حميد ولي زاده ارشد
نام پدر : محمد
دانشگاه : علوم پزشكي شهيد بهشتي
مقطع تحصيلي : دكترا
رشته تحصيلي : داروسازي
مكان تولد : تهران (تهران بزرگ)
تاريخ تولد : 1347/11/06
تاريخ شهادت : 1367/08/16
مكان شهادت : شلمچه

در روز ششم بهمن ماه سال ۱۳۴۷ شمسی در بیمارستان مادر تهران دیده به جهان گشود، با اختلاف ۲ سال از برادر بزرگ تر ، فرزند دوم خانواده بود نام او را حمید یعنی پسندیده و ستوده نهادند، هم او که خداوند متعال او را برای لقای خویش پسندید، و غیر از خدا چه کسی می دانست که این نوزاد شیرین و زیبا، روزی یکی از خیل سربازان مرجع عالی قدر، حضرت امام خمینی (ره) خواهد بود و برای اعتلای دین و کلمه ی حق جهاد کرده و در خون خود خواهد غلطید و شهیدی از تبار شهیدان کربلای ایران و ادامه دهنده ی راه خونین شهدای والای کربلا در اقتدای به سید و سرور شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) خواهد گردید که فرمودند: اگر دین جدم مگر به قتل من استقامت پیدا نمی کند پس ای شمشیر ها من را بگیرید. پسر بچه ی تپلی که گاهی با صدایش، مادر از تمام شدن شیر شیشه ی شیر با خبر شده و با گذاشتن شیشه شیری دیگر بر دهان آرامش می کرد، زیاد گریه ای و شلوغ نبودو همه ی حرکاتش همیشه با آرامش و سکوت همراه بود ، زود راضی می شد و قانع بود آن موقع در تک اتاقی در خانه ای ۳ طبقه در خیابان خرمشهر محله ی اکبرآباد تهران به همراه دیگر عمو ها و پدر بزرگ و مادر بزرگ زندگی می کردند، پدر هنر آموز هنرستان صنعتی مادر خانه دار بودند، تولدش برکتی دیگر به خانواده بخشید و کار پدر پس از آمدن او رونقی مضاعف یافت. رسم بود در سال روز تولد یک سالگی کیکی و شمعی می خریدند و در گالری عکاسی عکسی می انداختند، آن زمان تقریبا همه ی بچه ها این عکس را داشتند. یک بار در ۲ سالگی برای رفع عطش بشکه سراغ بشکه ی نفت رفته بود و چند جرعه ای نوشیده بود، مادر از آثار به جا مانده پی به موضوع می برد، عمو را مطلع می سازد و او را به بیمارستان می برند و معده اش را شست و شو می دهند، پدر برای انجام ماموریتی به دبی رفته بود، چند روز بعد برای رفع نگرانی پدر به همراه مادر و برادر به عکاسی ژرژ رفته و عکس دو نفره ای انداختند و برای پدر ارسال کردند، عکس زیر همان عکس است.

کودکی:

شلوغی و شیطنت برادر بزرگ تر بر او اثر گذاشته بود و با هم خانه و آشپز خانه و حیاط را به هم می ریختند، سه چرخه ی مشترکی داشتند که کمتر برای سوار شدن نوبتش می شد و معمولا منتظر خسته و پیاده شدن برادر برای سه چرخه سواری می شد، بعد از ظهر های گرم تابستان پس از خواب کردن مادر با کمک هم از پنجره ی رو به حیاط به حیاط می گریختند و سه چرخه را از دو پله ی راهرو بلند می کردند و به کوچه می بردند و از آن به بعد انقدر به دنبال سه چرخه سر و ته کوچه را می دوید تا شاید نوبت سواریش شود، و در آخر هم خسته و مایوس جلوی در خانه می نشست و منتظر می ماند، در همه ی بازی ها همراه و اغلب بازنده بود، مادر برای کاستن از شلوغ کاری ها ، کتاب و مداد و دفترچه ای تهیه کرده بود و سرمشق می داد و او برای عقب نماندن از قافله همه ی سعی خود را به کار می برد و به همین دلیل هم خواندن و نوشتن را زود آموخت، پس از نقل مکان به منزل و محله ی جدید در خیابان رودکی محله ی سرسبیل، بازی ها در حیاط بزرگ تری انجام می شد. آمادگی را به مدرسه ی دخترانه مژده رفت و هر روز با یاد گیری شعر های کودکانه ی جدید و خواندن آن ها با صدای بلند به خانه می آمد، کلاس اول را در دبستان صدیق اسفندیاری ثبت نام نمود و در تمام دوران تحصیل جزو شاگردان باهوش و ممتاز کلاس بود، حافظه و یادگیری قوی ای داشت و همیشه در درس و بحث موفق و در نوشتن تکالیف خانه تنبل بود و اغلب اوقات آن ها را در آخرین لحظات و قبل از رفتن به مدرسه انجام می داد، گاهی پدر نوشتن تکالیف بعد از ساعت۸ شب را قدغن می کرد و مشق ها را در زیر نور کم چراغ خواب انجام می داد، گاهی هم تکالیفش را مادر می نوشت ولی با این وجود شاگرد اول کلاس بود.

شرکت در فعالیت های مذهبی:

در اولین تعطیلی تابستانی برای ثبت نام در کتاب خانه مسجد محل موسوم به باب الحوائج (ع) مراجعه نمود و از این به بعد مطالعه ی کتاب های کودکانه و مذهبی یکی از سرگرمی هایش بود، تا پاسی از شب مطالعه می کرد و برای ادامه مطالعه صبح های زود بر می خواست، به همراه بچه های مسجد به استخر و کوه نوردی و اردو های آن دوران که زمان ستم شاهی بود به صورت مخفیانه برگزار می شد، بچه های مسجد ساعت ۵ صبح سر کوچه ای قرار می گذاشتند و برای این که کسی متوجه حضور آن ها نشود در نقاط مختلف مخفی، و پنهانی سوار ماشین ها شده و برای رفتن به باغی در اطراف شهریار عازم می شدند، برنامه ی اردو ها متنوع و شامل گردش گروهی در باغ و گفت و گو درباره ی خلقت خداوند و انسان، و خواندن مقالات علمی و مذهبی و حفظ کردن آیات و روایات و برگزاری مسابقات و تئاتر و سرود و دکلمه بود و در اثناء این ها از ظلم و اختناق حاکم بر جامعه و فقر موجود و راه نجات از فساد و تباهی یعنی مبارزه ی عقیدتی و ایدئولوژیک و پیروی از دستورات پیامبر عظیم الشان (ص) و پرهیز از گناه و تقوای الهی صحبت می شد. قرائت قرآن کریم را با ثبت نام در کلاسی در مسجد حضرت سید الشهداء (ع) آموخت و با شرکت در کلاس معارف و اصول دینی و ترجمه ی قرآن، با آیات خداوند و روایات مربوط به امام زمان (عج) آشنا شد، بیشتر اوقاتش را در مسجد می گذراند و در نماز های جماعت مخصوصا در ایام ماه مبارک رمضان و مراسم لیالی قدر شرکت می کرد.

فعالیت های انقلابی:

با شروع خیزش های مردمی در برگزاری تظاهرات خیابانی و راهپیمایی ها همراه دیگر اعضاء خانواده شرکت می کرد و با اعلام حکومت نظامی، هر شب از ساعت ۹ حرکت در کوچه ها و خیابان ها و شعارهای انقلابی شروع می شد و تا پاسی از شب با درگیری های خیابانی و تیراندازی ماموران حکومتی به طول می انجامید . پس از پیروزی انقلاب و به ثمر نشستن خون های مظلومانه ریخته شده ی جوانان مومن انقلابی ، که به بیان حضرت امام (ره) خون سلحشوران کوخ نشین، کاخ های ستم را در هم کوبید ، دفتر دیگری از مبارزات بردی پاسداری از اسلام عزیز و خون شهداء با بازرسی های شبانه و درگیری با بازماندگان و مزدوران وابسته به رژیم مخلوع شاهنشاهی و پس از آن مباحثات با وابستگان به گروهک های منحرف و فریب خورده و درگیری ها و ترور های خیابانی متواترا باز شد و حمید به همراه بسیجیان مسجد فعالانه و با انگیزه و بسیار پرشور در حرکت های مردمی شرکت می کرد، در آن شرایط شناخت و تمیز حق و باطل برای برخی دشوار بود ولی اگر خدا هادی باشد، دل ای مومنان ذره ای از حق منحرف نمی شود و به نور عقیده و ایمان و عشق به مرجع عالی مقام و رهبر یگانه ی انقلاب حضرت امام خمینی (ره) دل هایشان مانند آهن محکم و قدم هایشان در پیمودن مسیر حق استوار خواهد شد. از دیگر فعالیت های آن زمان شرکت در مراسم دعای کمیل شب های جمعه و نماز عبادی سیاسی جمعه بود. سال های ۵۹ تا ۶۲ همراه با شروع جنگ تحمیلی بود حمید وارد دوره ی تحصیلی راهنمایی شد، در این دوران با معلمان مومن و انقلابی که با شروع انقلاب فرهنگی و تعطیلی موقت دانشگاه ها وارد عرصه ی آموزشی و تربیتی مدارس و جای گزینی برخی معلمان بی ایمان و بی هویت دوران طاغوت شده بودند آشنا شد و از آن جا که به خاطر بعضی خصوصیاتش خیلی زود مورد توجه قرار می گرفت برجستگی های مذهبی و عقیدتی اش بیشتر نمایان شد و با ایشان در برنامه های فرهنگی و فوق برنامه ها فعالانه همراهی می کرد.

فعالیت فرهنگی و تحصیلی:

کاخ های جوانان که در رژیم گذشته برای به انحراف و ابتذال کشاندن جوانان و نوجوانان جامعه طراحی و تمامی ابزار و مسائل فساد در آن ها مهیا شده بود، پس از انقلاب مکان هایی برای تجمعع و آموزش و پرورش جوانان و نوجوانان مستعد انقلابی گردید. یکی از این محل ها با نام کانون سلملن در محله ی سلسبیل قرار داشت، بدین ترتیب زمینه برای شرکت در فعالیت های آموزشی و فرهنگی بیشتر مهیا گردید و حمید با نام نویسی و شرکت در کلاس های اصول اعتقادات و ایدئولوژی و فعالیت های ورزشی و آموزش های نظامی این دوران را سپری نمود در این تشکلات فعالیت های انقلابی هم انجام می شد به طور مثال پس از عزل بنی صدر در ایام تبلیغات برای انتخابات ریاست جمهوری شهید رجایی در این مکان گروه های تبلیغاتی سازماندهی و فعال می شدند، اردوی سیاسی و نظامی کلاردشت در دورانی که گروه های مشرک و معاند تبلیغات سیاسی و یار کشی خود را شدت بخشیده بودند، به مدت یک هفته برگزار گردید و در این اردو بچه ها با اصلاحات و مفاهیم سیاسی و هم چنین سلاح ها و فنون نظامی آشنا شدند، اردوهای زیارتی قم و مشهد که بار معنوی زیادی داشت و در یک جو نورانی با توسل و اعتصام به امامان معصوم (س) همراه بود و اردوی سیاحتی همدان که در محیطی دوستانه، صمیمیت را در بین ایشان افزایش می داد همه ی این ها زمینه ی شرکت حمید در آزمون ورودی مکتب امام صادق (ع) یا همان دبیرستان سپاه که در محل سابق سفارت آمریکا تاسیس شده بود گردید، و پس از قبولی در آزمون ورودی و ثبت نام وارد دبیرستان سپاه و مشغول تحصیل در رشته ی علوم تجربی شد آموزش های این مدرسه ی شبانه روزی مانند دیگر مدارس، ولی با فشردگی و در سطوحی بالاتر ه علاوه ی آموزش های خاص نظامی بود و وی از سال دوم بیشتر اوقات خود را در دبیرستان ی گذراند اولین اعزام به جبهه های نبرد در تابستان سال ۶۴ به منطقه ی جفیر و آبادان و پس از گذراندن دوره های آموزشی آبی خاکی همراه بود که مدت ۲ تا ۳ماه به طول انجامید. در عکس زیر حمید پشت سر ریاست محترم جمهور وقت و رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای (دام ظله العالی) به همراه هم کلاسی هایش در بازدیدی که ایشان از مدرسشان داشت دیده می شود، بسیاری از افرادی که در عکس در اطراف آقا ایستاده اند در طول دوران جنگ در عملیات های مختلف به شهادت رسیدند.

اولین اعزام به مناطق جنگی:

همان طور که بیان شد اولین اعزام به مناطق جنگی در تابستان ۶۴ و به همراه هم کلاسیان دبیرستان و پس از گذراندن دوره های خاص آموزش های آبی و خاکی انجام شد، پس از بازگشت، روحیات حمید متفاوت تر شد، بعد از این کار های خود را با جدیت و انگیزه ی مضاعف انجام می داد و برای درس و بحث وقت بیشتری را مصروف می داشت و البته از شرکت در فعالیت ها و پاس های شبانه ی بسیج محل هم غافل نمی شد ، در تمامی امتحانات سر افراز و موفق بود در همین سال برخی از هم کلاسی هایش در عملیات والفجر ۸ در منطقه ی فاو شرکت کرده و شهید و مجروح شده بودند و این بر روحیه اش تاثیر عمیقی گذاشته بود و برای اعزام به جبهه سر از پا نمی شناخت.

دومین اعزام به جبهه:

پس از فراغت از امتحانات سال سوم در بهار سال ۶۵و هم زمان با عملیات کربلای ۱ که منجر به آزادسازی شهر مهران گردید در مورخ بیست و یکم خرداد ماه اعزام گرفت و در گروهان دست غیب گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) مشغول خدمت گردید، سمت تیربارچی داشت و در منطقه ی اردوگاه غربی لشگر در کوزان کرمانشاه مستقر بودند و در جبهه های جتوب و غرب پدافند می نمودند با صبح گاه های همه روزه و راهپیمایی های طولانی و برگزاری مانور های رزمی گردان، برای مقابله با تک های احتمالی عراق در منطقه ی تازه آزاد شده ی مهران آماده می شدند و حمید خیلی لاغر شده بود، از آنجا که عملیات مهمی در آن زمان متصور نمی شد، با شروع سال تحصیلی برای ادامه ی تحصیل در سال چهارم تجربی، به تهران باز گشت و به صورت شبانه روزی درس و مطالعه را ادامه داد در این سال با تلاش و ممارست بیشتر، خود را برای امتحان نهایی و کنکور آماده می کرد، سال ۶۵ دیگر حمید کمتر به منزل می آمد و بیشتر اوقاتش در دبیرستان می گذشت با نزدیک شدن زمان عملیات، تعداد زیادی از هم کلاسیان، درس و کلاس را رها و برای افتخار آفرینی بزرگ تر در جبهه ای والاتر اعزام و در عملیات کربلای ۴ به درجه ی شهادت نائل شدند، اواخر سال ۶۵برای حمید همراه با غم جدایی از دوستان شهیدش و شرکت در مراسم تشییع جنازه و یاد بود ایشان بود و حزن و اندوه این جدایی ها در چهره اش نمایان بود، لذا بلافاصله ثبت نام نموده و عازم دیار عاشقان گردید.

سومین اعزام و مجروحیت:

پس از اعزام به جبهه در تاریخ بیست و پنجم دی ماه ۶۵، در ادامه ی عملیات ۷۰ روزه ی کربلای ۵ که برای انهدام کامل ماشین جنگی عراق و احتمالا فتح بصره آغاز شده بود در دریاچه ی ماهی منطقه ی عملیاتی شلمچه، با رسته ی تک تیر انداز غناسه زن یا همان تفنگ سیمینوف در گردان کالیبر تیپ ذولفقار لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) و آن ها را به عقب می راندند این کار با موفقیت انجام شد و با سنگر سازی در پشت خاک ریز مواضع خود را مستحکم کردند عملیات کربلای ۵ با آتش باری فوق العاده ی نیروهای خود شروع شده و عراقی ها را زمین گیر کرده بود به مرور زمان حجم آتش از طرف ما کم تر شده و بر آتش باری دشمن افزوده می گردید، حجم انبوه انفجار خمپاره ها و گلوله های توپ هیچ نقطه ای را بی نصیب نمی گذاشت و تمام منطقه ی عملیاتی را شخم می زد، هواپیما های دشمن هم لحظه ای آسمان را ترک نمی کردند و انواع و اقسام مواد منفجره اعم از مجاز و غیر مجاز شامل بمب های خوشه ای و آتش زا یا همان نا پالم را بر سر بچه های رزمنده می ریختند، حتی از ریختن تراورز های چوبی و پلیت های آهنی هم دریع نمی کردند. شب ها هم از ترسشان آسمان منطقه با منور های خوشه ای هواپیماهایشان هر ۱۰ دقیقه یک بار می ریختند تا صبح مثل روز روشن بود ، به هرحال در دل خاکریز گودالی حفر می کنند و روز بعد با رسیدن گونی سنگر کوچکی بنا می کنند، عبادت و استراحت خود را در همان سنگر انجام می دهند، پس از گذشت ۲ روز، بعد از اقامه ی نماز صبح، بعثی ها پاتک شدیدی را با استفاده از نیروهای مخصوص گارد ریاست جمهوری و حمایت آتش باری و تعدادی تانک آغاز نمودند، رزمندگان اسلام با استقامت و پایداری زائد الوصف از سنگر ها و خاک ریز پاسداری و خط پدافندی را حفظ و دشمن را با خواری و ذلت و تحمل تلفات بی شمار زمین گیر می نمایند ، حمید با اسلحه ی دوربین دار خود تعداد زیادی از ایشان را به درک واصل نمود، سر و سینه ی تعدادی از بعثی ها به محض جا به جایی و قرار گرفتن در نقطه ی دیدش هدف قرار گرفته و کانال ها و معابرشان مملو از جنازه می شود، لحظه ای مهلتشان نمی دهد، با استفاده از خمپاره ی ۶۰ سعی می کنند حمید را هدف قرار دهند ولی وی با جا به جایی های مکرر تغییر موضع داده و شکار خود را ادامه می دهد. تعداد گلوله های خمپاره ای که جهت قرار دادن او شلیک می شود افزایش می یابد، به هنگام ظهر به درخواست دوستش جای خود را با وی تعویض کرده و سنگرش را به او می دهد ، حاضر می شود ولی کار از کار گذشته است، دقایقی سر او را به دانان می گیرد و وداع می کند، پس از بر خاستن از جای خود تیر اندازی را آغاز می کند، در این هنگام چند خمپاره ی دیگر همزمان در سنگر و اطراف آن فرود می آید، ترکش ها به شکمش اصابت کرده و دل و روده اش بیرون می ریزد، کتف و دست هایش هم پر از ترکش های ریز شده است، هیچ کس در آن حوالی نیست و صدایش را جز خدا کسی نمی شنود، دست را بر روی شکم نهاده و از خون ریزی بیشتر جلوگیری می کند، ولی شدت جراحت زیاد است ، به ناچار بر می خیزد و به هر نحوی شده راه خاک ریز پشتی را در پیش می گیرد، باید هرچه سریع تر خود را به اورژانس اول که نزدیک سه راه شهادت است برساند، در زیر انبوه آتش انفجار خمپاره ها به جاده ای رسیده و مدتی برای رفع خستگی بلزیابی نیروی از دست رفته می نشیند، از دور نفربر شنی خشایاری نزدیک می شود، بر روی نفر بر تعدادی از دوستان هم کلاسی اش نشسته اند می خواهند از منطقه ای به منطقه ی دیگر منتقل شوند او را می بینند و سوارش می کنند، بالای نفر بر دراز می کشد تا به اورژانس می رسد ، تنها آمبولانس موجود در حال حرکت و اعزام به بیمارستان می باشد دو نفر مجروح دیگر پشت آمبولانس هستند و در آن جا جایی برای او وجود ندارد باند و گاز استریلی بر روی زخم شکمش بسته و به ناچار در کنار راننده می نشانند، در کنارش هم پرستار اورژانس جای می گیرد، آمبولانس حرکت می کند، هنوز صد متر بیشتر از اورژانس دور نشده اند که خمپاره ای به سقف ماشین اصابت می کند دو نفر مجروح پشتی شهید می شوند و بر اثر ترکش و موج انفجار سر راننده ی آمبولانس متلاشی شده و خون و مغز او به صورت حمید می پاشد، پرستار هم شهید شده است از ماشین پیاده شده و در کنار جاده دراز می کشد، دیگر رمقی برای حرکت ندارد پرسنل اورژانس که شاهد صحنه می باشند با برانکاردی آمده و ایشان را باز می گردانند، دقائقی بعد امبولانس بعدی می رسد، حمید حاضر به سوار شدن نمی شود حجم آتش به قدری دست که هیچ وسیله ای برای رد شدن از آن نقطه امان ندارد آن قسمت نشانه گذاری شده و لاینقطع گلوله توپ و خمپاره منفجر می شود، بالاخره با اصرار امدادگران و اظهار این که در این جا هیچ کاری نمی توانند برای وی انجام دهند و باید بلافاصله به بیمارستان اعزام شود به همراه مجروح دیگری سوار شده و به بیمارستان خرمشهر می رود، آنجا هم با انجام پانسمان اولیه و بستن زخم ، با آمبولانس دیگری به اهواز اعزام و به وسیله هواپیمای باری سی - ۱۳۰ که برای انتقال مجروحین تجهیز شده است به رشت و بالاخره به بیمارستان لاهیجان اعزام می شود، او را بلافاصله به اتاق عمل برده و ترکش اصلی را از بدنش خارح می کنند و ۵۰ سانتی متر هم از روده اش را که آسیب دیده است جدا می کنند، ۲-۳ ترکش دیگر در بدنش باقی ماند که قابل خارج کردن نبودند، بعد ها این ترکش ها مدام از نقطه ای یه نقطه ی دیگر حرکت کرده و آزارش می دادند، حتی گاهی از پشت ریه و سینه آن ها را احساس می کرد، انگشتانش از تعداد ترکش های ریز دون دون و سیاه شده بودند تعدادی از ترکش های ریز را خودش با سوزن و قیچی خارج می کرد، خانواده بعد از اعزام از حال و وضعیتش بی اطلاع بودند، بعضی ها از طریق دوستان هم رزمش از مجروحیتش مطلع شده بودند در محله شایعه شده یود که یه شهادت رسیده، عبدالله عباس زاده و نوید اسماعیل زاده ۲ نفر از بچه های پاک مخلص محله و از همسایگان نزدیک بودند که در همین عملیات به فیض شهادت نائل گردیدند، مادر در مراسم تشییع و مجالس ختم و یاد بود ایشان شرکت می کند و خانم های هگسایه در گوشی باهم نجوا می کنند: (بیچاره اعظم خانم، برای این شهدا گریه می کنه ولی از شهادت پسر خودش خبر نداره). برادرش با ستاد معراج شهدا که آمار مجروحین و مناطق اعزامی را هم داشتند تماس می گیرد ولی نشانی از وی نمی یابد، بعد از چند روز از بیمارستان لاهیجان تماس می گیرند و از مجروحیتش اطلاع می دهند، پدر مادر و برادر و رشیدعمو و عمه ی بزرگ برای ملاقاتش با ماشین به بیمارستان لاهیجان می روند، حمید از دیدن ایشان متعجب می شود و ما وقع را با شور و حرارت تعریف می کند، چند روز بعد مرخص شده و به منزل آمده و در منزل بستری می گردد، همه روزه همسایگان برای ملاقاتش می آیند، پس از بهبود نسبی بلافاصله در مورخه ی ۱۸ اسفندماه به محل خدمت خود مراجعت نمودو در عملیات های تکمیلی و کربلای ۸ در همان منطقه ی شلمچه و کانال ماهی حضور داشت، و ایشان نشانه ی ایمان کاملش به هدف و صلابتش در پیمودن راه حق بود پس از اتمام عملیات به تهران بازگشت و درس و بحث را با جدیت بیشتر دنبال نمود، نقل می کرد که تعداد زیادی از صندلی های کلاس خالی بودند و در تمام مدت حال و هوای روحانی و غریبی بر فضای کلاس و مدرسه حاکم و پیوسته همراه با نام و یاد دوستان شهیدش بود. از وی و از این دورانش یادگاری و عکسی یافت نشد، در کل حمید مانند برخی از بچه های رزمنده کم عکسی بود، بعضی از بچه های رزمنده از خود اثر و عکس و یادگاری زیادی به جا نمی گذاشتند و رویه شان بر ناشناسی و غریبی بود تا خلوص نیتشان مخدوش نشود و این آثار و نشانه ها باعث غرور و فراموشی خدا نشود، این عکس را هم در همان ایام در عکاسی ستاد پشتیبانی سپاه در خیابان صبا (شهیدان مظفر) طالقانی انداخته بود ، رزمندگان زیادی در این عکاسی برای اعلامیه و حجله های شهادت خود عکس انداخته بودند.

شرکت در کنکور و قبولی در دانشگاه:

پس از این که حمید با شرکت در کلاس های کنکور موسسه علمی علوی اطلاعات و آمادگی خوبی پیدا کرده بود، شبانه روز درس می خواند و تست می زد، بعد از فراغت از امتحانات و کنکور بیشتر اوقاتش با حضور در مسجد و اقامه ی نماز جماعت و شرکت در مراسم مذهبی و هیئت عزاداری و فعالیت در بسیج مسجد می گذشت، در کنکور سال۶۶ رتبه ی بالایی را نائل و در رشته ی دکترای داروسازی دانشگاه شهید بهشتی قبول شد، برنانه اش با فرا رسیدن سال تحصیلی و پس از ثبت نام در دانشگاه بدین صورت بود که روزها در کلاس حاضر و عصر ها دروس را مطالعه و هنگام غروب در نماز جماعت مسجد و شب های جمعه و یا ایام مصادف با مناسبات مذهبی در مراسم هیئت های محل شرکت می کرد و نیمه های شب به همراه دوستان بسیجی به پاسداری از امنیت و آرامش محل می پرداخت.

مسافرت به مشهد مقدس:

اواخر سال ۶۶ با تجهیز ارتش زبون بعثی توسط کشورهای متخاصم غربی و شرقی به موشک های دوربرد و بر اثر ضعف و بیچارگی از مقابله با حملات موثر رزمندگان اسلام و جهت تضعیف روحیه ی مجاهدینی که با عملیات های پی در پی پیروزی های درخشانی کسب کرده بودند، اقدام یه موشک باران شهرها و مناطق میانی کشورمان که تا آن موقع از تیر رس موشک هایش دور بودند نمود، در این ایام به ضرورت بسیاری از ادارات دانشگاه ها و مدارس تعطیل شدند و شهر های بسیاری از جمله تهران حالت جنگی پیدا کردند و مردم برای در امان ماندن خود و زنان وکودکانی که نا جوانمردانه چندین بار در طی شبانه روز با صدای شدید انفجار ها پریشان می شدند به شهر های دور دست و مناطق حاشیه ای پناخ برده بودند و از این تعطیلی فرصت خوبی بردی حصور در جوار حرم مطهر امام هشتم (ع) و زیارت مرقد مطهر ایشان بود، در عید سال ۶۷ حمید به مشهد مقدس مشرف گردید و همراه برادر و دوستان هیئتی روز ها و شب های معنوی و پرباری را گذراند، در مجموع ۱۸ روز در مشهد الرضا (ع) مشرف بود و تمامی شب ها تا به صبح با شرکت در مجالس ذکر و دعا در حرم مطهر بهره های بسیاری برد و حالات معنوی خوبی داشت و از حضور در کنار مضجع منور امام رضا علیه السلام دل و جانش سیراب گردید. پس از برگشت از مشهد در کلاس های فشرده ای که در دانشگاه برگزار می شد شرکت جست و در شب های ماه مبارک رمضان پس از اقامه ی نماز جماعت مسجد، در مجالس سخنرانی و در انتهای شب در مراسم روضه ی نوحه خوانی ای که در منزلی در محله ی طرشت توسط شهید غلام علی رجبی اجرا می شد حصور می یافت و از دریای وسیع و پر کرامت عنایات اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین و ذکر مصائب امام حسین علیه السلام بهره مند گردیده و دل و جانش را صفا و نورانیت می بخشید، شاید در همین مراسم بود که دعایش به اجابت نزدیک شد و عزمش برای حضور مجدد در جبهه و جهاد جزم تر گردید و صفحه ی زندگی اش به گونه ای سعادت مندانه تر ورق خورد، چه رستگاری بالاتر از نثار جان و ریختن خون خود برای خدا؟ در اواسط تیر ماه با پیش آمدن وضعیت خاص در جبهه های جنگ و حملات و درگیری های وسیع ، تصمیم به ثبت نام و شرکت در جبهه گرفت و با فوریت و برای آخرین بار در یک سفر یکی دو روزه به زیارت امام هشتم (ع) شتافت و پس از مراجعت بلافاصله اعزام گرفت.

خواب شیرین:

حمید در این ایام خواب زیبایی می بیند و آن را در برگه ای ثبت می نماید آن گاه خواب را این گونه مکتوب نموده است: صیحگاهان پس از صلوه صبح کمی مطالعه علمی نمودم، خستگی بر من چیره شد، خواب بر چهره ی خمود من سایه افکند، چون به خواب رفتم در خواب چهره ی نورانی رهبرم را ملاقات کردم و چون به مهمانی ایشان مشرف شدم به شیوه ی اولیای خدا از من گنهکار که مهمان او شده بودم پذیرایی کرد و در آخر بر ورقه ای چنین نوشت و مرا چنین دعا کرد :ان شاءالله تعالی در سایه الطاف و نعمات الهی.‌.. . و من که آرزوی جهاد و شهادت در ره خداوند قلبم را اشغال کرده بود در دل آرزو داستم امام مرا دعا کند که شهید شوم یادم نیست امام برای نن چه دعایی کرد و کلام ایشان کلا بر دو مسئله می گذشت که یکی از آن ها توفیق در بدست آوردن اخلاق نیک و حسنه بود پس از زیارت امام یکی از یارانم کنارم آمد و به من گفت به امام بگو برای شهادت ما دعا کند، پس از زیارت امام لحظه ای بعد خود را در جبهه های جنگ دیدم میدانی که بر اثر بارش باران به دریایی از گل رقیق مبدل شده بود و در آن شنا می کردیم و به این سو و آن سو ی رفتیم مادرم را دیدم و برای او از وضع جبهه ها توضیح می دادم مثل این که بخواهم از ایشان برای عزیمت به جبهه اجازه بگیرم لحظه ای بعد در حالی که در گل ها شنا می کردم به سستی حرکت کردم و ... . این را نوشتم تا این خواب هیچ وقت از یادم نرود زیرا شیرین ترین خوابی بود که در عمر دیدم.

آخرین اعزام به جبهه و شهادت :

در تاریخ ۲۱ تیر ماه ۶۷ پس از بازگشت از مسافرت ۲ روزه ی مشهدمقدس و وداع با حضرت ثامن الحجج علیه السلام یلافاصله اعزام گرفت و ساعت ۷ صبح درحالی که اعضاء خانواده بی خبر یودند ساک خود را برداشت، می خواست بی خبر برود که مادر در هنگام خروج و در آستانه ی در صدایش کرد برگشت و با مادر خدافظی از او خواست تا دیگران را صدا و خبر نکند و رفت، با حضور بی شمار جوانان در جبهه ها ظرفیت گردان ها کامل شده یود و به سختی نیروی جدیدی را پذیرش می کردند حمید در پادگان دو کوهه به جای یکی از دوستان هیئتی که می خواهد جا به جا شود با تحویل گرفتن تیر بار گیرینوف به عنوان تیربارچی به گروهان بریر (س) در گردان حبیب ابن مظاهر(ع) در پادگان دو کوهه می پیوندد عراق در منطقه ی شلمچه و پاسگاه زید و طلائیه حمله ی شدیدی را آغاز کرده و تا جاده ی اهواز- خرمشهر پیش روی کرده است، برای مقابله با آن ها بلافاصله به این منطقه اعزام شده و در شتمگاه سی و یکم تیر ماه عملیاتی آفندی را شروع می کنند عراقی ها با رسیدن نیرو های رزمنده تا مرز عقب نشینی می کنند گردان تمام شب را راهپیمایی میکنند حدود ۱۳ کیلو متر به طرف مرز پیش روی می کنند ساعت ۴ صبح به خاک ریز های مقابل دشمن می رسند و در دل خاکریز سنگر های موقتی برپا می کنند عراقی ها با این عقب نشینی خود را برای حمله ی مجدد با تمام قوا آماده کرده اند، نماز صبح را در همان پشت خاکریز می خوانند با روشن شدن هوا دشمن حمله ی خود را آغاز می کند، آتش باری و شلیک مستقیم تانک ها شروع می شود، رزمندگان مقاومت می کنند و اجازه ی پیش روی را به آن ها نمی دهند عراقی ها به جای قبلی خود باز می گردند، حمید تمام گلوله های خود را مصرف کرده است، کمکش برای یافتن گلوله و نوار تیر بار از او جدا می شود و دیگر باز نمی گردد، خودش به جست و جو پرداخته و نوار تیر بار و جعبه ی گلوله ای می یابد ، پس از ساعتی در حوالی ظهر حمله ی مجدد عراقی ها آغاز می شود ، این بار درگیری بسیار شدید تر است دستور عقب نشینی صادر می شود و تقریبا همه ی گردان به خاک ریز های پشتی بر می گردند، تنها حمید چند نفر دیگر مانده و تیراندازی می کنند و جلوی پیش روی دشمن را می گیرند تا همه ی گردان در محل جدید مستقر شوند، حمید به همرزمانش می گوید که برگردند و به تنهایی ایستاده و با آتش مدام تیربار خود عراقی ها را زمین گیر می کند تا همه به عقب می روند، پس از اطمینان از رسیدن آن ها به خاک ریز پشتی، تیربار خود را برداشته و به طرف عقب می دود، همزمان با او عراقی ها هم از خاک ریزشان بیرون آمده و جلو می آیند، حدود ۳۰-۴۰ متر مانده تا حمید به خاک ریز برسد، عراقی ها می رسند و به طرفش تیر اندازی می کنند، حمید می دود و گلوله هایشان جای پایش می نشیند، بچه های گردان همه ایستاده اند و نگاه نی کنند، کار دیگری از دستشان بر نمی آید ۵-۶ متر مانده تا به خاکریز برسد که گلوله ای از پشت به سرش اصابت می کند و همان جا بر روی زمین می افتد ، بعضی ها می خواهند برای برداشتنش بروند ولی نمی توانند، حمید دیگر حرکتی انجام نمی دهد و آسوده خوابیده است از همان جا با او خداحافظی می کنند و باز می گردند و بدین گونه در صبحگاه اول مرداد ماه سال ۶۷ در سن ۱۹ سالگی، روح پاکش از قفس تن جدا شده و به ملکوت اعلی پرواز می کند. ۲ روز بعد عرلقی ها از آن منطقه عقب نشینی می کنند فرمانده گروهان به امید یافتن او و پیکر ۴ شهید دیگر که همگی جا مانده اند به آن منطقه می رود ، ولی عراقی ها زمین را شخم زده و خاک ریز های جدید زده اند بارها نقطه به نقطه ی آن جا را می گردند و حتی بو می کشند تا شعاع چند صد متری سنگر ها و علامت ها و پل ها را می گردند و خاک ها را زیر و رو می کنند ولی هیچ کدام را پیدا نمی کنند با بلزگشتن گردان به پادگان دوکوهه برادرانش از جا ماندن حمید خبردار می شوند، به منطقه می روند ولی آن ها هم اثری نمی یابند حتی تا چند روز همه ی بیمارستان ها و معراج و سردخانه های منطقه و هرجایی که احتمال یافتنش را می دهند، جست و جو می کنند ولی هیچ نشانی پیدا نمی شود برادران به منزل عمو زنگ می زنند و از وی می خواهند که موضوع را به گونه ای مناسب به اطلاع مادر برساند و پدر را که او هم یکی از پادگان های اهواز است خبر کند، پدر برای آرامش دادن به مادر و بچه ها به تهران می رود برادران هم ساک و وسائل شخصی اش را تحویل گرفته و به تهران باز می گردند چند روزی کنار پدر و مادر می مانند، همه امیدوارند که بالاخره خبری و نشانه ای دریافت کنند ولی هیچی خبری نیست، برادر بزرگ مجددا به همراه فرمانده ی گروهان به آن محل باز می گردد، مسئول گروهان پوکه هایی که از تیربار حمید به زمین افتاده و نقطه ای که لکه های بزرگ خون بر زمین ریخته را نشان داده و آن نقطه را محل شهادت حمید عنوان می دارد ولی از پیکر پاکش اثری نیست، در واحد تعاون گردان حبیب ۲ نفر از همرزمانش گواهی شهادت او را امضا کرده اند و عنوان داشته اند که از شهادتش اطمینان دارند ولی گواهی ایشان توسط مسئولین گردان تائید نهایی نمی شود ۲ سال بعد هنگام بازگشت آزادگان عزیز به وطن همه ی خانواده منتظر دریافت خبر جدیدی هستند ولی باز هم خبری نیست پدر خیلی امیدوار است ولی انتظار طولانی شده است، با شروع عملیات تفحص پیکر های پاک شهدا و در فاصله های چند ساله یکی یکی پیکر های آن ۴ شهید گردان پیدا شده و تشییع می شود پدر در سال ۷۸ بیمار شده و دار فانی را وداع می کند و تا آخر عمر از امیدش برای بازگشت حمید سخن می گویدتا این که در سال ۸۴ با تعیین تکلیف کلیه اسرای ایرانی گواهی شهادت حمید صادر می شود برای یادبودش سنگ مزاری بر تربت پاک یکی از شهدای گمنام در قطعه ۲۹ بهشت زهرا (س) ردیف شماره نصب می شود.



نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.