محمدكاظم زارعي
نام پدر : علي قلي
دانشگاه : علم و صنعت تهران
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : مهندسي راه و ساختمان
مكان تولد : شيراز (فارس)
تاريخ تولد : 1340/02/17
تاريخ شهادت : 1365/02/24
مكان شهادت : شرهاني

کاظم عزیز در سال ۱۳۴۰ در خانواده ای متوسط دیده به جهان گشود و در کانون خانواده ای مذهبی شروع به رشد کرد. ‌دوران ابتدائی را در دبستان آستانه گذرانید. او در دوران ابتدایی بیشتر نمازهای خود را با جماعت به جا می آورد و در کلاس نیز شاگرد تیزهوشی بود. در زمان طاغوت دوستان و همکلاسانش برای مزاح به او لقب "حاجی کاظم" داده بودند.

هر چه از سن او می گذشت بر معلومات اجتماعی و ‌مذهبی و اخلاقی او افزوده می شد و بیشتر خود را برای امتحان بزرگ خود و خدا آماده می کرد. او بیشتر به خود فرو‌ می رفت و سکوت می کرد تا بدین وسیله روحش را صفا دهد.

دوران هنرستان او با دوران آخر رژیم منحوس شاه مطابق بود. او همراه دیگر دوستانش شب ها به تکثیر اعلامیه و پخش آن می پرداخت و خانواده را با وجودی که مذهبی و پیرو امام بودند از فعالیت های خود آگاه نمی کرد. در زمان حکومت نظامی فعالیت او بیشتر شد و بهمین خاطر حکومت ظالم شاه او را به زندان انداخت.

روز آزادی او ‌مصادف با عاشورای حسینی بود و با وجودی که تازه آزاد شده بود، همان روز در راهپیمایی عظیم عاشورا شرکت کرد و دست از فعالیت های خود برنداشت. در روز ۲۲ بهمن به همراه دیگر هم دوشان خود به خلع سلاح کلانتری ها پرداخت و بدین وسیله دِین خود را در آن زمان برای انقلاب ادا کرد.

شهید محمد کاظم زارعی در سال ۵۸ دوره هنرستان را به پایان رسانید و هم در آن سال وارد دانشگاه گردید. بعد از انقلاب فرهنگی یک سره به زابل رفت و مدت یک سال و‌ نیم در جهاد سازندگی زابل به فعالیت پرداخت در حالی که روی روزنامه می خوابید و به غذای مختصر آن جا قانع بود.

در این زمان بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد و چون او از طریق جهاد نمی توانست به جبهه برود تصمیم گرفت وارد سپاه پاسداران شود تا بدین طریق خود را به میعادگاه برساند. پس از ورود به سپاه و دیدن دوره رزمی تکمیلی به جبهه رفت و تا باز شدن دانشگاه ها تقریبا به طور مدام در جبهه بود. او آن چیزی را که دنبالش بود در جبهه یافته بود و به همین علت سعی می کرد بیشتر اوقات خود را در جبهه بگذراند.

هرگاه برای دیدن خانواده به شیراز می آمد پسرهای خانواده را جمع می کرد و ‌برای آن ها صحبت می کرد. او ‌به همین طریق همه را مجذوب خود ساخته بود. از روح بلندی برخوردار بود و صله رحم را هیچ‌ گاه فراموش نمی کرد. نمازهای او خانه را به لرزه می انداخت. او ‌مدت سه سال بود که در هیچ شرایطی نماز شب را ترک نمی کرد حتی در شب هایی که خیلی خسته بود.

صوت قرآن خوبی داشت و هر روز صبح بعد از نماز قرآن می خواند. وقت خواندن نماز و قرآن معنویتی بزرگ خانه را پر می کرد. قسم به روح پاکش که هیچ‌ کس عصبانیت او ‌را ندید.

او ‌مدتی پاسدار شهید آیت الله دستغیب بود و آیت الله دستغیب به او علاقه عجیبی داشت. به علت قد بلندش همیشه پشت سر آقا راه می رفت تا ایشان را از هر طرف محافظت کند. روزی که آیت الله دستغیب به درجه شهادت رسیدند او در ماموریت بود و به خاطر این جریان مدتی افسرده و ناراحت بود که چرا همراه یاران آیت الله دستغیب به شهادت نرسیده است. خودسازی او بعد از این ماجرا بیشتر شد.

هر بار که به شیراز می آمد حتما به قطعه شهدا سر می زد و مدتی در آن جا می ایستاد و به فکر فرو می رفت. او حتی اگر به شهرهای دیگر هم می رفت اول از همه سراغ آرامگاه شهیدان را می گرفت و به دوستان شهیدش که در جبهه با آن ها آشنا شده بود سر می زد.

با باز شدن دانشگاه ها، او به دانشگاه برگشت ولی شوق جبهه او را وادار کرد که به جبهه برود. بعد از تمام

شدن این مدت از مأموریت به دانشگاه برگشت ولی باز هم نتوانست آن جا بماند و باز هم به جبهه رفت به طوری که دیگر دانشگاه، جبهه رفتن او را منوط به شرایطی کرد که ایجاد آن شرایط به راحتی امکان پذیر نبود و به همین علت او تصمیم به ادامه تحصیل گرفت.

گرچه در مدت تعطیلات خود که به شیراز می آمد به جبهه می رفت تا بتواند روح خود را صفا دهد و نفسش را اقناء کند ولی دیگر نتوانست به جبهه برود تا این که در فروردین ۶۵ که برای تعطیلات عید به شیراز آمد روز اول فروردین را به دیدن خانواده گذرانید و روز دوم به جبهه رفت تا برای چند روز تعطیلی آن جا باشد.

بعد که به شیراز آمد یک هفته به تهران رفت و برگشت و گفت که می خواهم به جبهه بروم و در جواب کسانی که می گفتند کاظم درست را تمام کن و بعد برو، می گفت: هر کسی امام را قبول داشته باشد باید به جبهه برود.

در پی فرمان امام در تاریخ ۰۱/۰۲/۶۵ به عنوان یک بسیجی ساده به جبهه رفت. دوستان او‌ تعریف می کردند که چون او نیروی رزمی تخصصی بود قرار بود که او‌ در هماهنگی نیروها انجام وظیفه کند ولی خودش قبول نکرده و می گفته که من می خواهم این دفعه به عنوان یک بسیجی ساده در جبهه باشم.

بالاخره با اصرار زیاد مسئولین، معاونت گروهان را قبول می کنند تا این که یک هفته قبل از حمله، فرمانده گروهان به مرخصی می رود و به اجبار او را فرمانده گروهان می کنند. چند شب قبل از حمله به شناسایی منطقه همراه با یکی از دوستانش می رود و قرار می شود که شب بعد حمله کنن ولی به عللی در جلسه ای که با معاونان و فرماندهان گروهان با فرمانده گردان داشتند تصمیم می گیرند که دو‌ شب حمله را عقب بیندازند.

دو شب بعد کاظم با غذایی که خودش برای همه درست می کند افطار می کند و در آن جا بچه ها به کاظم و یکی دیگر از بچه ها به شوخی می گویند: کاظم امشب نپری و شهید بشی! و او فقط می خندید. حتی یکی از دوستانش که خیلی در او آثار شهادت می بیند به او‌ پیشنهاد می کند که همان موقع پستش را عوض کند و مأموریت دیگری بگیرد که او می گوید: به من کلک نزن و از این لطف ها در حق من نکن!

همین دوستش می گفت: من به چند نفر گفتم که مواظب کاظم باشید که در آخرین لحظه به او پیشنهاد می کنند که لااقل بیا و در ماشین باش و با بی سیم بچه ها را رهبری کن و او در جواب می خندد و می گوید: دیگر این دفعه را سر من شیره نمالید، می خواهم خودم با بچه ها باشم و‌ همراه آنان باشم! سپس پیشاپیش گروهان به راه می افتد و پیش می رود.

طبق گفته دوستانش، آنان سنگرهای تجمعی و میدان مین را پشت سر می گذارند و به خاکریزها می رسند و مدتی در آن جا به نبرد می پردازند و نیروهای بعثی را در دو ‌طرف خاکریز از بین می برند و هنگامی که می خواهند از خاکریز بالا بروند تا دشمنان پشت خاکریز را هم از بین ببرند تیری در قلبش فرو ‌می رود و او را از پای می اندازد.

بچه ها او را به امید نجات بلافاصله به عقب می کشانند غافل از این که او ‌در همان موقع به لقاء الله پیوسته و این دنیای فانی را پشت سر گذاشته و به دنیای باقی شتافته است.

دنیا با همه مظاهر فریبنده اش او را به خود جذب نکرد. او برای حب ریاست و مقام و پست کار نکرد. اصلا این چیزها برای او اهمیت نداشت، حتی به ما سفارش می کرد که اگر کسی پرسید که کاظم چه کاره است بگوئید پاسدار است.

هر وقت که از جبهه برمی گشت و از او می پرسیدیم که در جبهه چه کار می کنی، می گفت: کارهای پشت جبهه و ساده ‌را انجام می دهم، کار سخت من خوردن و خوابیدن است!

بعد از شهادتش دوستانش گفتند که او در تمام عملیاتی که آن موقع انجام می گرفته حاضر بوده و به علت کارآیی معمولا معاون گردان یا فرمانده گروهان بوده. او حتی از فعالیت های دانشگاهیش خانواده را مطلع نمی کرد و دوستان او‌ در تعریف هایشان ما را به نقش های حساسش در جبهه و کارهای دانشگاه مطلع می کردند.

اخلاق و رفتار او را در محیط جامعه دوستانش بهتر تشریح می کنند که با فهمیدن این مسائل تازه می فهمیم که ما هنوز کاظم را نشناخته بودیم و چه حیف که نتوانستیم در زمان حیاتش او را بشناسیم، ان شاء الله که بتوانیم راه او را شناخته و ادامه دهیم.

اخلاق او‌ در خانه همیشه خوب بود چون برادر بزرگ خانه بود و همیشه نسبت به خواهر و برادرهای دیگرش با محبت و اخلاق خوب برخورد می کرد تا حدی که گاهی ما را شرمنده خود می کرد. نصیحت های خود را همیشه در قالب تعریف بیان می کرد. هیچ‌ گاه نشد که در اثر پند و نصیحت او کسی ناراحت شود چون آن را با استادی خاصی مطرح می کرد.

رفتار او‌ با پدر و مادر از کوچکی زبان زد همه بود و سر مشقی برای خواهر و برادران خود بود. هیچ‌ گاه با صدای بلند با پدر و مادرش حرف نزد. هر وقت که با او صحبت می کردند سر خود را به زیر می انداخت و در برابر پدر و مادر تواضعی خاص به خود می گرفت.

او از کودکی مرد کار بود. تابستان ها که تعطیل بود همراه پدر دوش به دوش او کار می کرد و یک دفعه که مادرش به او گفت که تو با این سن که کار می کنی هنوز روزه به تو واجب نشده و روزه نگیر یا کار نکن، جواب داد: پس پدر هم نباید کار کند یا روزه نگیرد.

علاوه بر فرزند، یاری عزیز برای مادر و پشت گرمی بزرگی برای پدر بود. به هر طریق و زبانی بود اهل خانواده خصوصا خواهران و برادرانش را تشویق به مطالعه کتاب می کرد مثلا کتابی بخرد برای خودش و با تعریف از آن دیگران را جذب کند و یا به عنوان هدیه برای برادرانش کتابی بگیرد تا او به مطالعه عادت دهد.

نگاهش حرف می زد، با نگاه خود به ما می فهمانید که آیا وارد شدن در فلان بحث صحیح است یا نه. هیچ وقت نه غیبت می کرد و نه به آن گوش می کرد، حتی اگر کسی را در حال غیبت کردن می دید به نحوی او را منصرف می کرد. نگاه های کاظم و خنده هایش در میان خانواده مشهور بود چرا که هر نگاه و خنده ای نصیحتی داشت و درسی می داد.

بچه های خانواده را خیلی دوست داشت و به بزرگان احترام می گذاشت. او به حدی به بچه ها علاقه داشت که هر وقت آن ها را جمع می کرد از خود غافل می شد و با آن ها به زبان خودشان حرف می زد و بازی می کرد.

رفتار خوب او با بچه ها باعث شد که بعد از شهادتش بچه های 3 تا ۶ ساله خانواده بر سر برداشتن اسلحه اش با هم بحث کنند. برادر ۴ ساله اش خود را مستحق تر از همه می دید و دیگر بچه ها نیز خود را شریک می دانستند و هر کدام می خواستند به همه بفهمانند که باید این اسلحه از زمین برداشته شود. برادر کوچکش می گفت تصمیم گرفتم که به جبهه بروم و همان کسی که داداشم را شهید کرده را بکشم و بعد هم خودم شهید شوم تا بتوانم دوباره کاظم را ببینم.

علاقه او به امام خمینی خیلی زیاد بود و همان بس که بعد از فرمان امام دانشگاه را رها کرد تا لبیکی به پیام امام داده باشد. هر وقت که شیراز بود و امام سخنرانی می کردند موقع پخش آن از تلویزیون همه چیز را رها می کرد و سر تا پا گوش می شد. اگر کسی سر و صدایی می کرد با نگاه به او می فهمانید که باید ساکت باشند. بعد هم روزنامه می خرید و دوباره پیام و سخنرانی امام را می خواند تا مبادا چیزی در ذهن او از قلم افتاده باشد.



نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.