ابراهيم اصغري
نام پدر : محمد
دانشگاه : مجتمع آموزش عالي قزوين
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : ادبيات فارسي
مكان تولد : زنجان (زنجان)
تاريخ تولد : 1336/04/21
تاريخ شهادت : 1365/10/19
سمت : مسئول تيم اطلاعات و عمليات لشكر
مكان شهادت : شلمچه
عمليات : كربلاي 5
خاطراتي همرزم شهید ابراهیم اصغری
راوي : همرزم شهيد

یک روز قبل از عملیات ما با یکسری از بچه ها از قبیل فرمانده گروهان٬ معاون گروهان٬ مسئول دسته رفتیم برای شناسایی به منطقه. وقتی که به منطقه رسیدیم من طبق عادت رفتم که ابراهیم را ببینم. ( ابراهیم اصغری ) رفتم از سنگرشان پرسیدم و گفتند که به شهر رفته اند که تلفن کند. من تعجب کردم یک نفر که منطقه را شناسایی می کند مسئول اطلاعات یک گروه چطور شده است که به او مرخصی داده اند بعد از یکی از برادران شنیدم که ابراهیم در همان روز صبح از خواب بیدار شده بود و گفته بود که به مسئولشان من به شهر می روم تا زنگ بزنم گفته بود نمی شود گفته بود اگر من حلالیت نگیرم اصلا به عملیات نمی روم و آن قدر اصرار کرده بود تا برود. فردا شب که ما شب همان روز به عقب رسیدیم و دوباره دیدیم که برادران جلو می روند دوباره ما با نیروها برگشتیم گفتند که عملیات فردا شب شروع خواهد شد و نیروها امشب باید جلو بروند و رفتیم.

ابراهیم وقتی می خواست به عملیات برود اصلا با هیچ کس خداحافظی نمی کرد می گفت: «من ان شاء الله در آن طرف شما را می بینم و همدیگر را می بینیم» حتی من این جریان را به اصغر نقدی (ره) نیز گفته بودم. در آن شب با هیچکس خداحافظی نمی کرد. هر کس رفت با اصغر نقدی خداحافظی کند٬ گفت ان شاء الله در آن طرف شما را می بینم و همدیگر را می بینیم با هیچکس روبوسی نمی کرد با خودش یک ذکری را هم می گفت. من دیدم ابراهیم دوان دوان آمد و شروع کرد به روبوسی با بچه ها من تعجب کردم که ابراهیم اصلا روبوسی نمی کرد. مشخص بود که آن شب احساس می کرد که خواهد رفت. صحنه جالبی که به یاد دارم این است که ایشان کمتر به آب می رفتند. جاده ای بود که در زیر آب مانده بودیم و دویست نفر از نیروهای غواص که به آب افتاده بودند، سر تک تک آن ها را گل مالید به عنوان استتار بعد خودشان داخل آب رفتند، اولین نفری که عراقی ها او را زده بودند، شهید اصغری بود. شهید ابراهیم اصغری به عنوان عضو شورای اطلاعات – عملیات فرماندهی بودند و در آن شب هم مسئول اطلاعات گردان بودند.

شهید ابراهیم اصغری به عنوان عضو شورای اطلاعات عملیات فرماندهی بودند و در آن شب هم مسئول اطلاعات گردان ما بودند بچه های اطلاعات که آمده بودند گردان ما را جلو ببرند مسئولشان او بود.

فرمانده گردان ما محمد اصانلو و معاونان ایشان هم مجید بربری و قلی جعفری بود و یک نفر هم که بهبهانی بود به نام شهید رنجبر که شهید رنجبر در آن شب شهید شدند. از آن شب آن چیزی که یادم می آید ابوالفضل خدامرادی (ره) و باقر فتح اللهی یک روز جلوتر که ما برای شناسایی رفته بودیم برگشتیم عقب و آنجا ماندند و ما که دوباره با نیروها به منطقه برگشتیم رفته بودند برای شناسایی موقعیت آن منطقه ای که دیده بودند. ماه در آن شب کامل بود و موقع رفتن به عملیات ابوالفضل و باقر (ره) به آسمان نگاه کردند. می گفتند: «ما داریم می آییم می آییم که شهید شویم می دانیم که شهید خواهیم شد.» چون آن منطقه طوری بود که دید دشمن زیاد بود.

چهار هفته قبل از این که رفته بودم شناسایی و به کارون افتادم باید خلاف جهتی آب می رفتم با مد آب به سمت عراق حرکت کردم و به جلوی پتروشیمی عراق که در منطقه و در نزدیک بصره بود رسیدم، هوس کردم که ببینم داخل آنجا چه خبر است. تصمیم گرفتم و مین هایم را در هم در میان جولان ها پنهان کردم و داخل پتروشیمی را گشتم. بعد نزدیک صبح که جزر آب شروع می شد برگشتم. در هنگام بازگشت با عراقی ها روبرو شدم. در زیر ماشین ها پنهان شدم تا گشت عراقی ها برود. فایده ای نکرد. هوا روشن شد، دیدم که نمی توانم برگردم. دوباره برگشتم و در یکی از وسایل پتروشیمی که کوندی نام داشت رفتم و خوابیدم تا عصر دوباره برگشتم. مد شروع شده بود و آب بر نمی گشت که من در آب بروم. رفتم سینماهایشان هم کار می کرد و مردم مشغول تماشا بودند، حتی رفتم غذاخوری هایشان را هم نگاه کردم. نزدیک صبح که جزر شروع شد برگشتم و در آب افتادم و آمدم پیش امین شریعتی. قضیه را تعریف کردم گفت به کسی نگو فردا اگر عملیات لو برود، تقصیر تو می اندازند.

برای رفتن برای شناسایی به همه اسم مستعار می دادند. همه دلهره داشتند که امشب چه کسی را عراقی ها خواهند گرفت. من هم در سنگر نشسته بودم و به فکر فرو رفته بودم و با خود می گفتم. الان نامردها به من خواهند گرفت: پاشو تو برو من هم با خودم می گویم خوب اگر به کس دیگری هم بگویند باز اعتراض می کنم که چرا به من نگفتید؟ مگر من چه کم داشتم؟ منو نفرستادید شناسایی؟

شهید می گفت در این حین بود که شب، کریم آقا مسئول اطلاعات لشکر عاشورا داخل شد و گفت: «آقا ابراهیم پاشو» بلند شدم.

هر روز مثل این که عملیات می رفتیم، از زیر قرآن رد می کردند، با ما روبوسی می کردند، و راه می انداختند و خداحافظی می کردند. آن روز هیچ کس برای به راه انداختن ما بلند نشد و ما را از زیر قرآن رد نکرد. واقعا ناراحت شدم یک شخص هم از لشکر دیگری آمده بود و مسئول اطلاعات ما را به هم نشان داد و گفت: آقا اصغری با شما خواهند آمد. مسئول اطلاعات پرسید: آیا اسمتان را می دانید. گفتم: بله از قرار معلوم اسم نقی و فامیل فلان، که هر کس برود این اسم را دارد و تکرار کردم.

دوست دیگر هم اسم مستعار خود را گفت. قرار شد اسم خود را به هم معرفی کنیم تا وقتی که احتیاج شد بدانید چه کسید هستید. من گفتم: ابراهیم هستم.

او هم با شوخی برگشت و گفت: من هم پسر تو اسماعیل.

من خیلی ناراحت شدم که او در آن میان مرا مسخره می کند. نگوکه اسمش اسماعیل بوده است.

برای شناسنایی جلو رفتیم. وقتی پای کمین عراق رسیدیم، ما را دیدند و شروع به تیراندازی کردند. حدود دو ساعت زیر آتش ماندیم. آتش به روی ما ریختند که مطمئن شدند که ما مرده ایم و از طرف دیگر ایرانی ها هم مطمئن شدند که ما شهید شده ایم.

بعد از نیم ساعت که ساکت شده خارج شدیم. تپه را رد کردیم و رفتیم داخل عراق و همه جا را شناسایی کردیم و تا آن وقت آنطور شناسایی نکرده بودیم. بعد از شناسایی برگشتیم و نزدیک صبح خط عراق را رد کردیم و به طرف ایران آمدیم، هوا داشت روشن می شد که به ایران رسیدیم.

ارتشی ها که ما را دیدند به رگبار بستند. از عراقی ها رها شده بودیم و از دست این ها نمی توانستیم رها شویم.

سر و صدا کردیم و در آخر یک پرچم کوچک بلند کردیم که " بابا ما تسلیمیم " ما را به عنوان اسیر گرفتند. صورتمان هم سیاه و شبیه عراقی ها کرده بودیم، بردند و ما را داخل یک سنگر انداختند تا بعد از ظهر آنجا بودیم. گفتیم ما ایرانی هستیم و فلان جا زنگ بزنید تا مطمئن شوید.

به قرارگاه بی سیم زده بودیم و فهمیده بودند که ما زنده هستیم.

ماشین ها دائما می آمدند. بالاخره ما را بردند بیست و چهار ساعت از ما پرسیدند که شما کجا بودید، چه کار می کردید؟

چون ما را به حساب مرده گذاشته بودند.

نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.