش بيشتر از دانشجويي علاقه مند بود و همزمان با غائله کردستان چندين بار به آنجا اعزام شد و سرانجام در مبارزه ي کومله در کردستان از ناحيه ي سر و گوش آسيب ديد و پس از بستري شدن در بيمارستان تبريز و بهبودي نسبي او را به کازرون آوردند و براي چند ماه بستري شد تا اين که حالش کم کم بهبود يافت. اما مگر پاسدار خانه نشين مي شود، او برگشت به سپاه پاسداران و دانشگاه در همين اثنا بود که شنيد مي خواهند دانشگاهي مذهبي تأسيس کنند و در رشته هاي معارف اسلامي، حقوق سياسي، تبليغات دانشجو مي پذيرد. او که منتظر چنين فرصتي بود بدون درنگ رشته ي آمار را رها کرد و پس از گذراندن آزمون و مصاحبه و .... به شاگردي استاداني گران قدر و متعهد نشست و کسب فيض نمود. حال ديگر پاسدار دانشجوي دانشگاه امام صادق (ع) بود اما اين ها به تنهائي کافي نبود نمي خواست به بهانه ي درس خواندن وظيفه ي الهي و ديني ديگرش را ناديده بگيرد. پس حال که جنگ بود وقت را غنيمت دانست و به پست سيار ديگري تبديل شده بود و سعي مي کرد حتي المقدور در جبهه ي رزم باشد تا جبهه ي درس، تمام تعطيلات تابستان و تعطيلات عيد را هم به جبهه ي جنگ مي رفت ولي راضي نبود. در ايام درس هر سه ماه يا چهل و پنج روز را در جبهه مي گذراند و در مدت مرخصي کوتاهش خيلي زود حضور نداشتنش در کلاس هاي درس و امتحانات جبران مي کرد و نمرات خوبي هم مي گرفت تا آن جا که دوستانش مي گفتند: ما نمي فهميم که جاويد کي به جبهه مي رود و ناگهان مي بيني سر کلاس هاي درسي حضور ندارد و غيبت مي خورد اما پس از مدتي سر جلسه امتحان آرام و آماده نشسته و امتحان مي دهد. تا اين که پنج سال دانشگاه را يک پا در سنگر جبهه و يک پا در سنگر دانشگاه گذراند و چه موفق هم بود در اين ميان سعي مي کرد چند روزي هم به کازرون بيايد و با حضورش خانواده را شاد کند، و خدا مي داند با آمدن او چه شادي و نشاطي به خانه مي آمد. ساکت و آرام سر به زير مي انداختيم باورمان مي شد که جبهه بايد جاي بسيار شاد و شادي آوري باشد. که حتي سخن گفتن از آن روح پاک اين عزيز را متغير کرده مشعوف خود مي سازد. پدر و مادر را راضي به رفتن خود به جبهه مي کرد و خيلي زود آماده مي شد و ساک کوچکش که فقط يک دست لباس زير داشت و هميشه آماده در خدمتش با چفيه اي به دور گردن بر مي داشت و در هنگام وداع مادر را مي بوسيد و مي گفت: اصلاً نگران نباش شهادت به اين مفتي ها نيست که به سراغ هرکس و ناکسي چون من بيايد. و وقتي که از طرف بعضي از تحصيل کرده ها يا دانشگاه يان منع به رفتن مي شد و مي گفتند: تو در تبليغات و نشر معارف اسلامي مؤثرتري تا در قالب يک بسيجي گمنام در جبهه! مي خنديد و مي گفت: اين منم که فرداي قيامت بايد پاسخگوي وظايف شرعي خود باشم رفتنم تکليف است. اطاعت از مقتدايم امام خميني (ره) است . ما چه کشته شويم و چه بکشيم هر دو پيروزيم (از قول امام (ره) ) اين هائي که شما مي گوئيد عذر و بهانه است حضورش سرشار از گرمي و محبت، کار و تلاش و حفظ و قرائت آيات قرآني بود که قرآن را حفظ کرده بود. در نيمه هاي شب هم قامت بلندش را در گوشه اي آرام و ايستاده مي ديدي که در حال قنوت نماز شب است و آرام اشک مي ريزد و استغفار و طلب آمرزش مي کند. اما هميشه فقط دو يا سه روز اول سرحال و با نشاط بود يک دفعه گويي که کوه غم بر جانش چنگ مي انداخت و وقتي جوياي علت مي شديم مي گفت: از شهر و بازار و خيابان و همه ي آدم هايش خسته مي شوم همه ي اين ها موجب دل مردگي من مي شود حس مي کنم در قفسي هستم با پر و بال شکسته من بايد به جبهه بروم و تازه شوم شارژ شوم و نيرو بگيرم. مي پرسيديم: مگر در جبهه چه خبر است که ترا اين چنين شيفته ي خود کرده و با خنده ي مستانه اش مي گف ؟ " و ما ادريک ما الجبهه " شما چه مي دانيد جبهه يعني چه ؟ جبهه کويت است، جبهه همه ي وجود و شادي روح من است آزادي و خوشي غير قابل وصفي است که فقط مي توانم بگويم قابل توصيف نيست اين راه رفتني است نه گفتني! و ما آه کشيده در حسرت ديدار جبهه. در اوائل پائيز سال 1365 به پيشنهاد رئيس محترم دانشگاه امام صادق (ع) (با هزينه شخصي) در قالب گروهي به عنوان مبلغ اسلام و انقلاب اسلامي به مکه مکرمه مشرف و مراسم حج تمتع را انجام داد و آخرين بهره و توشه ي خود را از اين دنياي مادي گرفت و پس از برگشت و حضور يکي دو ماهه اش بر سر کلاس درس يک بار ديگر با قرار قبلي که با يکي از فرماندهان گذاشته بود که به محض شروع مقدمه ي عمليات او را خبر کنند. خبردار عمليات مقدس ديگري شد راهي جبهه ي عملياتي به نام کربلاي 4 گرديد. آري همان کربلاي سرنوشت سازي که به حق براي خود و خانواده اش کربلا بود. همان که پس از چند ماه که او را نديده بوديم فقط به وسيله ي تماس تلفني از تهران به خانواده اش گفت: من به جبهه مي روم و ان شاءالله در بازگشت چند روزي به کازرون مي آيم. اما گويي به پيروي از مکه رفتن و کربلا رفتن مقتداي خود امام حسين (ع) عمل کرد و هرگز به وطن بازنگشت. پس از عمليات هر چه منتظر تلفن نشستيم که مثل هميشه خبر سالم بودن خود را بدهد خبري نشد گفتيم خدايا کاش براي خداحافظي آمده بود اگر اين بار آخر بود پس چرا خداحافظي نکرد؟ چرا به اميد ديدار بعدي او را نديديم؟ پس از چند روز ديگر خبر مفقود شدن خود و تني چند از همرزمانش را شنيديم ولي خدايا اين ديگر چه طور امتحاني بود؟ مگر مي شود مادري زنده باشد و از وضع زنده بودن فرزندش بي خبر باشد؟ چه تصوري دارد؟ گاهي او را اسير ديو پليد عراقي مي پنداشت و برايش اشک درد و فراق مي ريخت. زماني او را ماهي غرق شده در آب هاي اروندرود مي ديد که به خليج فارس مي رفت و از اين تصور وحشتناک به خود مي لرزيد و زماني جسد بي جانش را در کنار سنگر ويراني زير آوارها که تنها مانده و روح بزرگش را در جوار رحمت حق آرميده مي ديد و آن وقت بود که قلبش راضي به رضاي خدا مي شد آه مي کشيد و مي گفت : کاش من هم به اين قرب الهي مي رسيدم . و نه سال را بدين منوال گذراند که نه قرن بود . به اميدي که روزي زنگ در به صدا در بيايد و بگويد: مادر جان سلام! به وعده ام وفا کردم و بعد از عمليات آمدم به ديدارت. اما نه ! مگر ما اعتقاد نداريم که او شهيد زنده است و جاودان. او شاهد اعمال ما و مهمان و متنعم پروردگار خويش؟ پس اين چه خيال باطلي بود که نه سال ما را به خود مشغول ساخت ! تا اين که در سال 1374 چند تکه استخوان به نام و يادش آوردند و دفن کردند

نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.