برادرم سيدمحمدتقي آلمحمد در سال 1338 در شهرستان اهر چشم به جهان گشود. او سومين فرزند خانواده ما بود. پدرم مرحوم سيدصادق آلمحمد از روحانيون مبارز خطهي ارسباران و طرفداران بيباك نهضت امام خميني رضوانالله تعالي عليه بود. مطالعات جامع، بيان شيوا، صداي دلنشين، سيماي نوراني، قامت بلند، كلام سنجيده، صراحت لهجه، سخنان آتشين و چشم اشكبار به او در تبليغ دين و هدايت مردم توفيق مضاعف بخشيده بود.
مجلس وعظ و خطابهي آن روحاني بزرگ همواره مملو از حضور مردم متدين و فرهيختهي آن ديار بود.
آن عالم رباني قبل از پيروزي انقلاب اسلامي به تنوير افكار عمومي و تبليغ و ارشاد مردم ميكوشيد و پس از پيروزي انقلاب از سوي امام راحل(ره) به امامت جمعهي شهرستان اهر منصوب شد و علاوه از آن مسئوليت خطير سرپرستي كميتهي انقلاب اسلامي اهر و بنياد شهيد انقلاب اسلامي را پذيرفت و در كمال فداكاري تبلوري از مديريت اسلامي را در آن سه نهاد مقدس ارائه كرد.
عموي گرامي نيز همچون پدر در سلسلهي جليلهي روحانيت به ترويج اسلامي ناب محمدي(ص) مشغولند و اين جانب سيدعلي نقي در كسوت روحانيت مشغول خدمت به شريعت نبوي هستم.
شهيد آل محمد در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سال 1338 به دنيا آمد. تحصيلات دورهي ابتدايي را در سال 1345 در مدرسهي شيخ شهابالدين سهروردي اهر آغاز كرد و در سال 1349 به پايان رسانيد. پس از آن وارد دبيرستان شد و در رشتهي رياضي تحصيلات دورهي متوسطه را ادامه داد. در سال 1359 در تربيت معلم شهيد رجائي تبريز پذيرفته شد و در كارداني رشتهي رياضي ادامه تحصيل داد.
سيدمحمد تقي در دوران تحصيل وقتي از مدرسه به خانه ميرسيد ابتدا به تكاليف مدرسه ميپرداخت سپس به بازي و تفريح و مطالعات غيرمدرسهاي و استراحت مشغول ميشد. فضاي معنوي خانه و كتابخانهي گران سنگ و گستردهي پدرم و حضور عموي فرزانه در كنار پدر و صحبتهاي عالمانه دو عالم پرمايه و دانشمند و مراقبت ويژه پدر از فرزندان و اهل بيت و توجه به عبادت و اطاعت و فرايض ديني آنها و راهنمايي عالمانهي آن پدر دلسوز از يك سو و از سوي ديگر تربيت و ملاطفت مادر متدين در حركت تكاملي سيدمحمدتقي به سوي كمال و سعادت و كسب تحولات معنوي بسيار مؤثر افتاد.
او از خردسالي در پشت سر پدر به اقامهي نماز انس و الفت گرفت و هر روز شعلههاي عشق به نماز و راز و نياز با معبود در دل او فروزش بيشتر يافت و در پرتو بارقهي آن ره به سوي زهد و اخلاص و عرفان گشود.
در دوران جواني او در عبادتهاي طولاني و در نماز و نوافل و روزههاي مستحبي و راز و نيازهاي طولاني تلاشي براي عروج به غايت كمال و دستيابي به عرفان عملي و تقرب به خداي يگانه بود
از اين جهت وقتي به اين فراز از دعاي كميل ميرسيد كه اميرمؤمنان حضرت علي(ع) به درگاه قدس ربوبي عرض ميكند: "اللهم اجعل لساننا بذكرك لهجا و قلبنا بحبك متيما و من علينا بحسن اجابتك"
بار خدايا! زبان ما را به ذكرت گويا ساز و دلمان را از عشق و محبت بيتاب گردان و با حسن اجابت خود بر ما منت بنه.
حال شهيد دگرگون ميشد و سيل اشك از سيمايش جاري ميگشت و آن را مكرر ميخواند و اوج معنوي ميگرفت.
در پرتو اين راز و نيازها دل او نورانيتي يافته بود كه او را مسلط بر نفس و خواستههاي غيررحماني و منزه از ناپاكي و تعلقات فرومايهي دنيا ميكرد.
از نظر علم پژوهي و دانش پروري نيز آن شهيد به قدر وسع خود تلاش كرد. مطالب ارزندهاي كه در حوزهي دانش و دين از او به يادگار مانده است مبين استعداد خوب و تلاش گستردهي آن دانشجوي عزيز است لكن از ديدگاه او دانش و مقامات معنوي علت تامهي رسيدن به سعادت نيست بلكه همهي آنها مقدمه براي رسيدن به رفعت و تعالي انسان است. او كمال انسان را درگرو اخلاص و بندگي انسان ميدانست و هر آنچه را كه انسان به سوي تعلقات دنيوي و پيروي از نفس و خودبزرگ بيني و خودمنزهبيني و غرور و تكبر ميداند مانع و سد راه كمال ميدانست.
و از اين جهت او شغل معلمي را برگزيد تا در پرتو رسالت انبيا همواره در دانشپژوهي و دانشاندوزي و دانشآموزي باشد. او ميخواست عمري معمار شخصيت كودكان باشد و با آميزهاي از هنر و چيرهدستي خود عمارتهاي زيبايي را بنا كند اما خداوند براي اين نيت رحماني و آرمان بلند او بستري گشود كه آموزگار شهادت باشد و كلاسي به پهناي اين جهان و گسترهي تاريخ در اختيار او گذاشت و هيچ چيز همچون شهادت ترجمان صفاي دل انسان نيست و چيزي به اندازهي صفاي باطن در توفيق معلم مؤثر نيست.
او همانند پدر ميخواست نگهبان بيدار حيات معنوي جامعه باشد و براي پاسداري از اين گوهر انديشمند سنگر مدرسه و كلاس را انتخاب كرد.
اما اهريمن از سنگري ديگر براي خاموش كردن نور الهي و محروم كردن از دين الهي يورش آورد و در فرصتي كوتاه سراسر ايران اسلامي به آوردگاه تبهكاران با مردمان كفرستيز تبديل شد.
عوامل داخلي ضدانقلاب با حمايت و هدايت استكبار جهاني در مناطق مختلف دست به شرارت و غائلهآفريني زدند. به دنبال آن توطئههايي چون كودتاي نوژه، حملهي نظامي طبس، انفجار حزب جمهوري اسلامي و نهاد رياست جمهوري و ترور رهبران و شخصيت بزرگ جامعه طراحي و به اجرا گذاشته شد و پس از آن حملهي نظامي عراق كه از 30 شهريور ماه سال 1359 آغاز شد و ما هشت سال گرفتار جنگ تحميلي شديم.
برادرم در پاسخ به اين وظيفهي ديني از آغاز پيروزي انقلاب اسلامي به فراگيري آموزشهاي نظامي پرداخت و به تدريج آيين رزمندگي را تمرين كرد. علاوه از آن حضورش در كنار مرحوم ابوي گرامي در كميتهي انقلاب اسلامي او را از اوضاع سياسي و امنيتي جامعه و ترفندهاي دشمن آگاه كرد و از نظر روحي و رواني نيز براي مقابله با دشمن آماده شد. از سوي ديگر حضور آن يار مهربان در بنياد شهيد و خدمت به خانوادهي شهدا آگاهي از منويات و آرمان شهدا كه در نامهها و وصيتنامههاي شهدا و اظهارات ياران و بازماندگان آنها جاري بود در خودسازي آن شهيد عزيز بسيار مؤثر بود. او به بنياد شهيد پس از كميتهي انقلاب اسلامي ارج مينهاد و به ساير همكاران بنياد نيز اغلب اين جملهي مبارك حضرت امام خميني(ره) را يادآور ميشد كه: "بنياد شهيد از همهي بنيادها افضل است. براي اين كه شهيد از همهي افراد افضل است".
و همواره توصيه ميكرد كه كارتان را براي رضاي خدا انجام بدهيد و به جانبازان و مجروحان بيشتر رسيدگي كنيد. مجموعهي اين فعاليتها و اعتقادات ديني و بخصوص تعاليم پدر روح سلحشوري آن دليرمرد را تقويت كرد و عليرغم علاقهي شديد او به امر تعليم و تربيت و فعاليتهاي مؤثرش در پشت جبهه سرانجام در سال 1361 از طريق سپاه عازم خط مقدم جبهه شد و در آزادي خرمشهر شركت كرد و به درجهي رفيع شهادت نايل آمد.