محمدعلي شيرزاد پويه
نام پدر : اصغر
دانشگاه : مركز تربيت معلم شهيد پاك نژاد يزد
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : معلم رشته ابتدايي
مكان تولد : يزد (يزد)
تاريخ تولد : 1345/02/20
تاريخ شهادت : 1365/10/20
مكان شهادت : شلمچه
عمليات : كربلاي 5
نوشته شهيد محمدعلي شيرزاد از جبهه

دوستان اگر به جبهه می آیید قدر خود را بدانید و اگر نه حداقل این نوشته ها را که در لحظه ای که بهترین جوان های ما داشتند و روح خود را به سوی خدا می فرستادند را مطالعه کنید و از دوستان خود خواهش می کنم که سعی کنند مطالبی را که نوشته ام را مطالعه کنند و خود را با این لحظات به نظر آورند و یا دوستان شهید خود را هم چون حسینیان، دشتی، انصاریان، خاکی، عفت، ابراهیمی، رشیدی و شاید هم شیرزاد را به یاد آورند.

جمعه (65/9/28) از موقعیت شهدای عملیات بدر به طرف خرمشهر حرکت کردیم و صبح روز شنبه (65/9/29) به خرمشهر رسیدیم و در یکی از ساختمان های آن اقامت گزیدیم. من در فکر بودم که آیا چند روز به عملیات مانده و چه کنم تا لیاقت شهادت نصیبم گردد و به آرزوی همیشگی خود یعنی شهادت برسم.

در این فکر بودم که چرا سعی نمی کنم تا خودم را بسازم و در نهایت توفیق شهادت پیدا کنم؟ چه چیزی انگیزه جلوگیری از آن می شود؟ ولی خدایا امیدم هرگز قطع نخواهد شد و امید روز یا ساعت یا ثانیه ای را می کشم که یک جرقه درونی در من به وجود آید و انسان کاملی شوم و مورد رضای خدا قرار گیرم و بتوانم به خدا برسم.

در همین اثنا یکی از برادران در حال خواندن قرآن بود ولی من این قدر بی حال بودم که حاضر نبودم الان که چند روزی بیش به عملیات نمانده به فکر خودسازی باشم و وسایل سفر و توشه آخرتم را آماده کنم تا بتوانم راهی را بروم که مورد رضای خدا باشد.

خدایا! تو را به مظلومیت فاطمه زهرا قسمت می دهم قدرتی در من به وجود آور که بتوانم در عملیات آینده آن وظیفه ای که بر دوشم است به نحو احسن انجام دهم و اگر خدا خواست شربت شهادت بنوشم و به هدف خود که همان رسیدن به خداست دست یابم و این امید را از خدا دارم که تا شب عملیات و یا حتی در حین عملیات یک تحول واقعی در من رخ دهد تا بتوانم رضایت خدا را جلب کنم و عاشق واقعی خدا شوم.

آری روزها از پس هم می گذرد ولی من تغییری نکرده ام اما هم چنان آرزوی رسیدن به حسین را در سر می پرورانم. در طول این مدت چند جلسه با نیروها داشتم و در این فکر بودم که چقدر در این نیروها افراد جالب و با اخلاصی دیده می شود.

در همین روزها یکشنبه (65/9/30) بود که منطقه عملیاتی را برایمان توجیه کردند. خیلی جالب بود ولی مسئله اصلی همان توکل به خدا و پشتیبانی او بود و اگر ان شاء الله همان طور که خدا در عملیات والفجر ۸ کمک کرده بود در این عملیات نیز کمک می کرد دیگر عراق قدرت نفس کشیدن هم پیدا نخواهد کرد و این عملیات نیز یک عملیات سرنوشت ساز خواهد بود. همان عملیاتی که چشم تمام ملت شهید پرور ایران به آن است. چقدر جالب و نیکوست که یک انسان ساعت ها وقتش را در حال سجده کردن معبود خود بگذراند و با خدایش درد و دل کند و گریه و زاری کند و به خدا التماس کند که او را به راه خودش نگهدارد.

خدایا هنوز می دانی که خیلی می خواهم آدم شوم و انسانی خود باخته شوم و جان بی ارزشم را در راه تو و برای تقدیم کنم. ای خدا! تو می دانی که خیلی از اوقات می خواستم و می خواهم با تو به تنهایی بگذرانم و ساعت ها را تنها باشم و با تو راز و نیاز کنم. خوشا به حال شهیدان هم چون حاجی آقا حسینیان که واقعا مربی بود و خیلی افراد را تربیت کرد و به راه اسلام و جبهه کشاند و خود به راه معشوقش شتافت.

بعضی وقت ها بچه ها حرف هایی می زنند که روی گریه کردن را دارم و اگر جلو کسی نبود گریه می کردم مثلا می گویند که ما بعد از عملیات به خانه شما می آییم و حالت تو را برای آن ها می گوییم ولی خدا شاهد است همیشه ترس دارم که خدای نکرده دوباره مثل اول سالم باز گردم اما همواره با بیماری معنوی یعنی هنوز روح را به معشوقش نرسانیده و برگردم.

عملیات کربلای ۴ تقریبا ساعت ۹ شب چهارشنبه (65/10/3) شروع شد که با رمز مبارک یا محمد (ص) بود که همان شب عملیات با یکی از بچه ها نگاه به آسمان کرده بودیم و درباره شوق شهادت و شهید شدن صحبت می کردیم که خدایا آیا ممکن است ما هم چون پاکان به تو و به کمال نهائی ات برسیم؟ آیا لحظه ای خواهد رسید که با تو دیدار کنیم؟ خدایا تو را به طفل شیرخوار امام حسین (ع) علی اصغر سیدالشهدا قسمت می دهم که شوق رسیدن به خودت را به ما بده تا بتوانیم راه را بر خود هموار کنیم و به تو برسیم.

قرار بود شب اول عملیات گردان ما وارد عمل شود ولی عمل نکرد. همان شب بود که بچه ها همدیگر را در بغل گرفته و گریه کنان از همدیگر حلال بودی می طلبیدند و عشق به خدا را در عمل نشان می دادند.

خدایا! خیلی می خواهم عاشق خوبی نسبت به تو باشم ولی چه کنم لحظه ای از یاد تو غافل می شدم و از گریه کردن دور می شدم و دیگر حالی نداشتم. می خواستم در جایی تنها زار زار گریه کنم و سرم را از سجده به خدا برندارم تا ایمان پیدا کنم که اگر چنین شد خدا نیز مرا نزد خودش خواهد برد.

خدایا! نمی خواهم که دیگر این دفعه به یزد بازگردم بلکه یا شهید شوم و امام حسین (ع) را ببینم یا این که کربلا آزاد شود و به پابوس آن حضرت بروم.

خدایا! تو را به فاطمه و فرق شکافته شوهرش، تو را به فاطمه و سر بریده حسینش، تو را به فاطمه و علی اصغر سیدالشهدا، تو را به فاطمه و ابوالفضل العباس، تو را به فاطمه و علی اکبر سیدالشهدا، تو را به فاطمه و پاره های جگر حسن مجتبی قسم، دیگر مرا به یزد بازنگردان و شهید کن.

خدایا! تو را به پهلوی شکسته زهرا کمکم کن تا به دیدار خودت بشتابم و به سوی تو عروج کنم اما دوباره به خود می گویم که ای شیرزاد این حالی نیست که باید داشته باشی! قبلا در همین حالی که می نویسم یکی از دوستان در حال تلاوت قرآن کریم است اما خدایا باز ناامید نمی شوم چون خودم فکر می کنم که واقعا دل از دنیا کنده ام و باید بروم و جای من دیگر در این دنیا نیست.

گاهی فکر می کنم که حاجی حسینیان هم خیلی کم توجهی به ما می کند و حتی در خواب ما هم نمی آید ولی باز فکر می کنم که چه معلوم آمدنم به جبهه و قرار گرفتنم در این موقعیت حساس از دعای خیر حاجی نباشد! پس حاجی آقا حالا هم بیا و بقیه راه را کمک کن، تو که از مقرب ترین و خوبان درگاه الهی هستی از خدا بخواه که توفیق بندگی خالصانه و شهادت در راهش را به این بنده حقیر بدهد و این بنده ضعیف را هم مورد شفاعت قرار دهد.

خدایا! می دانی که فطرت ما پاک است پس تو را به جان شهیدان واقعی درگاهت ما را پاک گردان.

آری چند شب از عملیات کربلای ۴ گذشت ولی ما توفیق شرکت در آن را نداشتیم یعنی اصلا گردان وارد عمل نشد و هر لحظه ای که می گذشت خودم و یا شاید هم دیگران حال مان عوض می شد و آن روحیه بالا و عرفانی شب اول را نداشتیم اما خدایا تو را شاکرم که توانستم در این موقعیت و لحظه و در جبهه و نزدیک به منطقه عملیاتی باشم ولی خدایا از تو خواهش می کنم توفیق شرکت در عملیات را به این بنده حقیرت را بده.

دوباره به خاطر دلایلی ما را از خرمشهر به اطراف آبادان داخل یک نخلستان خرما بردند. روز جمعه (65/10/5) بود که به آن جا رسیدیم و در یک خانه مستقر شدیم که در کنار رودخانه بهمن شیر بود.

الان ساعت ۱۰ صبح روز شنبه (65/10/6) است. هوا هوای خوب و مناسبی است. هر کس با حال و هوایی کنار رودخانه آمده. یکی آمده و با دوستش قرآن تلاوت می کند، دیگری رخت می شوید و آن دیگری در حال تخمه شکستن و صحبت است اما در میان همین جمع سربازان خدا و پاسداران قرآن یکی هم قلم و دفتر برده و در حال نگاشتن است ولی یک سوال، آیا کسی هست که این مطالب را بخواند و این لحظات را به نظر آورد و با زبانی گویا بیان نماید چون هر دفعه که نگاه به اطراف رودخانه می اندازم چیزهایی را به نظر می آورم ولی قدرت بر روی آوردنش را ندارم.

روزها از پس هم می گذشتند و بچه ها درباره عملیاتی که می باید انجام می دادیم نظر می دادند و چیزی می گفتند و در بین بچه ها شایعه بود که شاید گردان ما را به پشتیبان خط فاو ببرند من هم در فکری بودم که چه کنم و چه بگویم که رضای خدا را در نظر داشته باشم.

بعد از ظهر یکشنبه است (65/10/7) که با یکی از بچه ها نشستیم تا قرآن بخوانیم چند آیه از سوره الزمر را خواند معنی آن را که قبلا در یک تفسیر خوانده بود برایم گفت که خیلی از یاد گرفتن معانی قرآن خوشم آمد. در همین روزها بود که با فردی آشنا شدم که در قرآن خیلی وارد بود و خیلی من علاقمند به او شدم چون فهمیدم او فردی است با قرآن آشنا و به هر حال روح او به قرآن نزدیک است و من نیز می توانستم از روحیه معنوی او استفاده کنم.

همان بعد از ظهر یکشنبه بود داخل نخل ها رفتیم و با هم صحبت می کردیم و از رفیق مان که یکی پس از دیگری شهید شده بودند می گفتیم. خاطره خوبی بود و اما بعد از آن سوره والفجر را خواند و یک آیه را از آن برایم معنی کرد خیلی شنیدنی بود و هر کس دیگری هم به جای من بود عاشق معانی قرآن می شد و عشق به آن می ورزید که قرار شد بیش تر برایم قرآن بخواند و معانیش را گوشزد کند.

همان شب به یکی از سنگرها رفتم که برادری مشغول معنی کردن یکی از سوره های قرآن بود به فکر فرو رفتم که چرا از حاجی حسینیان استفاده نکرده ام و بدون این که از او به نحو احسن استفاده کنم از دست دادم ولی باز خدا را شکر می کنم از این که چند سالی از عمرم را در کنار حاجی گذراندم اما ترسناکم که خدای نکرده در آن دنیا مواخذه شوم که این گوهر گرانبها در اختیار بود ولی بی تفاوت از کنارش گذشتم ولی همان طور که قبلا هم گفتم شاید همین به جبهه آمدنم به خاطر این باشد و همین قدر که توانستم آدم شوم به خاطر حاجی بوده است و او بود که در من تأثیر گذارد و مرا به این محیط ها کشاند ولی حسرت می خورم که چرا بیش تر استفاده نکردم ولی امیدوارم هم حاجی و هم خداوند رحمان ببخشد.

روز دوشنبه (65/10/8) از آبادان به موقعیت شهید صدوقی واقع در شهر آزاد شده فاو رفتیم. در آن جا صحبت بر این بود که شما باید آماده عملیات باشید و هیچ گونه ناامیدی در خود راه ندهید و اما کربلای ۴ هم عملیات سرنوشت ساز نبوده است.

پس در هر لحظه باید آماده ذکر باشیم و به یاد خدا و همیشه ذکر خدا بر زبان ما باشد که اگر این طور باشد هر لحظه اش ثواب است که امیدوارم ارزش های انسانی و رزمنده را در جبهه پیدا کنم و با ارزش شوم و به سوی خدا روم.

الان وقت نماز مغرب و عشاء است و در این فکرم که چه کنم؟ یا با چه کسی صحبت کنم یا چگونه رفتار نمایم که ساعت هایم را به گریه و زاری بگذارنم.

و اما پدر و مادر عزیزم: اگر وقتی پیدا کردید شب های جمعه به خلدبرین بروید ولی بعد از ظهر پنجشنبه نروید چون خیلی شلوغ است و وضع حجاب و عفت نامناسب می باشد. با این که ۸ سال از جنگ تحمیلی می گذرد هنوز بعضی ها روشن نشده اند و بدون این که توجهی به خون شهدا کنند با وضع ناجوری آن هم به خلدبرین می روند که خیلی ناراحت کننده است.

هر چه شما کردید صبر داشته باسید و کاری نکنید که خون فرزند خود را زیر پای بگذارید و با اندک مسئله ای ناراحت شوید و از خط شهدا بیرون روید. احتمالا بعد از شهادت من افرادی از مدرسه به منزل ما می آیند، شما به جمع بگویید که هر کدام مخالف راه شهیدان و اسلام هستند و یا وظیفه دینی خود را انجام نمی دهند هرگز نمی خواهم به خانه مان بیایند یا مثلا نماز اول وقت را ترک کرده می آیند دعای توسل می خوانند. به آن ها بگویید نه من و نه دیگر شهیدان راضی نیستند که افرادی نماز خود را ترک کنند یا به آخر وقت بیندازند و در دعای توسل و کمیل و یا سینه زنی شرکت کنند.

از طرف من تمام دوستان را معذرت خواهی کنید که اگر در یک جلسه ای یا صحبتی سر صف دبیرستان واعظی یا جایی تندی یا بدی دیده اند ببخشند و من را حلال کنند.

امیدوارم خداوند ما را در راهی که انتخاب کرده ایم ثابت قدم بدارد و موفق و سربلند باشیم و بتوانیم پرچم اسلام را در سراسر نقاط جهان برافرازیم.

محمدعلی شیرزاد 1365/10/9

نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.