1. نحوه خواستگاري چگونه بود؟
در خارج از کشور که بودند برای خواهرشون نامه نوشته بودند که یک نشان نامزدی برای من بیاورد تا ایشان برگردند. خواهر ایشان هم یک گردنبند برای من آورد.
2. ميزان مهريه چقدر بود؟
مقدار مهریه کم بود.
3. مراسم ازدواج چگونه بود؟
عقد ساده در منزل پدر با چادر سفید. عکس هم نداشتیم.
4. زندگي مشتركتان چگونه شروع شد؟
سه سال عقد بودیم بعد از آن در میدان امامت نارمک ساکن شدیم.
5. در اوقات فراغت بيشتر به انجام چه كارهايي مي پرداخت؟
کوه می رفتن و به من هم آموزش کوه نوردی می دادند.
6. آيا در انجام كارهاي خانه به شما كمك مي كرد؟ اگر خاطره و يا نكته خاصي در اين مورد داريد بيان بفرماييد.
بله در کارهای خانه کمک می کردند ولی در آشپزخانه کم تر.
7.به چه كارها و اموري علاقمند بود؟
در کار و درس بسیار جدی و با اراده بود. اصلا اهل بیکار بودن نبود و هر کاری اراده می کرد انجام می داد. بسیار اهل ورزش و قرآن خواندن بود. به مکانیکی علاقه داشت و وارد بود و بسیار اهل برنامه ریزی بود.
8. اهل صحبت كردن بود يا سكوت را بيشتر ترجيح مي داد؟
کم حرف بود و گزیده سخن می گفت.
9. به چه شخصيت معروف مذهبي، علمي، فرهنگي يا ورزشي علاقه مند بود؟ چرا؟
کتاب های شهید مطهری را زیاد مطالعه می کرد و دیگران را نیز تشویق به مطالعه می کرد. زبان انگلیسی را بدون کلاس خودش در خانه فرا گرفت.
10. به چه مواردي حساس بود و عصبانيتش را بر مي انگيخت؟
غیبت و بی حجابی.
11. نظر افراد خانواده شما نسبت به ايشان چه بود؟
پدرم عاشقش بود و مادرم تا یک هفته بعد از شهادتش غذا نمی خورد و می گفت شهادت دامادم برایم سخت تر از فرزندم بود.
12. فعاليت هايي كه ايشان در طول دوران زندگي مشترك داشتند را لطفا ذكر نماييد:
فعاليت هاي ورزشي:
بسیار اهل ورزش بودند و کوه نوردی و کاراته کار می کردند.
13. حرف يا عملي كه حاكي از آگاهي وي نسبت به شهادتش باشد، گفته يا انجام داده بود؟
به بهانه های مختلف من را برای نبودن خودش آماده می کرد و تاکید می کرد علی را از من دور نگه دار تا به نبود من عادت کند. دو ماه نبود و بعد که آمد همه ی کارها را انجام داد و کوپن خرید و بخاری را وصل کرد و برای خداحافظی رفت و نگذاشت علی را برای وداع ببرم.
14. آيا بعد از شهادت حضور او ا احساس كرده ايد؟
بله کاملا حس می شود انگار صورتش را پشت پنجره می بینم.
(ويژه يادداشت خاطرات پراكنده)
* قبل از شهادت ایشان خواب دیدم که به اتفاق پدر و مادر و همسرم به کربلا رفتیم. کنار مزار طفلان مسلم و سرداب رفتیم. یک سمت یه درخت و یک رود بود که شهید خودش را در آب شست و با پارچه ی سفید دورش کنار ما آمد.(غسل شهادت کرد.)
*یک بار در بارش برف شدید به مشهد رفتیم و نیمه های شب در جاده گیر افتادیم ولی با امداد غیبی نجات پیدا کردیم.
* یک بار که مجروح شده بود و خون زیادی از او رفته بود به ایشان گفتند که برگرد اما ایشان گفتند که خون من از خون امام حسین علیه السلام رنگین تر نیست.
*یک بار پسرم گفت: چرا من را شمال نمی بری؟ همان شب خواب دید که پدر او را به شمال برده و او را روی تیوپ گذاشته و روی آب بازی می کنند.
* بعد از شهادت منوجه شدیم که در پادگان قرآن قرائت می کرده و استاد برج کنترل بوده.