سيدعلي آل شهيدي
نام پدر : سيدحسن
دانشگاه : شهيد بهشتي تهران
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : ادبيات فارسي
مكان تولد : مشهد (خراسان رضوي)
تاريخ تولد : 1346/05/09
تاريخ شهادت : 1367/05/14
مكان شهادت : پاسگاه زيد

نوید ولادت

او در نهم مرداد سال 1346 در مشهد به دنیا آمد.

ایام طفولیت

کودکان یک گونه نیستند و علی گونه ای دیگر بود. شور و گرمی کودکانه را با خرد عاقلانه آمیخته بود. کودکانی را می توان یافت که از خردمندی بهره ورند، از سن خویش عاقل ترند اما این بزرگی را در انزوا جسته اند و در تنهایی فرو رفته اند. اما علی از آنان بود که عقل را در جمعیت می جست و خویشتن خویش را می نمایاند و چنین بود که در جمع کودکانه چون شمه می درخشید و ناظران را به خود متوجه می ساخت.

در درس و تحصیل، چهره ممتاز می نمود. برق جدیت و ذکاوت در دیدگانش می تابید و پرتو آن، دیده را خیره می ساخت. استادان دبستانی او به این توصیه بر آمدند که او را به مراکز استعدادهای درخشان بسپارند اما خاندان مذهبی او هراس از آن داشتند که این سرمایه گذاری تحصیلی به انحراف عقیدتی او بینجامد که در آن روزگاران در یاد همگان است که آن سرمایه گذاری ها چندان به قصد قربت نبود و ... .

این سخنان از آن باب مسطور می شوند که خوانندگان حال و آینده این شهادت نامه، گمان ندارند که علی و هزاران چون او از واماندگی به حوزه و جبهه روی آورده اند. چون درها را بسته دیده اند، در شهادت را برای خویش گشوده اند. علی و هزاران چون او توان آن را داشتند که با اتکای به استعداد خدادادی، به اندیشه آینده شخصی برآیند و چون صد هزار نه چون او، در وسوسه معاش و ایجاد فراش و ... روزگار را بر آرند. به راستی، این راه برای او میسر بود. اما او سر بر تافت و استعداد خویش را مایه غفلت نساخت.

تلاش و فعالیت

علی فرزند انقلاب بود. از آن رویید و به آن وفادار ماند. توفیق او بود که در این عصر امکان حضور یافت. انقلاب به فرزندان خویش این میدان را داد که در صحنه جامعه برآیند و قابلیت خویش را به فعلیت رساند و علی در این بهره وری کوتاه نیامد.

از پگاه رشد نهضت، به آن دل داد و در سنین نوجوانانه در محدوده امکان و توان به بذل مایه و فرصت پرداخت. از شرکت در تظاهرات تا حضور در مجامع مذهبی-سیاسی و ... .

علی با جرأت و شهامت در گفتار و معصومیت در چهره و نگاه، از چنین بهره ای بهره مند بود. او آسان می توانست بن بست سکوت و سدّ قعود را با این ابزار خدادادی بشکند و راه را هموار کند. این استعداد در او پیش رفت و تا زمان شهادت پایدار ماند.

پس از پیروزی نهضت، علی رشدی سریع یافت. در دوره راهنمایی، شاهد حضور گروه های منحرف سیاسی در مدرسه و خارج از آن بود و او از جذب آن گروه ها سالم ماند و به مقابله با آنان، همت گماشت. با آن که در سالیان تاخت و تاز گروهک های منحرف در دوره راهنمایی بود، اما جو آشوب زده سیاسی مقطع راهنمایی را نیز فراگرفته بود.

این نکات امروز غریب نمی نمایند و گاه و بیگاه عادی جلوه می کنند اما باید زمانه ای را یاد آورد که جو فتنه آلود دیده بینایان را نیز تیره و تار ساخته بود و معماران سیاسی را به حیرت و تردید افکنده بود اما علی و نسل مقلدان امام، سلامت طریق را جستند و یافتند. با عمر اندک فتنه های منافقان و لیبرال ها و ... را شناختند و خود را از آن دور نگاه داشتند و به انذار دیگران نیز پرداختند.

پس از گذراندن دوره راهنمایی به دبیرستان آمد و تقدیر او را به دبیرستان شهید حکمت (ابن یمین) آن زمان کشاند و این فضای الهی برای او سرنوشت ساز شد. در آن سال که به دبیرستان پای گذارد سال حذف گروه های سیاسی منحرف از جامعه بود و دبیرستان حکمت که روزگار دشوار آن زمان را گذرانده بود نیم نفس آسوده ای می کشید. دبیرستان حکمت از معدود دبیرستان هایی بود که ستیز مداوم سیاسی را در خود تحمل کرده بود. جنگ و گریز مداوم را چشیده بود. در این میان، جمعی از دانش آموزان مقلد امام، با صبوری و عسرت به جنگ تشکیلات آهنین آمده بودند! و شهید حکمت همراه و پیشتاز آن جمع بود. با حذف گروه های سیاسی منحرف، محیط آرامش پدید آمد و فضای تحصیل و پرورش، رونق یافت و او در این مقطع (سال تحصیلی 60-61) به تحصیل در این دبیرستان مشغول شد.

بدین گونه علی با شهید حکمت و دوستان او (مفقودان عزیز مهدوی، هژبرالساداتی، نیک اندیش و ...) آشنا شد و از این همگامی و همدلی، خاطره ها دید و بهره ها برد. علی در میان این جمع جدید، تولدی نوین یافت و زمینه ای بس نیک برای رفعت مکانت خویش پیدا کرد و پرتو حضور را در جامعه گسترد. او متواضعانه از ارج و حق آن جمع بر خویش حکایت داشت.

از آن هنگام، علی با آن جمع در خدمت مداوم نهضت بودند. در تشکیلات دبیرستان در تبلیغات انقلاب، در تظاهرات، در شناسایی و انتقال اطلاعات و ... در هر مقام که نیاز کار بود و توان حضور، از گذاردن وقت و فرصت دریغ نداشتند و به تدریج، جمعی آشنا شدند. در محافل و مراکز شناخته شده بودند. کم تر مسئولی بود که آنان با او محشور نباشند و در وظایف انقلاب به یاری وی نشتابند. این جمع در محدود امکان خویش، نام مأنوس بود و این جز در پرتو کار شبانه روزی به دست نمی آمد و تا مقطع شهادت و فقدان آن عزیزان این مسیر ادامه داشت.

اخلاق معاشرت

علی در مصاحبت گهر کم یاب بود. عقل برخورد داشت و این به او میدان آن را می داد که در جمع، حضوری بارز بیابد و بسیارند کسانی که در معاشرت نقش منفعل دارند و در جمع های مختلف حل می شوند و بی اثرند. علی این گونه نبود. در هر جمع و گروهی که بود نقش وی محسوس می نمود. تأثیرگذار بر جمع بود و فرد و گروه معاشر او، آثار همراهی او را در می یافتند.

آمیختگی روحیاتی چون جذابیت در معاشرت، ادب و متانت، عقل مصاحبت و ... مسائلی هستند که جمع آن دشوار می نماید. جلوه حضور این فضائل، از لیاقت های ژرف مطلع مان می کند.

علی با این ویژگی های اساسی در خانواده و اجتماع حضور یافت و شیوه برخورد را بر آن بنیان نهاد. در خانواده و فامیل سمبل معاشرت نیک بود و همگان وی را با این امتیاز منحصر، می شناختند و می ستودند.

علی در مسائل خانوادگی، نه بیگانه خود را می گرفت و نه آن را مایه غفلت از مسئولیت های اجتماعی می ساخت. تلفیق این دو مسئولیت و اجرای آن، کاری اندک نیست. کسانی هستند که در تار خانواده تنیده اند و در آن مانده اند ... و کسان دیگر نیز حضور در جامعه را گریزگاه از خانواده کرده اند و علی به هر دو مسئولیت، نیک آگاه بود.

او، از آنان نبود که کار بیرون را، عذر سستی و رخوت در درون کند و در مسئولیت های خانوادگی، قصور ورزد. وی تیزبینانه و جدی به حضور فعال در خانواده، اهتمام داشت.

شيوه معاشرت على، در میان دوستان نیز، زبانزد بود. با دلسوختگی و عشق و محبت، مصالح یاران خویش را، پیگیری می کرد و همدلانه در رفع معضلات زندگی آنان می کوشید.

حوزه و روحانیت

علی از خاندان روحانیت بود و این گذشته را، مایه کار خویش داشت. و از این سابقه می بالید و انجام وظیفه خویش را می طلبید.

او، بی اذن در این معبد نیامد تا سرخود، رهایش کند. قدر این حضور را دانست و اقامت خویش را در این وادی، مسئولیت انگاشت و به آن وفادار ماند.

در سخت ترین شرایط روحی، دل از تحصیل نبرید. با دو تن از دوستانش، به قم آمده بود. رفیق دیرین یکدیگر بودند و یارخانه و تحصیل امروزین. در یک ‌حجره و در یک کلاس یار بزم و درس. شرایط جنگ و ایفای تکلیف، موجب شد که دو‌ یارش به جبهه بشتابند و او موقعیت حضور را نداشت. عشق ژرف به حضور در جبهه، فراق یاران همدم و ... او را می گدازاند، اما از تحصیل باز نمی داشت. او، مصممانه در راه وظیفه خویش، پای می گذاشت. در آن ایام، آن گاه که با او سخن به میان می آمد، می گفت که با خود اندیشیده ام که اگر در غم ‌یاران و فراق از جبهه، تمام وجود خویش را مصرف کنم، از جبهه و تحصیل مانده ام... حال که امکان حضور نیست، نباید ممانعت از تحصیل کند.

در آن مدت، سخت کوشانه، به تحصیل دل بسته بود. تا آخرین ساعات شب، در این راه می کوشید. شادابی ظاهر را، حجاب غم و غربت باطن می ساخت و جدیت در تحصیل را، تنها وظیفه خویش...

پس از شرکت در عملیات کربلای ۵ و فقدان یکی از دو همیارش (برادر مفقود علی مهدوی) مصیبت غربت، دائمی شد.

اما او، مصممانه در تلاش بود، مصائب را، مایه ی غفلت و رکود نمی کرد. قادر بود که دل غم دار را، با شتاب و شادابی در کار جمع کند. و این خصیصه پر بهاست.

علی با این اراده ی استوار، عزم تحصیل کرد. کسانی که در شرایط و احوال، به جزر و مد می افتند. تغییر محیط، در اراده شان خلل می افکند. وابستگان شرایط بیرونند و نه پیرو عزم درون. اما او، در صراط دیگر گام برداشت. آن گاه که حضور در حوزه را، راه خویش یافت، به آن دربست و از تغییر احوال و تفسیر اغیار، دل آزرده گشت، او دانست که به این معبد، بی دعوت نیامده است. ارج قامت را دانست و دمبدم در ره قرب، گام پیش گذاشت.

و چنین بود که علی، فرزند «حوزه» شد و عاق آن، نگشت. تا زمان شهادت، فرزند حوزه ماند و دلدادگی خویش را، به آن نشان داد. برای او، «حوزه» طریق وصال بود. زاویه های این خانقاه، از حجره تا سنگر بود و از «حوزه» تا «جبهه» ... و او، مسافران کوی شد و صدها منزل به یک منزل ...

طریق خدمت

او دلداده کار بود. در تلاش و معاونت، نفس می یافت. خستگی خدمت، آسودگی اش بود. آنگاه که در صحنه انقلاب، حضور یافت، این دلباختگی صد چندان شد. شب از روز، نمی شناخت. در هر زمان، به اقتضای سنین و شرایط زمان، به کاری مشغول بود. او و یارانش، در قدرت تبلیغات شهر، شهره شدند. این توانمندی، به سهولت به دست نمی آمد. کار شبانه روزی را می طلبید و او و یارانش، چنان می کردند. تا دیرگاه در این مسیر بود و آن گاه که در خانه، ره می یافت، چهره ای شاداب و تن خسته را، به ارمغان می آورد و این حال، به او جذبه ای دو چندان می داد.

این کار مداوم، از سوز تکلیف برمی خاست. او، دریافت که جبهه انقلاب، مخالفان جهانی و درونی دارد. جز با همیاری همه جانبه دوستان، حفاظت از آن ممکن نیست. باید تمام همت را در آن مصرف داشت و در محدوده توان و امکانات، کوشید. او در این مسیر، زندگی کوتاه خویش را وقف کرد. به مسائل کوچک توجه داشت و حساسیت، نشان می داد. در سال ۶۷ (حدود یک ماه قبل از شهادت) در سالگرد حادثه ۷ تیر بود. او به این اندیشه برآمد که گذر ایام، یاد آن خاطره تابناک را نبایستی محو کند. و چنین تقدیری، محتمل است. این فکر، او را بر آن داشت که در این زمینه به تبلیغات گسترده در شهر، اهتمام کند.

به ابتکار و نوجوئی در ارائه خدمت، علاقه مند بود. از آنان بشمار نمی آمد که شکل کلیشه ای را، بپسندد و آن را خدمت بپندارد. کسانی که رفع تکلیف راز در ادامه شیوه های معمول می جویند ره همگان رفته را، می پویند. اما او به تنوع و تحول و تکامل در شیوه ها، دلبسته بود. شیفته آن بود که راهی نوین را، در شکل کار پیدا کند و چون آن را می یافت و یا می شنید برق شیفتگی چشمانش را پر می کرد و سر از پا نمی شناخت و در انجام آن تلاش می ورزید.

عهد اخوت

علی و دوستانش، برادران در طریق خدمت بودند. خلوص و قرب به عهد فطرت، مایه آن بود. انقلاب، این فرصت را دارد که اخوت های منقول در صدر اسلام، تجدید گردند و همگامان، برادران یکدیگر شوند و شریک درد همدگر، این محبت های برادرانه، جمع های همدل را ساخت که بی رویای منصب و مال، در مسیر خدمت کوشیده اند... جمعی که علی در آن بود، آن گروه ها بود.

این محبت بی شائبه در طبق اخلاص بود و بهای آن, متقابل بود. دوستی هایی که تا اعماق جان راه می یافت و چون از محبت حق نشات می گرفت، چون او پایدار می ماند. پس از شهادت شهید مهدی حکمت، این سوز در مجموعه دوستان او، ره یافت. شعله ای بود که گدازنده ماند و علی در این سوز فراق او مشتعل بود.

علی، فقدان شهید مهدی حکمت را، بار سنگین دل خویش می دانست و از زمان شهادت او، از خاطرش نبرد. او فقط یار حیات یارانش نبود، پیام آور خونشان نیز بود و در این راه سعی مدام داشت. از رابطه قلبی تا احیا نام و آثار و ...

با این همدلی و همیاری در حیات و فراق، عقد اخوت را جاودان داشت. و یارانش نیز قدر خلوص و صفای او را، در می یافتند.

در روزگار پس از فراق یارانش (در کربلا ۴ و ۵) سوگمندانه سوخت، اما از پای نیفتاد، مصیبت فقدان آنان را، بهانه عزلت نساخت بلکه بر حاصل تلاش افزود. آنگاه که تک و تنها از عملیات کربلای ۵ بازگشت و خبر فقدان مهدوی و حسین پور را آورد، دلسوخته احیا نام و مرام آنان بود. مدیریت مجالس یادبود عزیزان مفقود در کربلای ۴ و ۵ را برعهده گرفت و محافل با شکوه آن روزها، با مدیریت وی، برگزار شد و در خاطره ها ماند. در اداره آن جلسات، توانمندی نشان داد. انعطاف و برخورد را، پایاپای داشت و در شرایط دشوار و سنگین روحی، بار امانت را بر دوش کشید و به سر منزل مقصود رساند.

از آن زمان تا معراج شهادتش، در تجلیل از یاران مفقودش، کوتاه نیامد، در یادواره تابستانی سال ۶۶، در برگزاری سالگرد، در تهیه مقدمات و انتشار یادواره ای برای آن عزیزان مفقود با عنوان سرایش هجران و ...

این مجموعه، که عمدتا با مدیریت اجرایی او، صورت می یافت، بی تلاش وقت و هزینه فرصت به دست نمی آمد. اما او آن را مسئوليت خویش می دانست و دلشاد از اجرای آن، بود. آنان که کار اجرایی کرده اند، از پیچ و خم این کارها مطلعند.

ظاهر کار، ساعتی اجرای برنامه و یا دفتری مسطور را، نشان می دهد، اما در ورای صحنه، ساعت های فراوان دل مشغولی و کار و پیگیری، وجود داشته است. هرگز چهره خسته و لبان ترک خورده او در روز سالگرد یاران مفقود، از یاد راقم این سطور نمی رود که از بهم ریختگی امور پیش بینی شده، پدید آمده بود و او که مدیریت برنامه را بر عهده داشت، باید دلهره ادامه و اجرای آن را نیز، بر دوش می کشید... و از این سخن ها، فراوانند.

این اوقات گرانبار، از سوی او با این نیت مصروف می گشت که در طریق تبلیغ پیام شهادت و شهامت، ره تقصیر نپوید و در عقد اخوت با یاران همدل، خلل نیفتد. او این همرهی را، وظيفة ماندگاری خویش می دانست. معتقد بود که ماندنش، به تقدیر و رضای حق بوده است و نباید این ماندن، به پوسيدن بینجامد.

او، مجدانه، در طلب رضایت حق کوشید و غربت از یاران را، مایه تلاش و رفع خلا آنان می کرد. در سفر و حضر، در این مسیر می کوشید. دلش در مسیر آرمان آنان می تپید. نقش علی پس از فقدان یارانش (مهدوی، هژبرالساداتی و ...) در جمع انجمن و دوستان، افزون شد. و در این مدید اندک، حاصل تلاش او، مایه امید بود. هر جا، بار به زمین مانده بود، علی حاضر می شد و سد راه را برمی داشت.

این سوز مدام، در او در وصال می آفرید و حزن فراق را، دو چندان می کرد. او مشتاقانه، جوار یاران شهید را آرزومند بود. و در این طریق، چون شعله می گداخت و‌ تمنای شهادت می داشت. او‌ این مسیر را تنها راه تجدید بیعت می دانست، با امامان شهید و یاران شهید ... و به این راه، توفیق یافت و در آن جمع، همراه شد. حدیث مکرر از بازگشت به اصل و پایان دوران فراق و غربت، ناله نی که هر روز از نایی بلند است و بانگ آن در این اقلیم، از علی و علی ها...

قرآن و زیارت

علی، با قرآن مانوس بود. از این شهد چشید و لذت آن را یافت و چون طعم گوار، در کام خویش نگاهداشت. او به حفظ و توسعه آن دلبند بود. سعی داشت که ره انس را، افزون کند و در حصار بلند کتاب نازل حق، راه بیاید.

او، قرآن را با اشتیاق می‌ خواند و در مفاهیم آن، تامل می کرد و در حدود توان و توسعه ادراک، به اخذ مفاهیم می پرداخت.

برای علی، آیات قرآن درجات ترفیع عقد و تسکین قلب بود. او در این درجات، گام می نهاد. در مسائل مختلف از آن، یاری می گرفت. آنگاه که در کار خویش، گره می یافت، از آن امداد می جست و کمک می شد. آن گاه که در این غوغای درون بود که آیا به جبهه رفتن وظیفه اوست؟ و دشواری های بسیار، در پیشاپیش او بودند. او به قرآن مراجعه داشت. و این صرف استخاره نبود.

در ایجاد طمانینه قلبی نیز، از قرآن سود می جست، آن گاه که فشار روحی، سنگین می شد، تلاوت قرآن را، تسکین می ساخت. در دوران غربت و تنهایی و انفرادی در حجره، قرآن را انیس و مونس خویش ساخته بود.

علی به کتاب ناطق حق نیز، مشتاقانه عشق داشت. دلباخته معصومین(ع) بود. آنان که او را می شناختند، این پیوستگی را می یافتند در چهره و نگاه او، رمز آن آشکار بود. ادب ارتباط و زیارت را می شناخت و در راه معرفت، بیش تر گام می نهاد.

شیفتگی و عشق در او موج می زد. حال و ادب را در زیارت جمع می کرد. تلاش می داشت که در زیارت، سخن دل را در میان بگذارد. و‌ در این راستا، به زمینه های لازم آن توجه می نمود.

توجه به آداب حضور، به او‌ معرفت حال می داد. قدر جوار را می داشت و بی اذن، پای به وادی قرب می نهاد. خویش را مقید می کرد زمینه ها و مبادی آن را بیابد و عمل کند.

این توجهات، به او معرفت زیارت و لیاقت اجابت را می داد. زیارت جامعه کبیره را از حفظ بود و در مشاهده مشرفه، به آن مقید بود.

در میان معصومین (ع)، به صدیقه اطهر (س) عشق وافر داشت. در مشقات و سختی ها، به آن حضرت توسل می یافت و از او، امداد می طلبید. در کارهای کوچک و بزرگ به این پناه، پناهنده می شد و جواب می گرفت و این را، معاشران او، در می یافتند.

علی، این شیفتگی را با توجه به ظرایف آداب، همراه ساخت. فرزند مودب صدیقه اطهر (س) بود. ارتباط با آن حضرت را تا حد هتک پیش نمی برد. خواسته را تا اصرار نمی کشاند.

مناجات و عبادات

علی، از طفولیت با مجالس دعا و عبادت آشنا شد فرزند این محافل بود و حلاوت خلوص انس را از کودکی در کام داشت. آن گاه که رشد یافت، معانی آموخته‌ ها را بیش تر داشت و دلبسته تر شد. به نماز اول وقت مقید بود.

به حضور در نماز جماعت، تقید خاصی نشان می داد. کم تر می شد که نماز را در خانه و فرادی، به جا آورد. به حضور در مسجد و اقامه نماز با جماعت، اهتمام می ورزید.

این تقیدات در سنین نوجوانی، بذر رفعت مقام را پدید می ‌آورند. علی با اسرار شب آشنا بود. از آن نجوا، بهره ها داشت. گرچه تقید مدام نداشت اما آن را به گونه ذکر می خواند و منت دار نبود.

علی، به پاره ای از ادعیه، رغبتی افزون داشت. با دعاهای رفيع چون دعای عرفه، کمیل، مناجات شعبانیه و... انس یافت. غالب مضامین آن را، در خاطر داشت و به ذکر آن، مترنم بود. دعای کمیل، ورد همواره شب های جمعه او بود. در دعای کمیل منزل شهید حکمت (که در یادبود او، تاسیس شد) ذکر حق و تجدید بیعت را می یافت و به آن شیفتگی نشان می داد. آن گاه که در مشهد بود، شرکت در آن مجلس را از اهم امور می دانست و عذرهای مختلف، مانع حضور نمی شدند. در غربت از مشهد، شب های جمعه دل به آن مجلس، داشت و خاطرش از آن سرشار بود و افسوس فراق آن را، بر دل و زبان می راند. جای جای آن محفل، از گلخند و اشک علی لبریز است و در و دیوار آن منزل، خاطرات حضور او را ترنم می کنند. او در چندین سال تاسیس دعا (و به ویژه در فاصله فقدان یارانش در کربلای 4 و 5 تا زمان شهادتش) شمع جمع بود و پروانگان، در گرد او. کارها به او ختم می گردید و او، محفل گردان آن مجلس عبادت بود.

در عبادات، به انجام واجبات قانع نبود. به مستحبات، روی آور بود، اما خردمندانه، در این وادی پای می نهاد و بی دغدغه و بی ریا، پیش می رفت. در اواخر سال ۶۶، به جبهه روی آورد تا ضمن ادای تکلیف، اعمال ماه رجب را در آن مکان شریف، به جا آورد!

علی در انجام این مجموع، قرب حق را می جست. در نوای روز و نجوای شب، در بعد از او می نالید و شکوه داشت. و او در این دلدادگی گام نهاده بود. رسم عاشقی، آموخته بود. در طلب او، کوی به کوی دویده بود. از حجره تا جبهه را پیموده بود و همه را رخ یک معشوق و آیینه یک معبود، دیده بود.

کسانیند که کار هیچ خویش را، همه چیز می انگارند و حق و خلق را وامدار خویش، می پندارند، اما علی و علی ها، در طریقت شهادت پای گذاردند و در اول منزل آن، همه چیز را هیچ دانستند هرچند تمام خویش را به قربانگاه بردند.

او با این دید، در تمنای لقا می سوخت. دردمندانه، می نالید و آن را، آرزومند بود.

نجوای علی و علی ها در این سالیان شهادت بود. درد بزرگ، خصیصه آنان بود. در کنار آن، هر خواسته ای حقیر بود. آنان دلداده کوی یار بودند و زمزمه سحرگاهی شان، جز آن نبود. خیل عارفان در این سالیان، در معبد شهادت ره سیر و سلوک را فرا گرفتند و با خدایشان، جز از این مقوله سخن نگفتند. در زمانه ای که آرزوهای حقیر، در اندرون آدمیان موج می زند، داشتن تمنا و حزن عظيم، نعمتی است..... بزرگی انسانی، در دائره تمنيات اوست. و علی و چون او در طواف کعبه دل بودند...

جبهه استقامت

علی، شیفته جبهه بود. سالیان سال، در فراق آن سوخت و آنگاه که وصل آن یافت، بهره ها برد. او جبهه را، مرکز رزم و معبد دل، دانست و در ره این میکده، جام بلا نوشید و صبرها، داشت.

علی، سالیانی در فراق زیست. و این دوری، بر اشتياق او افزود. آرزومندانه، تمنای حضور داشت و رویای آن را، در خیال پروراند. پاره ای از شرایط، مانع او بودند و او درگیر آن شرایط بود. اما ره وصال را نیز، بی بها نگرفته بود. با پیگیری و توسل زمینه حضور برای او فراهم شد.

آن گاه که امکان حضور پدید آمد، خود نیز در تعجب بود. گمان می کرد که در رویاست. نوشته بود: خدایا هنوز هم باورم نمی شود کارم چگونه درست شد...

و بدینگونه در سنین ۱۸ سالگی، ره به جبهه گشود و فرزند آن، ماند. تا زمان شهادت، ترخیصی نگرفت و بسیجی آماده بود. شیفتگی و تداوم حضور، جز در پرتو درک مقدس از آن فضای معطر نبود و علی از این درک، بهره ها برد. او در جبهه، محشر انس را می یافت و از آن لذت می برد. جوار با یاران دین حق، کام او را شیرین می شت.

او تكليف را درماندن و حضور در جبهه می دانست. وسوسه های حساب گرایانه را به هیچ می انگاشت. او در حجاب استدلال دروغین، حب نفس و فرار از لقاء الهی را می دید. بسیار بودند کسانی که در سالیان جهاد، دعوت به قعود داشتند و آن را، با لعاب كلمات، آذین می بستند، اما او به این تدلیات، فريفته نشد.

او می دانست که نگاهداری انقلاب، جز در پاسداری از دفاع مقدس میسر نیست. و در این راه، مهم آنست که وظیفه به انجام رسد و روز محاسبه، هراس از معاقبه نباشد. آنان که به بهانه فردای انقلاب دامنگیر شدند و در خانه ها، ماندند، از عقبات سنگین باید گذر کنند و...

بدینگونه، علی از وسواس نفس گذر کرد. تلقینات شیاطین را نادیده گرفت. در میدان پیکار، حاضر شد و به آن نائل شد، که می خواست. او، جبهه را خانه دوم خویش می دانست. در آن، اطمينان جان می یافت. تسکین پیدا می کرد، حضور در آن معبد، آب گوارا بود که عطش دورماندگی او را، فرو می نشاند. با تمام وجود فيوضات آن را در می یافت.

علی، از حضور در آن مقام، احساس طلبکارانه نداشت. خویش را، وامدار جبهه می دانست. دیانت خویش را، در غرامت آن می یافت. خدای را شکر می گذارد که ره حضور را گشوده بود.

این شکرگزاری بیهوده نبود. او غایت خلقت را، عبادت می یافت و جلوه عامی آن را، در شهادت می دید و مبدا آن را، هجرت می نگریست. در این مسیر، به منازل طریق، ارادت یاقت. «حوزه» و «جبهه» را دو خط متصل دید که چون ره به یکدیگر گشوده اند، قداست یافته اند.

او، مسئولیت امواج ایثار را در می یافت. آن را پشتوانه کار نسل معاصر و آینده می دانست. همگان، باید این اقیانوس خونین را، به یاد داشته باشند. از خاطر نبرند که بنای رفیع نهضت و انقلاب، بر چه بنیان استوار است.

راه شهادت

علی در طریق جبهه گام نهاد. دلبسته آن شد. نوای عملیات او را دگرگون می کرد و به هجرتش وا می داشت. او، فضای جبهه را، ره معراج می شناخت. این، بر دلباختگی او می افزود.

سوز شهادت، او را می گدازاند. از جان دل، تمنای وصال می داشت و چون، ره حضور نمی یافت، دلباخته تر می شد. او به ذرات خاک مقدس و خونين مرزهای اسلامی، عشق می ورزید و آن را، معراجگه هزاران بسیجی می دانست که به خاک فتاده و به ملکوت ره یافته اند. به بسیجی های شیفته ای دلبند بود که در این ره، گام نهاده اند و سیمای تابناکشان از شیدایی لقا، حکایت داشت.

علی، جبهه را مکتب انسانسازی یافته بود. شوق فراق و حضور در آن مقام، هزاران جوان کشور را، ساخت و پرداخت. اینان، با گفتار و نوشتار، وادی دیانت را نپیموده بودند. جبهه عمل آنان را به معراج قرب کشاند. آنان که این ره را گزیدند، بی وسوسه و دغدغه برهان وسقسطه، به منزل مقصود رسیدند.

او، از تفاوت مراتب حضور غافل نبود. در این طریقت، همگان با یک نیت پای نگذارده اند و در شرایط يكسان، به میدان گام نهاده اند.

با این تلقی، علی به بهره وری از جبهه پرداخت. او، خویش را، مدعو دیگری می دانست و گمان نداشت که صاحبخانه، حریم نگه ندارد. به فضل او، امیدوار بود و از موائد او، بهره مند. شور و اشتیاق او را در میدان عمل می کشاند. سختی و عسرت را در این راه، به هیچ می انگاشت. عشق مکان، او را به غفلت از درد و آلام وا می داشت، با آن که با کار و فعالیت بدنی، چندان آشنا نبود و فرزند حلاوت شهد بود، اما با مرارت کوه و بیابان خو گرفت. به کار جبهه دلبسته بود و آن را درمان درد پنهان خویش دانست، جبهه آب گوارا بود که عطش او را، فرو می نشاند. در مواقع مختلف چون عملیات کربلای ۵،۴، بیت المقدس ۳ و ... دلدادگی به کار جبهه را نشان داد.

در مدید روزهای جنگ، آبدیده تر می شد. در هر روز، تجربه ای سالیانه می اندوخت. شیفتگی و اخلاص را، پشتوانه می ساخت و به پیش می رفت. قادر بود كه از لحظه لحظه های در نبرد، بیاموزد و آن را، ذخیره خویش قرار می داد. فرماندهی را با همراهی می آمیخت و در این مسیر، خاطره ها برجای می گذاشت. در عملیات بیت المقدس ۳، شرکت داشت.

او تکلیف خویش را، یافته بود و در ره ایفای آن، اغماض و مداهنت نداشت. از آن کسان نبود که اندیشه معیشت را، مایه غفلت سازد و نیز، از آن کسان بدور بود که عنوان جنگ را، رخوت و تعطیل امور پندارد. همت داشت که تکلیف را، در شرایط مختلف بجوید و وسوسه دل را به کناری زند و با فطرت پاک، ره طلب کند و به انجام رساند. در زمینه های عملیات کربلای 4، دوستانش به جبهه اعزام شدند و این در شرایطی نبود که امکان شرعی آن را داشته باشد. محذوراتی داشت که می باید به آن توجه می کرد. در آن وضعیت، كف نفس نمود و از همراهی، خودداری کرد. با آن که حضور در جمع دوستان در جبهه، جاذبه ها داشت و فراق از آنان، تلخ کامی به جا می گذاشت، اما او از این جاذبه ها خویش را محفوظ نگاه داشت

این سخن، گزاف نبود. درد غربت را، در حجره خویش، می چشید و چون شهد، گوارایش بود. او جهت تکلیف، مانده بود و از آن، دلتنگی نداشت. آن گاه که زمینه حضور یافت، سر از پای نشناخت و عازم منطقه شد. با آن که دوستانش، روزهای بسیار منتظر عملیات بودند اما او به موقع رسید. قبل از آغاز، در منطقه حاضر شد و از شرکت در عملیات کربلای 4 بهره مند گردید.

اوج سعادت

علی، طریق شهادت را آرمان خویش می داشت. مرگ در بستر را، حقیر می شمرد و در آن گریخت. از حقارت آرزوهای کوچک دنیای کوچک تر، مطلع بود و در سودای افق بلند، شب از روز نمی شناخت. در راز و نیازها، آن را خواست و در سرعت وصول به آن اصرار کرد. آنذگاه که به زیارت عمره شتافت آن را طلب نمود.

این علاقه قلبی، در او پایدار ماند. حوادث و وقایع روزهای پایانی جنگ، دل او را می فشرد. پس از قبول قطعنامه و ادامه تجاوز دشمن سر از پا نشناخت و عزم جبهه کرد. در آن مقر، چون شیفتگان بود. به کوی معشوق روان بود و از آن دلشاد. از خداوند شهادت در آن سفر را می طلبید.

او در منطقه، حضور یافت و روزهای آخر تجاوز خصم، با خفت دشمن به پایان رسید. آنان که طمع روزهای اول جنگ را، برداشتند و از چندین عقب نشینی ماه های اول سال ۶۷، دلخوش بودند. با مقاومت همه جانبه مواجه شدند. امواج نیروهای انسانی امت، نشان داد که آن خیالات، نقش برآبند. حضور گسترده امت در آن مقطع (که به امداد پیام امام در قبول قطعنامه پدید آمد) از ارج بسیار بهره مند بود و شهدا پس از قبول قطعنامه قدر والا دارند. حاضران جنگ و شهیدان پس از قبول قطعنامه، پاسدار عزت و استقلال مكتب شدند. اگر آن حضور و ایثار نبود. ختم جنگ سرنوشتی تلخ بار می یافت.

در چنین احوال، علی به حضور در جبهه توفیق یافت و در نهایت، در عصرگاه جمعه 67/5/14 با ترکش خمپاره، به دیدار معبود شتافت. در آخرین روزهای جبهه و جنگ، در دفتر شهادت نام او، ثبت شد. در نهانی ترین لحظات بسته شدن یک فصل از این دفتر، نام او جلوه گری دارد. گويا می دانست که باید قدر این آخرین روزها و لحظات را، دانست و از آن توشه برگرفت تا مباد، درد ماندن سالیان دور، در جان و روان بماند و ره درمان، نیابد...


نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.