منصور آخرت دوست
نام پدر : محرم
دانشگاه : دانشگاه اروميه
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : زيست شناسي
مكان تولد : تهران (تهران بزرگ)
تاريخ تولد : 1338/05/25
تاريخ شهادت : 1362/05/14
سمت : فرمانده گردان ثارالله
مكان شهادت : روستاي حماملو-كردستان
مصاحبه با مادر شهيد منصور آخرت دوست(خانم عادله بابايي)
راوي : مادر شهيد

*شهيد‌تان چه سالي متولد شدند و چند‌مين فرزند خانواده بودند؟
سلام
منصور در مرداد‌ماه سال 1338 به دنيا آمد. در اصل سومين فرزندم بود. اولين فرزندم كه به دنيا آ‌مد در سن يك سالگي فوت كرد. اگر بخواهم از اخلاقش بگويم در خانواده و فاميل واقعاً نمونه بود. خيلي با‌ايمان بود و هواي من و پدرش را داشت. خيلي مرتب و منظم بود. از بچه‌هايي نبود كه دم به سا‌عت لباس بخرد. همان لباس‌هايي را كه داشت مرتب مي‌پوشيد. كهنه بود ولي مرتب مي‌پوشيد. اين پسرم خيلي برايم خاص بود. خاطرم است يك كفش خريده بودم كه به پايم كو‌چك بود. مي‌خواستيم به مهماني برويم، همه رفتند ولي منصور ماند و گفت تو سخت راه مي‌روي. كمكم كرد تا آهسته حركت كنم و پاهايم اذيت نشو. آن قدر با حوصله و صبور بود. هميشه مراقب همه بود. ‌هواي همه را داشت ولي هواي من را بيش تر از همه داشت. قرآن و نمازش را به طور مرتب مي‌خواند و طوري نبود كه بخواهد در كوچه با بچه‌ها بازي كند. سرش به درس و دانشگاه گرم بود. آن زمان كلاس زبان هم مي‌رفت. اگر كسي هم جلوي در مي‌آمد كارش داشت همان دم‌در جوابش را مي‌داد. خيلي آرام و سا‌كت بود. ‌بسيار نجيب بود. همه فاميل از خوبي‌هاي منصور‌ به من مي‌گفتند. وقتي دانشگاه ارو‌ميه قبول شد و رفت انگار قلب من را هم ‌برد. رشته پزشكي قبول شده بود و پدرش مي‌گفت، منصور دكترايت را زود بگير و پزشك شو. به پدرش مي‌گفت، وقتي درسم را خواندم و پزشك ‌شدم در پايين شهر‌مطب احداث مي‌كنم تا بتوانم نياز‌مندان را رايگان ويزيت ‌كنم.

*
دقيقاً خاطرتان است چه رشته‌اي ‌قبول شدند‌؟

بيولوژي ‌قبول شد. اگر ادامه مي‌داد دكتر مي‌شد. 18 سالگي ديپلم گرفت و سه، چهار سال هم درس خواند كه دانشگاه تعطيل شد.

*
بالاخره توانست مدركش را بگيرد؟

زمان انقلاب دانشگاه دو سال تعطيل شد و در اين دو سال در راه جبهه بود و از آن جا برايمان تعريف مي‌كرد. مي‌گفت: مامان من را دعا ‌‌كن شهيد شوم چون شهادتم عقب افتاده است. يك نامه هم فر‌ستاد كه نوشته بود مامان! بابا! از اين كه من جبهه رفتم ‌نارا‌حت نشويد، من هر ‌چه دارم از شما‌ها دارم. خواسته بود كه ما راضي باشيم. من هم بعداً راضي به رفتنش شدم. گفتم خدايا پسرم ‌دوست دارد شهيد شود ديگر هر‌چه خودت صلاح مي‌داني، همان كن. مي‌گفت: دوست ندارم زخمي يا مثلاً مفقود‌الا‌ثر شوم، بايد شهيد شوم. عاشق جبهه بود.


*
ازدواج هم كرده بودند؟

20
سالگي ازدواج كرد. همسرش معلم و همسن خودش بود. خدا دو دختر به آن ها داد كه اسم‌شان را ‌فاطمه و زهرا گذاشت. بچه‌هايش دوقلو بودند و سه ماهشان تمام شده بود كه پدرشان شهيد شد. مي‌گفت مامان من صبح‌ها مي‌روم اگر بچه‌ها بيدار باشند نمي‌گذارم همسرم بيدار شود، چشم‌هايشان را مي‌پوشانم و شير‌شان را درست مي‌كنم و مي‌دهم و بعد به دانشگاه مي‌روم. مادر خانمش گفته بود منصور تو كه داري اين‌همه ثواب مي‌كني و به زن و بچه‌ات مي‌رسي اين جا هم مثل جبهه ا‌ست، اگر به اين ها برسي ثوابش بيش تر است. منصور هم گفته بود هيچ چيز سد راه من نمي‌شود، من بايد خودم را به خدا برسانم.

*
زمان انقلاب در مبارزات و تظاهرات حضور داشتند؟

قبل از انقلاب فعاليت‌خاصي نداشت. بيش تر درس مي‌خواند ولي رفته‌رفته كه تظاهرات مردمي شدت گرفت فعاليتش بيش تر شد. مي‌رفت زخمي‌ها را مداوا مي‌كرد و در بحث كمك‌هاي اوليه خيلي فعال بود. از خانه كه بيرون مي‌زد خواهرهايش هم دنبالش مي‌دويدند و من هم از شدت نگراني دنبالشان مي‌دويدم تا يك وقت اتفاقي برايشان نيفتد. يكسري كارها را هم به خواهرهايش ياد داده بود. بالاي پشت بام نگهباني مي‌داد و الله اكبر مي‌گفتند. اصلاً ترسي از چيزي نداشتند. تظاهرات كه مي‌رفت، من هم با او مي‌رفتم. من جلويش مي‌ايستادم كه تعجب مي‌كرد و مي‌گفت مامان! تو چرا جلو ايستادي؟ مي‌خواهي اگر تير زدند اول به ‌تو بخورد؟ من هم ‌مي‌گفتم مي‌خواهم اگر تير زدند اول من بميرم بعداً تو بميري. مي‌گفت: مزه‌اش به اين است كه من شهيد شوم و شما برايم گريه كني.

*
وقتي به شما گفتند مي‌خواهند به جبهه بروند شما مخالفت نكرديد؟

خي. مي‌گفت: مامان نگوييد فلاني بچه‌اش را نفرستد، بايد بگوييد بچه من رفته تا بقيه هم نگاه كنند و بروند. نمي‌گفتم نرو، چيزي نمي‌گفتم. يك بار هم برگشت و به من گفت، دوست نداري بروي كربلا؟ گفتم: چرا. گفت: پس بگذاريد ما راهش را باز كنيم بعد شما‌ برويد. به عنوان بسيجي خودش همه‌كار مي‌كرد. گروه 12، 13 نفره‌اي را براي پاكسازي كردستان برده بود و خودش فر‌مانده آن گروه بود، منطقه را پاكسازي مي‌كردند يا مي‌رفتند ببينند آن منطقه وضعيتش چگونه اس. من هم مي‌گفتم اين در راه خدا مي‌رود، چرا بگويم نرود؟ وقتي هم شهيد شد من زبانم بند آمد. اصلاً گريه نكر‌‌دم، هيچ‌وقت گريه نكردم. چند روز هم كه ختم داشتيم اصلاً گريه نكردم. ولي دهانم قفل شده بود. نمي‌توانستم دهانم را باز كنم. آمپول‌هايي به من مي‌زدند تا عضله‌هايم باز شود. دست‌هايم را نمي‌توانستم تكان دهم. درست لحظه‌اي كه منصورم تير ‌خورد يك دفعه پدرش گفت: واي قلبم! از لحظه‌اي كه به پدرش خبر دادند چند بار پشت‌سر هم سكته كر. انگار همين يك بچه را داشت.

*
آن قدر آقا منصور را دوست داشتند؟

اميدش منصور بود. خيلي از او راضي بود. خيلي اميد داشت پسرش چيزي شود.


*
ارتباط‌شان با خوا‌هر‌ و برادر‌هايشان چگونه بود؟

خيلي خوب بود. با خواهر‌ها، پدر و مادر، با فاميل‌ خيلي مهربان بود. اصلاً چيز ديگري بو‌د. هرچه از خوبي‌هايش بگويم كم گفته‌ام. خيلي نجيب بود. بچه ‌نجيب، مهربان و با‌ايماني بود. خانه‌دانشجويي گرفته بودند و شب‌ها اطراف اروميه مي‌رفتند و به نيازمندان خوار‌بار مي‌دادند. يك روز براي بار كردن ‌‌آبگوشت پدرش نخود نگرفته بود. من رفتم اين‌سمت و آن سمت را گشتم و ديدم پايين پله‌ها چند‌ گوني هست كه همه‌چيز دارد. يكدفعه نخود و لوبيا را هم ديدم و اندازه يك ليوان بر‌داشتم. ظهر منصور كه آمد غذا بخورد ‌گفتم منصور من نمي‌دانستم پايين ‌اين‌همه خوار‌بار داريم رفتم از آن جا نخود و لوبيا آوردم. گفت: مامان آن ها براي بيت‌المال است. پرسيد چقدر بر‌داشتيد؟ گفتم يك ليوان. گفت مي‌خريد مي‌گذاريد سر جايش. من هم براي اين كه ناراحت نشود و گناه نكرده باشم رفتم از مغازه خريدم داخل گوني‌ريختم. پسرم چنين اخلاقي داشت و بسيار مقيد بود.

*
در همان كردستان شهيد شدند؟

بله، در پاكسازي كر‌دستان شهيد شد. زماني بود كه سر پاسدارها را مي‌بريدند. مرداد 62 براي پاكسازي رفته بود. قبلاً چند دفعه با دوستانش رفته بود. هم‌دانشگاهي‌هايش كه دكتر بودند جرئت نمي‌كردند آن جا راه بروند. آن‌ زمان‌ وضعيت اين گونه بود. منصور بيش تر به خاطر اين‌ رفته بود كه ببيند كجا‌ بيش تر خرابكاري مي‌كنند ‌تا امنيت آن جا را برقرار كند. روي اين ‌حساب مي‌رفت تا با برقرار كردن امنيت زندگي براي بقيه اهالي به روال معمولش برگردد.

*
دوستان يا همرزمانش از نحوه شهادتشان با شما صحبت كرده بودند؟

گروهشان در كردستان 12 نفر بودند كه منصور فر‌مانده‌شان بود. در حال پاكسازي بودند كه ناگهان محاصره‌شان مي‌كنند و دور تا دور‌شان را مي‌گيرند. وقتي مي‌بينند هيچ راه فراري ندارند چون ‌نيروهاي ديگري داشتند سعي مي‌كنند كسي را براي كمك بفرستند تا وضعيت‌شان را اطلاع دهد. اين ها مي‌روند و گير مي‌كنند. چند نفر شهيد مي‌شوند، از بين اين 12 نفر تنها يك نفر مجروح مي‌شود و نجات پيدا مي‌كند. منصور به همراه نيروهايش گير مي‌افتند و هر لحظه محاصره تنگ‌تر مي‌شود. همين طور جلو مي‌آيند و محاصره‌شان كرده و به سويشان شليك مي‌كنند. بعد همه آن ها را با هم، زنده و مرده آتش مي‌زنند. تا آن جا كه مي‌دانم منصور هم تير مي‌خورد و زخمي مي‌شود و بعد همان طور زنده آتشش مي‌زنند.

*
پيكرش چه زماني پيدا شد؟

چهار، پنج روز طول مي‌كشد تا پيكرهايشان پيدا شود. يعني چهار، پنج روز پيكرهايشاندر بيابان مانده بود. بالاخره پيكرشان را پيدا ‌مي‌كنند و به ما خبر مي‌دهند. دقيقاً 24 ‌سالش بود كه شهيد شد. چهاردهم مرداد ماه شهيد شد، ولي روز دفنش 25 ماه بود. چون خيلي طول كشيد تا در بيا‌بان پيكرش را پيدا‌ كنند. بعد دقيقاً روز دفنش و روز تو‌لدش همان 25 مرداد بود. روز دفنش، ‌روز تولدش هم است. دقيقاً 24 سالش تمام ‌شده بود كه پيكرش را پيدا كردند.

*
گويا بعد از شهادتشان به ايشان درجه مي‌دهند؟

بله، بعد از شهادتش به منصور درجه سر‌هنگي دادند. با اين كه دانشگاه تعطيل بود منصور و دوستانش پايگاه مقاومتي تشكيل داده بودند كه پسرم هم مربي قرآن‌ آن ها و هم مربي اسلحه‌‌ورزي‌شان بود. وقتي منصور شهيد شد شاگردهايش برايش مراسم يادبود گرفتند. آن زمان هم پيكرش را بسيج دانشگاه نمي‌داد و مي‌گفتند بايد در اروميه دفن شود كه پدرش خدا بيامرز خيلي دوندگي كرد تا توانست پيكرش را به قطعه 26 بهشت زهرا(س) بياورد.

*
پس از شهادتشان حضورشان را چطور در زندگي‌تان احساس كرديد؟

هميشه حواسش به من بوده و از من مواظبت كرده است. يك سال براي حج وا‌جب ‌اسم ‌نوشتم و وقتي از مسئولان ثبت نام پرسيدم ‌چند سال طول مي‌كشد تا اسمم در بيايد، گفتند ان‌شاء‌الله به زودي در بيايد. قسمش دادم كه زودتر اسمم در بيايد. درست روز مادر از بنياد شهيد به من زنگ زدند و گفتند اسمت درآمده و چند وقت ديگر به حج مي‌رويد. همان جا پشت خط گريه‌ام گرفت. بنده خدا گفت، چرا گريه مي‌كنيد؟ من حرف بدي زده‌ام؟ گفتم من براي اين گريه مي‌كنم كه پسرم روز مادر چه هديه خوبي به من داد. وقتي داشتم مي‌رفتم گفتم منصورجان خداحافظ، قربا‌نت بروم من دارم مي‌روم. ‌آن جا خيلي با پسرم درد ‌دل كردم. كربلا و سوريه هم رفتم كاملاً به يادش بودم و كلي با پسرم صحبت كردم. خيلي باغيرت بود. اگر مشكلي ‌داشته باشم مي‌روم جلوي تابلويش مي‌ايستم و با پسرم درد ‌دل مي‌كنم. مي‌گويم از خدا بخواه منصور جان، تو آبرو داري پيش خدا، من كه ندارم. مي‌گويم ما بنده گنهكار خداييم، منصور از خدا بخواه فلان مشكل را حل كند. مي‌روم جلوي تابلويش مي‌ايستم و پايش را مي‌بوسم. مي‌گويم ببين افتادم به پايت شفاعت كن مشكلم حل شود. گاهي اوقات هم اگر مراسمي باشد به خواب من يا برادر و خواهرهايش مي‌آيد. سر مراسم عروسي دخترش زياد به خوابمان مي‌آمد.



نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.