اسماعيل پاسيار
نام پدر : ولي
دانشگاه : صنعتي اصفهان
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : مهندسي صنايع
مكان تولد : آباده (فارس)
تاريخ تولد : 1343/11/07
تاريخ شهادت : 1367/03/24
مكان شهادت : شلمچه


در يلدائي از بهمن ماه 1343 انتظار سپيده دم، خواب از چشم خانواده اي چشم به راه ربوده بود در فضاي معنوي قصبه اي از شهرستان آباده، در فجر صادق، بانک الله اکبر فضا را شکافت. فريادي حزين در فلک طنين انداخت. سپيده سر زد و کودکي با چشماني پر فروغ ديده به جهان گشود و در طليعه نور، انتظارها به اميد پيوست، تقدير چنين آغازيد که اسماعيلش نام نهند و هر ساله در عيد قربان برايش قرباني کنند، آن روز شايد کمتر کسي مي دانست ميلاد ياران روح الله چنين ايامي است :" ياران من براي قيام شيرخواره هاي خوابيده در گهواره اند". مضمون سخنان امام در سال 1342 هنگامي که اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ اسماعيل خواندند در گويش ياحسين زندگي را آغاز و مسير تکاملي وجود خويش را در سيماي فرزند هاجر زيارت کرد که :"مي بايست مکتب ابراهيم احياء شود" گردونه زمانه مي گرديد . گوئي کودک نورسته مي خواهد از زمان سبقت بگيرد ، فراست و تيز هوشي او از چهره اش نمايان و تلاش و سخت کوشي از نهاد ناآرامش هويدا ، گوئي با ديگر کودکان خانواده و محله تفاوت دارد. شاداب و با طراوت چون ترنم باران و خرم گلي عطر افشان در بهاران، آن گاه که در دوران کودکي به اتمام رسيد اولين گام فراگيريش در دبستان بزرگ مهر شهرستان اقليد با شور و شعفي وافر آغاز شد، تا آنجا که بارها جوايز درسيش را در خلال دوران تحصيل موفقيت آميزش به هم درسانش اعطا مي کرد. اسماعيل فرزند کار و تلاش بود و عاشق فعاليت، در دوران خردساليش که ابليس بر ديارمان سايه سياهي داشت. او با جمع آوري احاديث معصومين در اطراف قفسه کوچک کتاب هايش هم چون نوري در دل شب فروزش داشت. هم زمان با تحصيلات ابتدائي اش فراگيري قرآن را در مسجد محل به پايان رسانيد و در مدرسه راهنمائي ابوريحان ادامه تحصيل داد. او نوجواني بود پر شور و پر تحرک ، اما کم حرف ، سکوتش بيانگر دروني پر غوغا ، از درياي پر تلاطم عشق و ايمان بر جهادي بزرگ سخنش شمشيري در تسويه نفاق از اخلاص و منافق از مخلص بود. قانع بر اقل مايحتاج زندگي صورت و تشنه اي هماره در جستجوي علوم و عرفان و زينت سيرت گل لبخند هماره بر لبانش شکوفا و چهره شادابش نشانه صميميت و صفا ، و اين خوش سبب محبوبيتش در جمع دوستان و رفقا بود، اغلب شناور در درياي تفکر بود و همگام با مطالعات کتب مذهبي به تقويت روح و روان خويش مي پرداخت، همدردي با فقرا را دوست مي داشت سربار خانواده و دوستان نبود . که غمخوار و ياورشان بود، در درس هاي کماکان موفق و در ورزش کاراته و دو مهارت داشت. هنوز خورشيد در بند ابرهاي تيره بود و آخرين سال هاي تحصيلات راهنمائي اسماعيل که نويد تابش نور رحمت يزدان بر سرزمين مان باريدن گرفت و او که آماده شست و شوي خويش در آبشار نور بود تلاشش دو چندان شد و شور و شوق و علاقه اش صد چندان ، گاه در دل تيره شب در کوچه هاي شهر پيام نور را از لابلاي درب خانه ها به درون مي پاشيد. بدان اميد که اعلاميه هاي امام یقظه و بيداري بر قلوب خفته بيفکند و بي گاه در جمع دوستانش به افشاي استبداد پرداخته و همدرسان و دوستانش را با سخنان حرکت آفرينش در آموزشگاه در اطاعت از رهبري به تظاهرات مي طلبيد و اين تلاش بي رنج و مشقت ميسر نبود.

تا آنجا که کتک خوردن از دست فريب خوردگان ابليس را در اين راه مقدس صبورانه به جان مي خريد . سرانجام پس از سپري شدن ظلمت يلدائي از بهمن 1357 سلاله پاک پيامبر (ص) تبر ابراهيم بر دوش ، خشم موسي در سر، مهر عيسي در دل، از غرب طلوع کرد. هم او که ياور محمد (ص) و پيرو علي و ذريه پاک حسين بود، کتاب خدا در دست با مشت گره کرده فرياد الله اکبر بر پهن دشت وطن طنين انداخت و فرشته وار ديو ظلمت را از ديارمان بيرون کرد و فجر انقلاب آغاز شد و در اوان چنين فجري بود که مهاجر به وطن بازگشت. آري دبيرستان سعدي شهرستان آباده آن روز ميزبان اسماعيل مان شد . نوجوان انقلابي مترصد شناخت تازه گرديد. وي پس از مدت کوتاهي، آن چنان قلوب وارسته را واله و شيداي خويش کرد، که در سر حلقه انجمن اسلامي دبيرستان جاي گرفت. چه او يکپارچه آتش بود و شور، هم زمان آنان که دست در آستين امپرياليسم و پاي در چکمه کمونيسم داشتند. به فريب اذهان و افکار پاک و بي آلايش جوانان و نوجوانان وطن پرداختند. دبيرستان ها نيز از ورطه اين مفسده شوم و اين دام بلا مصون نبودند. خصوصا اينکه شعارهاي قالبي و پر زرق و برق و دهن پر کن در اذهان عده اي بي خبر خطر همه گير کردن توطئه هاي سازمان هاي جاسوسي را دو چندان مي کرد. اسماعيل با درک عميق از موقعيت موجود به جاي مجادلات و مباحث تعصب برانگيز و بي ثمر سعي در شناخت عوامل خود فروخته و طرح دوستي با فريب خوردگان داشت. آن چنان که با صلابت و عزمي استوار همت گماشت که امروز همان عزيزان خود را مديونش مي دانند. سپس به عنوان مسئول تشکيلات اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانش آموزي به تشکيل اعضاء و شتاب بخشيدن به فعاليت هاي ايشان مبادرت کرد. اسماعيل که خود ژرف انديش بود و از نعمت عظماي سعه صدر برخوردار، محيط انجمن اسلامي را، هم چون مسجد تقدس بخشيد و اعضاء را به تعمق و غور در درياي معارف اسلام و شناخت انقلاب واداشت ، با داغ شدن تنور جنگ تحميلي آنان را به جهاد ترغيب نمود و در 22 بهمن سال 1360 خود پيشاپيش آنان علم جهد بر دوش و آهنگ جبهه کرد. تنگه چزابه دژ استواري که تاريخ را به تعجب واداشت شاهد حماسه مقاومت اين دلير مردان بود. مخلصاني بودند که اکثريت قواي تا بن دندان مسلح کفر را با دست خالي به هزيمت کشانيدند. در پي مقاومت بي نظير اينان بود که اسماعيل تا مرز شهادت مجروح شد و در حالي که زمزمه يا مهدي (عج) بر لب داشت در ميان آتش و دود پيکر پاره پاره گلگونش را در آمبولانس نهاده و حتي مجددا آمبولانس مور تهاجم گلوله هاي خمپاره دشمن قرار گرفت و اسماعيل به مدت چند ماه بر تخت بيمارستان شيراز بستري بود در حالي که انبوه ترکش هاي ريز و درشت کوچک ترين تغييري در شور و احساسات انقلابيش ايجاد نمي کرد و تا مدتي براي مخفي نگهداشتن مجروحيتش از والدين تلفني تماس گرفته و مي گفت من حالم خوبست و در پشت جبهه در آسايش به سر مي برم پس از مدتي اقوام از وضعيت او مطلع شدند و اظهار ناراحتي مي کردند، سخت بر آنها مي خروشيد که چرا اين قدر ضعيف هستيد و گوئي اوج ايمان فرصت درد کشيدن هم از او گرفته بود چه او با لبخند هاي مکرر عبور درد از سلسه اعصابش را نشان مي داد و آرامش وجودش را پر کرده بود، دوران نقاهت بسر مي رسيد. اسماعيل با وجودي که ضعف جسمي و جراحي هاي مکرر توانش را سلب کرده بود به جبران عقب ماندگي درسي پرداخت و در همان سال کلاس سوم نظري را به پايان و سال بعد همگام با بقيه تلاش ها موفق به اخذ ديپلم رياضي و فيزيک شد. مجددا به جبهه زبيدات اعزام شد. آري چه زيباست آنگاه که يک مشتاق چون ستاره اي درخشان به عنوان نيروي اطلاعات عمليات با تمام ماموريت جنگيش نزديک مي شد خبر قبولي در رشته مهندسي صنايع دانشگاه اصفهان را از طريق روزنامه دريافت دارد، او از سنگر رزم و جهاد راهي سنگر تعهد و تخصص شد چرا که او عقيده داشت علوم اسلامي منحصر به تعليمات ديني نيست، بلکه تمامي علوم مورد نياز جامعه اسلامي جزوعلوم اسلامي فراگيري آن در حد کفايت واجب است. اين عارف نستوه همزمان با کسب مدارج علمي بر توسن عرفان سوار و مجهز به دو بال علم و ايمان شد ، تا هر دو را در طبق اخلاص نهاده در خدمت محرومين و مستضعفين قرار دهد، چرا که او از کودکي درد آشنا بود، اسماعيل در دانشگاه نيز به جمع عزيزان انجمن اسلامي درآمد و با اعتقادي راسخ شروع به فعاليت کرد. از ويژگي هاي او در دوران زندگي سياسي آن بود که هيچ گاه چرخش سياسي نداشت با تعمق و تفکر انتخاب مي کرد. با شناختي که از خط امام و به تعبير خودش همان اسلام ناب محمدي به پيش مي رفت ضمن فعاليت در انجمن اسلامي به اقتضاي زمان در بسيج دانشگاه نيز فعاليت داشت، ولي مناعت طبع و اخلاص و تقواي وي باعث مي شد کمتر خود را بشناساند و بيشتر ديگران را مقدم مي داشت. سپس در سال 1366 عليرغم تنگ دستي و عدم امکانات مالي و با عنايت به آيات و روايات اسلامي در باب ازدواج همسري شايسته برگزيد ، همسري که با تمام وجود او را درک مي کرد ، همسري که تا آن روز يک شهيد و يک مفقودالاثر بعدا يک شهيد ديگر و در مجموع سه برادر عارف و عاشق را تقديم انقلاب کرد و اينجاست که تاريخ مات و مبهوت لب به دندان مي گزد. سه روز از مراسم ازدواج گذشته اسماعيل خود و همسر را در معرض آزمايشي بزرگ قرار مي دهد. معتقد است انسان در اين شادي مي بايست متوجه وظائف الهي باشد، لذا از همسر مي خواهم تا به او اجازه اعزام به جبهه دهد، و پس از جلب موافقت نوعروس خويش حنظله وار راهي جبهه مي شود. او چند ماهي در جبهه هاي جنوب بسر برد و سپس همسر را به دانشگاه برد و به جاي سرگرم شدن به زندگي زناشوئي، ضمن پشتکار در تحصيلات مسئوليت هسته مقاومت خوابگاه متاهلين را عهده دار شد. آري او چون نوري در صف طويل آدميان تابان مي درخشيد، او به جرم آگاهي به زندان خويش افتاده و منتظر رهائي بود. اهل ماندن نبود، مدام مي رفت نه ترس جهنم نه طمع بهشت، هيچ کدام مشغولش نمي داشت، او سر به رفتن سپرده بود تا تن به بودن نسپرد و دل به خدا بسته بود تا از خود بگسلد. جرقه اي وجودش را به آتش کشيده بود تا در سوختن تن جانش ساخته شود. با سرعتي عجيب واحد هاي درسي را يکي پس از ديگري پاس مي کرد، گوئي براي اتمام دروس عجله و پا فشاري دارد ، به طوري که واحد هاي اضافي گرفت تا يک ترم زودتر از ديگران دروس آخرين سال دانشگاه را به پايان برساند . دروس را تمام و فقط چند واحد کارآموزي ديگر مانده که غيبت در صف شهيدان آزارش مي داد و همواره به شهادت مي انديشد. نيمه شبي سر از بالين بر مي دارد و با همراز خويش همسر وفادارش ماجراي راز عميق را در ميان مي گذارد، به همسر مي گويد خواب بودم و در يک روياي رحماني خوابي ديده ام که شهادت برايم مسلم شده است سپس همسر از وي تقاضا مي کند که چنانچه شهيد شدي مرا هم درياب ، و او قول مساعد مي دهد ، آري چند روز بعد وداع را با همسر و همه خانواده صورت داده و سنگر علم و دانشگاه را در حالي که وجودي مزکي دارد به سوي قربانگاه هابيليان رها و آهنگ هجرت نمود تا از خود هميشگي به سوي خويشتن اسماعيل گونه اش حرکت کند و تاريخ اسماعيل را اين بار با ذبحي بزرگ تکرار کند « وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»

او با درکي عميق از تاريخ در يک مصاحبه ويديوئي ، هنگام عزيمت به جبهه مي گويد : گذشت آن زماني که ابرقدرت ها با يک سفير حکومتي را عوض مي کردند، و امروز دنيا با مومنين و مجاهديني روبروست که با اداره اي استوار به رهبري امام امت پوزه استکبار را به زمين خواهد کوفت. البته او معتقد بود که بايستي مجهز به سلاح شد ، و خود را قوي کرد و با اشاره به آيه شريفه « وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ » اظهار داشت که ما بايد خود را مهيا کنيم تا بتوانيم آمريکا را در خليج و عراق را در مرز مفتضح و رسوا سازيم و به دنبال همين طرز تفکر است که خود در مرکز تحقيقات جهاد دانشگاهي تخصص خويش را در طبق اخلاص گذاشته بود در شب عمليات نيز چون شيري غران از شب عمليات تا پايان خروشان مي رزميد، او در آخرين اعزام در دو عمليات شرکت جست و پس از عمليات اول که از پيشروي قواي مزدور عراقي جلوگيري کردند. در تماسي تلفني با همسر وصاياي خويش را شفاهی به وي گفت و از او خواست پس از او بماند و از وعده اي که با يکديگر گذاشته بودند صرف نظر کند چون يکي دو هفته ديگر صاحب فرزندي مي شوند که مي بايست در غياب پدر داماني پاک را مهد پرورش داشته باشد. او با همه اعضاء خانواده خود و همسر از طريق تلفن خداحافظي کرد و از همسرش خواست چنانچه مسافرشان پسر شد بواسطه فرط علاقه اش به امام وي را روح اله نام نهد و چنان چه دختر شد خود نامي در شان او برايش انتخاب کند تا زينب گونه پيام رسان خون مطهر پدر باشد. سرانجام پس از وصاياي خود در عمليات بيت المقدس 7 بعنوان فرمانده تيم رزمي مهندسي از اوان شب عمليات مردانه در خط مقدم و پيشاپيش بسيجيان دلاور به ايجاد خاکريز و سنگر براي همرزمان خويش پرداخت و تا نزديکي هاي ظهر عليرغم تشنگي مفرط در کربلاي شلمچه سلحشوران به مصاف با روسياهان تاريخ بشريت پرداخت و همچون مولايش حسين (عليه السلام) با لبي تفتيده و روحي سرشار از عشق به مولايش بر ريگهاي داغ جبهه جنوب شفق افق را به خون نشاند. آري اسماعيل گزيده خدا آن مرغ خونين بال آتشين پرواز در هنگامه مصاف و در اثناي طواف کعبه دل به پرواز درآمد اسماعيل شد در قربانگاه عشق و با امضاء شهادت نامه اش ابراهيم زمان را بر مسند خليل الهي نشانيد و شهپر جبرئيل را به پاي بوس خواند و بر شرف انساني همي افتخار جست و رساترين فرياد خود را اين گونه سرود:

شريان شرف ز خون ما رنگين شد                     وز بار گنه دوش عدو سنگين شد

اي قافله همراهي عمار کنيد                             پيراهن احرار به خون آجين شد

آري پيکر مطهرش در تاريخ 1367/03/29 در محل دانشگاه صنعتي اصفهان بر دوش هم سنگرانش تشييع شد و دانشجويان هم دل و هم پيمان به همراه اساتيد داغدار بر شمع وجودش پروانه چرخيدند و به عزاداري پرداختند ، چرا که مهاجر رفته و بي انصار شده بودند. چرا که اسماعيل را به احد براي پاسداري از جان محمدي (ص) روانه کرده بودند و اکنون او را مي ديدند که با فرق شکافته و پاي بريده و دست شکسته در ميانشان قيام کرده ، چگونه مي توانستند آن ياد آور ايمان را از ياد ببرند. 28 روز بعد از عروج اسماعيل يادگارش که پدر نديده و پدر نيز رويش را نبوسيده بود چشم به دنيا گشود ، عارفانه چشم باز کرد که چهره صبورانه پدر را در کلاس درس ميدان نبرد، مسجد و محراب ، جهاد دانشگاهي و بسيج تماشا کند او چشم گشود تا در آغوش گرم پدر و بر قامت بلندش بازي کند، ولي کوله باري از رنج و تنهائي بر پيکر مادر خويش در حالي که حلقه هاي اشک از چشمانش بر گونه عارفه مي چکيد تماشا کرد که با خدايش و خداي اين انقلاب راز و نياز مي کند.

شهدا مهمان خدا هستند. امام خميني (ره)

 


نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.