دانشجو و بسیجی مفقودالاثر عباس منتخبی در اول خرداد سال ۱۳۴۴ در یک خانواده مذهبی در تهران چشم به جهان گشود. به دلیل شرکت پدر در مجالس مذهبی روحیه او نیز با این مجالس عجین گشته و راه عشق و عدالت و پیروی خالص را می پیمود. او در سن ۷ سالگی وارد دبستان شد. دوران ابتدایی را با موفقیت تمام گذراند. دوران راهنمایی او مصادف بود با اوج گیری انقلاب، او در آن زمان تا جایی که می توانست و در توان داشت تلاش می نمود و مبارزه می کرد.
در زمان حمله رژیم بعثی و جنایت کار عراق به میهن عزیزمان، عباس دیگر درنگ را جایز ندانست تحصیل را رها کرده و عزم سفر به دیار عاشقان را نمود. او اولین اعزامی که به جبهه داشت در حالی که از جثه و سن کوچکی برخوردار بود اما اراده و عشق او همانند انسان کامل بود و این روحیه به او مجال ماندن نمی داد و بالاخره او در سال ۱۳۶۱ به همراه پسر دایی خود و چند نفر از دوستان دیگر به آموزش اعزام شد. بعد از پایان آموزش او به همراه دیگر همرزمان خود راهی جبهه شده و وارد شهر سردشت شدند. بعد از مدتی پسر دایی او در درگیری با ضد انقلابیون به شهادت رسید. عباس بعد از مشاهده جنازه مطهر او تصمیم به انتقام شهیدان عزیز و دوستان گرامیش را گرفت، او برای دومین بار به جبهه اعزام شد. این بار شعله خونین جنوب را انتخاب نمود و در عملیات محرم شرکت نمود. مدت ۴ ماه آن جا بود بعد از این مدت به شهر بازگشت و چون از تحصیل او یک سال باقی مانده بود تصمیم گرفت دوره متوسطه را به پایان برساند بعد از پایان تحصیل به خدمت مقدس سربازی شتافت و راهی شهر بانه شد. در حالی که کار و مشکلات و مسئولیت ها را به خوبی انجام می داد درس نیر می خواند. در آن جا در امتحان گزینش دانشگاه ها شرکت نمود و در رشته برق آموزشکده فنی تبریز قبول شد. در این زمان از مدت خدمت او مقدار کمی مانده بود ولی او چون عاشق خدا بود وارد یکی از گردان های معروف و حماسه ساز شهر شد. گردان ولی عصر. در زمان اعزام حالات عجیبی از او مشاهده می شد او همواره خنده بر لب داشت. در چشمان او عشق مشاهده می شد در آخرین دقایق حرکت به مزار شهدا رفته بود شاید با آنان عهد و پیمان می بست و شاید ... او بار دیگر راهی دیار عاشقان شد. جزء گروهی بود که قرار شده بود در عملیات کربلای ۴ شرکت کند. به همین دلیل مسئولیت غواصی را انتخاب نمود و بعد از یک ماه آموزش در جبهه از بهترین رزمندگان دسته غواصی شد.
به گفته همرزمانش روحیه زنده و شادابی داشت و هرگز خسته نمی شد، شب جمعه فرا می رسید ساعت ۸:۵۵ دقیقه روز 65/10/4 منطقه ام الرصاص «شلمچه» منطقه عملیاتی بود صدای اروند رود لحظه ای خاموش نمی شد نیروها وارد آب شدند، عده ای در جلو حرکت می کردند و بقیه پشت سر آن ها، پس از لحظه ای صدای انفجار شنیده شد خمپاره ای در وسط رزمندگان شلیک شده بود عده ای نجات یافتند و عده ای دیگر به اسارت نیروهای عراقی در آمدند. به هر حال عباس در بین افرادی بود که اکثرا از آن ها اثری به دست نیامده است.