در سال 1344 در یکی از شبهای تار و ظلمانی در فصل نغمه خوانی بلبلان عاشق و سرسبزی زمین ، مصادف با روز سیزدهم ماه خرداد در خانه ای تاریک ولی روشن و پر تشعشع از نور ایمان و امید مرواریدی درخشان از پدری با دستان پینه بسته بنام حبیب اله که واقعا هم حبیب خدا ، می باشد و از شیرزنی که اکنون صبر و تحملش این مدعا را به اثبات رسانده تجلی نمود.
خانه ای محقر و کوچک در دل روستایی زیبا و ساخته شده از چوب و خشت بنام اردشیری که اکنون با آن روزها زمین تا آسمان ، خانه ای کوچک و محقر اما با فرزندانی با وقار و پاک به وسعت تمام دنیا که نور مذهب و شرافت از آنها شعله ور بود و ظلم رژیم ستم شاهی هیچگاه نتوانست نور مذهب را از این خانه بگیرد.
آری این پدر و مادر در عین تنگدستی و فقر همه چیز خود را از آن خدا می دانستند و همیشه راضی به رضای او بودند و از همین جاست که نام این مروارید را خداداد می گذارند و پدر در عین تنگدستی سعی بر باسواد کردن فرزندان خود را دارد و کمر همت می گمارد و با کار مستمر و شبانه روزی فرزندان خود را به مدرسه می فرستد تا اینکه در دامن جهل گرفتار نشوند.
خداداد هم با دلی تابناک و پرشور به مدرسه می رود دوران ابتدایی را در زمره بهترین دانش آموزان با موفقیت در روستا به پایان می رساند که از همان اوایل کودکی روح پاک و مهربان و خلوص نیت در چهره این شخص آشکار بود. وی با اتمام دوران ابتدایی روانه مدرسه راهنمایی در محله مجاور یعنی اولاد میرزا علی که دارای تنها مدرسه راهنمایی در منطقه بود می شود. با وارد کردن خداداد به مدرسه راهنمایی و گذشت یک سال از تحصیل، انقلاب شکوهمند اسلامی ملت ایران، به رهبری امام بزرگوار آغاز می شود، خداداد با اینکه بهاران زیادی از از عمر خویش را سپری ننموده بود ولی با دلی پاک و روحی سرشار از ایمان مذهبی دائم در جریانات انقلاب قرار گرفت و همیشه و همه جا با افراد حزب الهی و در کنار راهپیمایی می توانست خداداد را دید و تا آخرین لحظه پیروزی انقلاب هیچگاه او جوش و خروش انقلابی و مذهبی خود را از دست نداد.
بعد از اتمام دوران راهنمایی با موفقیت تمام ایشان وارد دبیرستان تازه تاسیس شهید دکتر مفتح همان روستا(اولاد میرزا علی) شدند و دوباره با پای پیاده خداداد به ادامه تحصیل پرداخت. باز در این موقع بود که حدود یک سال از جنگی که برای سرکردن انقلاب اسلامی ملت ایران از طرف رژیم ستم شاهی عراق بر این امت اسلامی تحمیل شده بود و اینجاست که دوباره وجدان بیدار و ایمان مذهبی خداداد دائما او را هشدار می دهد و اینجاست که دوباره خداداد به ندای امام خود لبیک می گوید و آگاهانه و با عزمی راسخ تصمیم خود را می گیرد.
آری اینجا بود که خداداد عزیز بعد از اتمام سال اول دبیرستان با موفقیتی تمام و فعالیتی مسنمر در انجمن اسلامی دبیرستان برای نبرد با دشمنان خدا و دینش با جمعی از یاران حزب الهی خود در منطقه برای آموزش نظامی وارد پادگان شهید دستغیب کازرون میشود که بعد از اتمام دوره آموزشی با یاران هم پیمان خود روانه های جبهه جنگ در منطقه جنوب (کوشک) شد و حدود سه ماه با خلوص نیت در جبهه با دشمنان اسلام مبارزه نمود و خداداد با اتمام ماموریت خویش بدون هیچ چشم داشتی در حالیکه حدود یکماه از سال تحصیلی می گذشت دوباره به سنگر مدرسه بازگشت تا در جبهه ای دیگر بر علیه جهل و تباهی مبارزه نماید و با وارد شدن به انجمن اسلامی دبیرستان دوباره فعالیت های مذهبی خود را در سطح دبیرستان و منطقه شروع کرد و در گوشه ای دیگر هم به یاری پدر شتافت که دستهای پینه بسته خداداد گواه این موضوع بود.
همدردی با بینوایان و خلوص نیت، پشتکار و اراده راسخ و تحمل مشقات و پیروی از خط امام و علاقه وافر این شخص به ائمه شرکت در نماز جمعه و مجالس دعا و خوش خلقی از خصوصیات بارز این شخص بود.
سرانجام خداداد برای آخرین بار در تاریخ 2/ 12 / 1365 به عنوان پزشک یار عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید تا به معشوق خود لبیک گوید، رفت تا به جهانیان ثابت کند که اسلام ،مکتبی است که برای زنده ماندن احتیاج به خون دارد رفت تا با شهادت خود اسلام را بیمه کند و بلاخره در جبهه شلمچه در دامن پاک حسین (ع) سرور آزادگان به لقاء الله پیوست.