محسن آژوي
نام پدر : صفدر
دانشگاه : علم و صنعت تهران
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : مهندسي برق
مكان تولد : شيراز (فارس)
تاريخ تولد : 1332/06/15
تاريخ شهادت : 1361/08/23
مكان شهادت : كوشك
مصاحبه با برادر شهيد محسن آژوي
راوي : برادر شهيد

* از دوران کودکی شهید بگویید؟

- ما خانواده فقیری بودیم یعنی خانواده تقریبا کم درآمدی بودیم. مادر و پدرم کار می کردند تا خرج زندگی را تأمین کنند. محسن هم درس می خواند و تابستان ها در تهران کار می کرد و خرج تحصیل و پوشاک را خودش در می آورد تا طول سال سربار خانواده نباشد.

درسش هم در مدرسه واقعا خوب بود. اکثر اوقات در دبیرستان شاگرد اول بود. بعد از گرفتن دیپلم در دانشگاه شرکت کرد و بلافاصله در رشته مهندسی قبول شد ولی چون مقداری خانواده مشکل مالی داشتند در نیروی هوایی استخدام شد تا بتواند کمی کمک خرج باشد.

آن جا هم استعدادش معلوم شد و از او امتحان گرفتند و او را به آمریکا فرستادند و یک سال و نیم برای دیدن "دوره تخصصی برج کنترل و رادار" به آن جا رفت و زمانی که برگشت، مدتی در نیروی هوایی کار می کرد و سپس به عنوان استاد، همان رادارهای برج کنترل نیروی هوایی را به شاگردانش آموزش می داد و شاگرد تربیت می کرد و آن هایی را که می خواستند به آمریکا بفرستند دیگر لازم نبود این کار را بکنند و او به عنوان استاد شروع به آموزش آن ها می کرد.

خاطراتش از آمریکا را مستقیما برای من تعریف نکرده و دوستش برای من تعریف کرده است. آن جا در ماه رمضان روزه می گرفتند و در دهه محرم سینه زنی می کردند. یک بار می خواستند گوسفندی تهیه کنند برای قربانی که با مشکلاتی مواجه می شوند. خودشان می گفتند که ما به خارج شهر رفتیم و به عنوان دامپزشکی وارد یک دامپروری شدیم و گفتیم که دانشجو و خارجی هستیم و برای تحقیقات احتیاج به یک گوسفند داریم.

خلاصه با این کلک ها از آن ها گوسفند گرفتیم و آوردیم و در حمام پادگان ذبح شرعی کردیم و از گوشتش استفاده کردیم. از این کارها می کردند و در ماه محرم در پادگان دسته سینه زنی به راه می انداختند.

* در مورد مسلمان کردن چند نفر غیر مسلمان بفرمایید؟

- از زبان دوست صمیمی ایشان شنیدم که در پادگان دسته سینه زنی به راه انداخته بودند و خانه های سازمانی آمریکایی هم آن جا بوده است. به آن جا که می روند سینه می زنند، آن ها جمع می شوند و کنجکاو می شوند که این مراسم چیست؟

یک نفر سیاه پوست که خیلی مشتاق بوده پیش شهید می آید و می گوید که من خیلی علاقه دارم بدانم که این مراسم برای چیست؟ بعد که شهید کمی با او صحبت می کند اون طرف سیاه پوست هم بوده که درخواست کتاب می کند که شهید کتاب های مذهبی به زبان انگلیسی برایش می فرستد و مثل این که موفق شده بود او را مسلمانش بکند. در سال ۵۶، ۵۵ بود که دو سال بعد انقلاب شد. در دوران انقلاب هم به یاد دارم که مدام در تظاهرات بود.

به ایران که برگشت در همان ایام بهمن ماه سال ۵۷ که مردم به پادگان ها ریختند، من با او بودم. به سلطنت آباد رفتیم. به من گفت: داخل نیا که خطرناک است! به صورت پیوسته صدای گلوله و مین به گوش می رسید که منفجر می شدند. مقداری اسلحه و فشنگ بیرون آورد که بعد از آن ها برای جاهایی که می خواستند بروند و بگیرند استفاده می کردند.

یادم هست که رفتیم و اسلحه و فشنگ برای رزمنده هایی که در خیابان پبروزی می جنگیدند آوردیم بعد هم که انقلاب پیروز شد، در نیروی هوایی بود و آن جا مقامی داشت و استاد بود. بعد که جنگ شروع شد و می خواست به جبهه برود با او موافقت نمی کردند و فرماندهانش می گفتند: "تو این جا لازم هستی و چند نفر شاگرد داری!" و موافقت نمی کردند. بعد ایشان از طریق نیروی زمینی لشکر ۷۷ خراسان به جبهه رفتند، بار اول رفت و برگشت اما بار دوم که رفت، شهید شد.

* در دوران انقلاب اسلامی چه فعالیت هایی می کردند؟

- یک روز در سال ۵۷ آمد، خیلی ناراحت بود. گفتم چه شده؟ گفت: "امروز شاه به پادگان ما آمد و ما هم جلوی او رژه رفتیم". می گفت: "قیافه اش عین خوک بود." خیلی عصبانی بود.

یادم هست تظاهرات که رفتن، یک کلاه درست کرده بود، از این کلاه هایی که تا پایین می کشد و دو تا سوراخ برای دیدن و یک سوراخ برای نفس کشیدن (در کلاه) ایجاد کرده بود.

در تظاهرات هایی که در خیابان ها به راه می افتاد، تا آن جایی که می توانست شرکت می کرد. همراه با مردم "الله اکبر" می گفتیم و از این کارها می کردیم. ایشان از اولین نفرهایی بودند که وارد اسلحه خانه نیروی هوایی در دوشان تپه شدند و بعد از این که گاردی ها با تانک به آن جا حمله کرده بودند درب اسلحه خانه را شکسته و اسلحه ها را بین مردم تقسیم کرده بودند و یکی هم به خانه آورده بودند که بعدها از آن استفاده می کردند.

پس از ورود امام، عضو اولین گروه نیروی هوایی بودند که پیش امام رفتند و سلام نظامی دادند. آن موقع هنوز انقلاب پیروز نشده بود و قبل از ۲۲ بهمن بود.

* کمی در مورد دروس حوزوی ایشان توضیح دهید؟

- چیزی به ما نمی گفت. تا سوال نمی کردیم چیزی نمی گفت. حتی دوستانش که می پرسیدند در نیروی هوایی چه کار می کنی؟ می گفت: "کارم را انجام می دهم." ما نمی دانستیم که آن جا سمت استادی دارد و بعد که شهید شد فهمیدیم.

در مورد تحصیل علوم حوزوی هم همین طور بود؛ آن موقع که شهید شد ما از کتابهایش متوجه شدیم جامع المقدمات را هم تمام کرده بود. غیر از این که در دانشگاه درس می خواند و در آن جا هم سمت استادی داشت، همان موقع دروس حوزوی را هم می خواند.

* از لحاظ برخورد با دیگران در خانه چگونه بود؟ با همکارانش، با دوستانش؟

- خیلی سر زنده و شوخ بود.

* خاطره ای از شهید دارید؟

- هر کاری که داشت سعی می کرد خودش انجام دهد. مثلا موتورش که خراب می شد خودش موتورش را تعمیر می کرد. همه چیز موتور را باز می کرد و دوباره جمع می کرد. من هم تا آن جایی که می توانستم کمکش می کردم. در واقع از همه چیز سر در می آورد و استعداد خوبی در همه زمینه ها داشت. خدا این جوری خواست که شهید شود. از نظر تقوی هم که واقعا یک بود و از نظر ایمان و تقوا حرف نداشت.

* بعد از این که در دانشگاه قبول شدند به ارتش رفتند و یا زمانی که در ارتش بودند به دانشگاه رفتند؟

- دیپلمش را که گرفت (تقریبا در سال ۵۰ دقیقا یادم نیست) همان سال هم در دانشگاه و در رشته مهندسی قبول شد، اما انصراف داد و در نیروی هوایی استخدام شد. بعد دوباره کنکور داد و در دانشگاه علم و صنعت ایران قبول شد و به طور شبانه درس می خواند یعنی دو بار کنکور داد که یک بار بعد از دیپلم که انصراف داد و بار دیگر که پس از استخدام بود و در رشته مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت ایران قبول شد.

دوستش می گفت: "موقعی که به جبهه رفته بود (از طرف نیروی زمینی لشکر خراسان رفته بود) آن جا فهمیدند که او افسر نیروی هوایی است و به زور چند سرباز به او دادند که فرمانده شان باشد. منطقه ای که ما در آن بودیم زیر آتش عراق بود و اگر سرمان را بالا می کردیم با خمپاره به سرمان می زدند. جرات نمی کردیم از سنگر بیرون بیاییم. یک تیر بار داشتیم. محسن به سربازها گفت که تمام قطعه فشنگ ها را جمع کنند و به هم وصل کنند.

زمانی که همه قطعه فشنگ ها را سر هم کردند در فرصت مناسب از سنگر بیرون آمد و پشت تیربار رفت و با وجود این که خمپاره اندازهای شان نزدیک بودند همه فشنگ را خالی کرد و بعد از آن چند روزی راحت بودیم. بچه ها خیلی دعا کردند. چند روزی راحت شدیم و یک نفس راحتی کشیدیم.

* اوقات فراغت را چطور می گذراند؟

- شهید بیشتر مطالعه می کرد و کمتر حرف می زد و تا از او سوال نمی کردیم حرفی نمی زد.

* در مورد نحوه شهادتش بفرمایید؟

- متاسفانه اطلاع و خبر دقیقی نداریم. ظاهرا در حال عقب نشینی، ترکش خمپاره به ایشان اصابت کرده بود و ایشان در اثر خونریزی زیاد شهید می شود.

* آیا پیکرش را همان موقع آورند؟

- بله آورند.

* خبر شهادتش را چگونه به شما ابلاغ کردند؟

- از دایی ام شنیدم و ایشان هم مثل این که از رفقا شنیده بودند. درست نمی دانم چون آن زمان ما در حال و هوای عزاداری بودیم.

* وصیت نامه ای از ایشان باقی مانده؟

- وصیت نامه باقی نمانده. وسایلش را که به ما تحویل دادند وصیت نامه ای بین آن ها نبود. من خودم در تعجب بودم که آیا از بین رفته و یا واقعا ایشان وصیت نامه ننوشته. بعضی چیزها مانند کیف و مقداری مدارک از قبیل گواهینامه و رسید تحویل اسلحه را از طرف لشکر خراسان به ما تحویل دادند.

* پدر و مادر شهید موافق رفتن جبهه بودند؟

- مادرم با جبهه رفتنش مخالف بود. بار دوم که می خواست برود، قرآن آورده بود و می گفت: "محسن! تو رو به قرآن دیگه نرو که من طاقت ندارم." ایشان هم گفته بود: "مادر! به دستورات قرآن عمل کن."

نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.