در عملیات رمضان بود که شهید جانباز شدند. ایشان می گفت: «من نزدیک بصره افتاده بودم طوری مشرف بودم که بصره را می دیدم. ما شهدا را آن جا جمع کرده بودیم. یکی از عراقی ها رسید. یک قدم بیش تر با عراقی ها فاصله نداشتیم و آن ها به شهدا تیر خلاصی می زدند. من شیوه ای به کار بردم تا تیر خلاصی بهم نزنند. خون شهدا را به صورتم مالیدم و از تنه به بالا زیر اجساد شهدا قرار گرفتم و از کمر به پایین را که خون آلود بود بیرون گذاشتم. آن قسمتی را که بیرون گذاشته بودم از همان ناحیه درد شدید داشتم. صدایم را در گلو حبس نمودم. بعدا که اطمینان پیدا کردم عراقی ها رفته اند یک نفس عمیق کشیدم و از زیر پیکر شهدا بیرون آمدم. سه کیلومتر سینه خیز آمدم. داشتم از حال می رفتم و خون همان طور می رفت (از پا، کمر، چانه و ...) من در همین عرصه ها بودم که یکی از مجاهدینی که شیعه بود از راه رسید مرا بر پشتش گرفت و آورد پشت جبهه. بعدا منتقل شدم به بیمارستان.»