علی رضا جعفرزاده دومین فرزند پسر خانواده ی جعفرزاده بود که در اول فروردین سال ۱۳۳۹ در خانواده ای مذهبی و متوسط از لحاظ مالی متولد شد. دوران ابتدایی را در مدرسه نجم اهواز گذراند. پدرش از سن سیزده سالگی نماز را به وی آموخت و او را با قرآن آشنا کرد، آن چنان که با سایر فرزندانش نیز همین کار را می کرد.
از پدرش نقل شده است: "از سیزده سالگی روزه می گرفت و قرآن می خواند. وقتی به او می گفتم: تو که کوچک هستی؛ چرا روزه می گیری؟! جواب می داد: باید عادت کنم، اگر حالا روزه نگیرم دیگر عادت نمی کنم!"
دوران راهنمایی را به مدرسه ملی جعفری رفت و سپس به دبیرستان شهید مصطفی خمینی (شاپور سابق) راه یافت. در همین سنین بود که از طریق دوستانش به جلسات مبارزه علیه فرقه ضاله بهائیت راه یافت. در این جلسات که به عنوان تفسیر قرآن تشکیل می شد علی رضا جزواتی را جمع آوری کرد که سال ها بعد تصمیم به چاپ آن ها گرفت. "رد فرقه بهائیت" عنوان کتابی است که وی پس از انقلاب متأسفانه به دلیل مشغله اش در جنگ نتوانست آن را چاپ کند.
مبارزاتش در آن دوران با رژیم نیز تحت تأثیر همان جلسات جدی تر شد تا آن جا که ساواک یک بار به تعقیب وی پرداخت ولی او با زیرکی از چنگ آن ها گریخت.
هم زمان با پیروزی انقلاب در رشته برق دانشگاه شهید چمران اهواز پذیرفته شد. در همان حال در بسیج مساجد به کمک در امور انقلاب شتافت و با تأسیس سپاه پاسداران به عضویت سپاه در آمد. مطالعاتش عمدتا شامل کتب استاد مطهری، شهید بهشتی، آیت الله دستغیب و دکتر شریعتی بود.
از همان کودکی با برادر کوچکش عبدالحسین خیلی صمیمی و همراه بود و با شروع جنگ به همراه وی عازم جبهه های مردمی نبرد علیه عراق شد و علی رغم کارشکنی های خائنانه بنی صدر توانست نقش مهمی را در مقاومت های مردمی علیه دشمن بعثی ایفا کند.
اولین مسئولیت وی در جبهه فرماندهی گروهانی در جبهه فارسیات بود و پس از آن به ترتیب فرماندهی گردان های ایثار، حمزه سیدالشهدا، جعفر طیار و سلمان را در جبهه های جنوب به عهده گرفت.
در عملیات کربلای پنج در جبهه شلمچه با ابتکاری خلاقانه و فداکارانه توانست دژ محکم دشمن را در منطقه فتح کند و در این عملیات پیروزمندانه برای چندمین بار دچار جراحت شد ولی علی رغم جراحاتش جبهه جنگ را ترک نکرد.
پس از شهادت برادرش بسیار بی تابی می کرد. مادر ایشان نقل کرده اند در حین خاکسپاری برادرش شاهد بوده اند که خطاب به پیکر برادرش گفته است: "آخر سر هم تو از من جلو زدی!"
به اصرار خانواده چندی بعد تن به مراسم عقد و خواستگاری داد اما درست فردای روز عقد به جبهه رفت و به همسرش نیز گفته بود: "بچه های من در جبهه هستند و باید به آن ها برسم! "
شب ها را همراه با وضو می خوابید. به قرآن خیلی مأنوس بود و احترام خیلی زیادی به حضرت امام (ره) می گذاشت و از اهانت به ایشان آزرده خاطر می شد. نمازش را همواره اول وقت می خواند و هر وقت به خانه می آمد در اکثر کارهای خانه به سایرین بسیار کمک می کرد.
در مدت هفت سالی که در جبهه حضور داشت هفت بار مجروح شد. حدود یک ماه از مراسم عقدش در نیمه شعبان سال ۶۶ می گذشت که عازم جبهه شد.
پس از عملیات کربلای پنج در مدتی که نیروهای خودی در حال استقرار و استحکام مواضع بودند صبح روز ۱۸ رمضان به یکی از دوستانش گفت: "هر کس که در سه روز آینده ۱۹ تا ۲۱ رمضان شهید شود جایش در بهشت است! "
صبح روز ۱۹ رمضان (مصادف با 66/2/28) در حالی که آماده می شد تا برای گروهی از رزمندگان به سخنرانی بپردازد، در طول مسیر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و در روز ضربت خوردن مولایش علی(ع) به شهادت رسید. نزدیکان وی نقل کرده اند در لحظات پایانی زندگی اش مداوم ذکر "یا علی(ع)" را به لب داشته است.