احسان آقاجاني
نام پدر : مصطفي
دانشگاه : امام صادق عليه السلام تهران
مقطع تحصيلي : دكترا
رشته تحصيلي : علوم اقتصادي
مكان تولد : تهران (تهران بزرگ)
تاريخ تولد : 1364/09/28
تاريخ شهادت : 1396/03/17
مكان شهادت : مجلس شوراي اسلامي
عمليات : حمله تروريستي داعش
خاطرات همسر شهيد احسان آقاجاني
راوي : همسر شهيد

باب آشنایی

برحسب اتفاق من و مادرم و مادر آقا احسان در یک حوزه درس می‌خوانیم که همان‌جا باب آشنایی‌مان ایجاد شد. من آن زمان ملاکم برای ازدواج ایمان و تقوا و اخلاق خوب بود که وقتی آقا احسان به خواستگاری آمدند دیدم همه آن خصوصیاتی که در ذهن من برای همسر آینده پررنگ بود، در ایشان وجود داشت و این طور شد که آقا احسان انتخاب من شد و من هم انتخاب او. یادم هست که درست روز به امامت رسیدن حضرت مهدی‌عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف جواب مثبت را به هم دادیم. کم تر از یک‌سال از عقدمان می‌گذشت و قرار بود عید غدیر مراسم ازدواج‌مان را برگزار کنیم که این اتفاق افتاد.

آرزوی یک زندگی آسمانی

آن زمان آقا احسان مدام می‌گفتند من همسری می‌خواهم که با بقیه افراد خانوادهمان فرق کند یعنی اگر می‌خواهند فرد خوبی را مثال بزنند از او یاد کنند. می‌گفت دلم می‌خواهد زندگی‌ای تشکیل بدهم که برای دیگران الگو شود. دلش می‌خواست سیره ائمه را در زندگی پیاده کنند. به قول معروف یک زندگی آسمانی می‌خواستند که واقعا هم پایانش آسمانی شد.

هدیه‌ای از جانب علمدار

ما ازدواج ‌مان را مدیون حضرت عباس هستیم. چند خواستگار که یکی از آن‌ها آقا احسان بود می‌خواستند برای صحبت به منزل‌ مان بیایند. دست بر قضا این اتفاق مصادف با محرم بود. ما در دهه دوم هیئت داریم. شبی که روضه حضرت عباس را می‌خواندند من دلم خیلی شکست. مداح می‌خواند: «بی دست کربلا، دست مرا بگیر» من هم خطاب به حضرت عباس گفتم: دست مرا هم بگیر تا یک ازدواج خوب داشته باشم. که بعد از این ماجرا بود که آقا احسان و خانواده‌شان آمدند و مهر او به دلم نشست. بعد از عقد متوجه شدم آقا احسان هم در زیارتی که مشهد رفته بودند، آن جا سفره حضرت ابوالفضل نذر کرده بودند که ازدواج خوبی داشته باشند. همیشه هم به من می‌گفتند که تو یک هدیه از جانب حضرت عباس‌علیه‌السلام هستی.

جایگاه نورانی

آقا احسان می‌گفتند از روی یک خواب برای انتخاب تو به قطعیت رسیدم. می‌گفت: من وقتی آمدم خواستگاری و روندی طی شد، یک علقه‌ای به وجود آمده بود ولی ته دلم ترسی وجود داشت. مکرر سر نماز دعا می‌کردم و از خدا می‌خواستم همانی باشد که من می‌خواهم. تا این که یک شب بعد از نماز شب، گریه کردم و از خدا خواستم اگر تو همانی هستی که من با او به سعادت می‌رسم، یک نشانه به من نشان بده. بین نماز شب و نماز صبح یک لحظه خوابم برد. خواب دیدم یک خانمی درحالی لباس مشکی به تن دارد پشت به من ایستاده است، وقتی جلو رفتم او رویش را به سمتم برگرداند. همین که برگشت یکدفعه لباس‌هایش سفید شد و من چهره تو را دیدم که خیلی نورانی بود. وقتی این خواب را دیدم آن را به فال نیک گرفتم. آقا احسان می‌گفت: من جایگاه تو را نورانی دیده‌ام.

پیوند نام‌های قرآنی

چند روز بعد از عقد، جمعه صبح آقا احسان زنگ زد و گفت: یه خبر خوب. گفتم: چی شده؟ گفت: همین الان دختر عمویم زنگ زده و پرسید دقت کردید اسم شما در قرآن کنار هم آمده است؟! آقا احسان از این قضیه خیلی خوشحال بود. این مسأله مربوط به سوره الرحمن است که در دو آیه پست سر هم خطاب به تقوا پیشه‌گان می‌گوید «ما زنانی همچون مرجان به شما می‌دهیم» و «در آیه بعد هم می‌گوید جزای احسان جز احسان است؟» جالب است بگویم ما حتی از این سوره اسم فرزندمان را هم انتخاب کرده بودیم.

این بار من تنها برگشتم

ما زندگی‌مان را با شهدا آغاز کردیم. آن اوایل که در فرآیند خواستگاری بودیم، سر مزار شهید صبوری در امامزاده حسن رفتیم. بعد از عقد هم اولین جایی که رفتیم، مزار شهدا بود. آخرین جایی هم که با آقا احسان رفتیم پیش شهدا بود که این بار من تنها برگشتم.

می‌خواهم مدافع حرم شوم

فردای روز عقد، با چند روز تأخیر مراسم کوچکی برای تولد من برگزار کردیم. وقتی همه رفتند و تنها شدیم آقا احسان به من گفت: اگر اجازه بدهی من می‌خواهم برای اعزام اقدام کنم و مدافع حرم شوم. من شوکه شدم چون قبل از عقد اصلا راجع به این موضوع صحبتی نکرده بود. من کاملا موافقت نکردم و گفتم ببینیم چه می‌شود. اما آقا احسان مکرر پیگیر بود و هر چند روز یک بار این مسأله را یادآوری می‌کرد. می‌گفت: چه شد؟ فکرهایت را کردی؟ وقتی درباره این مسأله صحبت می‌کرد صدا و چهره‌اش حالت خاصی داشت.

رویای صادقه

همه این‌ افکار درباره شهادت از یک خواب شروع شده بود. ماجرای این خواب به مدتی قبل برمی‌گردد. در منزل پدری آقا احسان کار بنایی انجام می‌شده و آقا احسان هم مشغول کمک بوده که بر اثر بی‌احتیاطی یکی از کارگران شی‌ای از بالا می‌افتد و به سر او برخورد می‌کند. آقا احسان بر اثر این ضربه چند ساعتی دچار بیهوشی می‌شود. خودش می‌گفت در آن چند ساعت از دنیای دور و برم هیچ چیزی نمی‌فهمیدم فقط یک دفعه دیدم در یک جایی هستم که مسیر تاریکی روبرویم قرار دارد اما از آن دور یک مسیر نورانی به چشم می‌خورد. پرسیدم آن جا کجاست؟ که صدایی به من گفت: آن جا مسیر شهداست. می‌خواستم به آن سمت بروم که مانع من شدند. آن صدا گفت: نه، نمی‌توانی بیایی. تو هم یک روز می‌آیی ولی الان وقتش نیست. وقتی آن صدا گفت: هنوز وقتش نشده من به هوش آمدم. این خواب و رویا در ذهن آقا احسان مانده بود. یک رویای صادقه که در نهایت تحقق پیدا کرد.

دوست نداشت خیلی شناخته شده باشد

آقا احسان خیلی فعالیت داشت و البته یک سری از آن‌ها اصلا بازگو نمی‌کرد. گاهی برخی از فعالیت‌هایش را که به من می‌گفت، تأکید داشت فعلا بین خودمان بماند و جایی بازگو نشود. دوست نداشت خیلی شناخته شده باشد. بعد از شهادت برخی می‌آمدند و می‌گفتند همسر شما با ما کار می‌کرده است در حالی که من خبری نداشتم. هر جا که فکر می‌کرد نیاز است، حضور داشت. بسیار کوشا بود. گاهی اوقات این فعالیت‌ها به رشته تحصیلی‌شان مربوط می‌شد و گاهی هم عقیده‌اش این بود که به عنوان یک بچه مذهبی باید در آن زمینه مورد نظر فعالیت کند. البته عمده فعالیت‌شان در زمینه اقتصادی بود. در زمینه شخصی هم در کلاس‌های اخلاق مختلف مثل کلاس آیت‌الله جاودان و هیئت‌های مذهبی خاصی که می‌شناخت، شرکت می‌کرد.

دوست دارم استاد شوم تا شاگردان خوبی پرورش بدهم

آقا احسان به تازگی استاد دانشگاه شده بود. همیشه آرزوی این شغل را داشت. می‌گفت جوانان این دوران احتیاج به اساتیدی دارند که هم از نظر علمی و هم اخلاقی روی آن‌ها کار کنند. می‌گفت درست است که بچه‌ها در دوران دبیرستان شخصیت‌شان شکل می‌گیرد اما تغییر شخصیت در دانشگاه انجام می‌شود و اگر دانشگاه‌های ما اساتید خوبی داشته باشد این تغییرات به سمت و سوی مثبت حرکت می‌کند. همیشه می‌گفت دوست دارم استاد شوم تا شاگردان خوبی پرورش بدهم. میگفت شاگرد خوب پرورش دادن باقیات و صالحات دارد.

خیلی بد است که این طور به من وابسته هستی

آقا احسان همیشه می‌گفت تو مثل کرم می‌مونی، من پروانه‌ات می‌کنم. می‌گفت می‌خواهم کمکت کنم که پله‌های ایمان را بالا بیایی. احساس می‌کنم با شهادتش این کار را انجام داد. یک سری حرف‌ها زده بودند که بعد از شهادت‌شان برایمان معلوم شد. شاید آن موقع ما معنا و مفهومش را متوجه نمی‌شدیم. این روزهای آخر آدمی که من همیشه می‌گفتم خیلی مهربان و آرام است، کمی بداخلاقی می‌کرد. وقتی سوال می‌پرسیدم چرا این کارها را می‌کنی؟ در جواب می‌گفت: خیلی بد است که این طور به من وابسته هستی. آدم که به موجود زمینی این قدر وابسته نمی‌شود! شاید یک روز من نباشم آن موقع چه کار می‌کنی؟ این کارها را می‌کنم وابستگی‌ات کم شود.

حکایت پرواز

روزی که که آن حادثه اتفاق افتاد، آقا احسان ساعت 10 صبح برای جلسه‌ای قرار بود در مجلس حضور داشته باشند که به خاطر کلاس، نیم ساعتی با تأخیر می‌رسند. به محض این که از درب کارمندان وارد می‌شوند تروریست‌ها هم از درب دوم حمله می‌کنند که در حیاط با هم روبرو می‌شوند. البته این برخورد از نزدیک نیست و همدیگر را نمی‌بینند چون یکسری شمشاد و نرده مابین آن‌ها وجود داشته است. با توجه به فیلمی که از آخرین لحظات قبل از شهادت هست، آقا احسان وقتی سر و صدا را می‌شنود به آن سمت نگاه می‌کند و بعد به سمت پارلمان می‌دود. به نظر می‌آید می‌خواست خبر این حادثه را به درون مجلس برساند چون اگر همان جا می‌ماند اتفاقی برایش نمی‌افتاد. اما همین که به سمت ساختمان مجلس حرکت می‌کند یک گلوله از لای شمشادها به سر او اصابت می‌کند و به شهادت می‌رسند.

مهم این است انتخاب شده باشی

همیشه فکر می‌کردم برای شهادت حتما باید فرد در میدان جنگی حضور داشته باشد و در آن لحظه تلاش خاصی انجام دهد اما با این اتفاق به من و خیلی‌ها ثابت شد مهم این است انتخاب شده باشی. این که کجا باشی اهمیتی ندارد. اگر قسمت شهادت باشد در هر جا می‌شود به این آرزو رسید. آقا احسان نمازهایش خیلی طولانی بود. هر کس او را می‌دید، می‌گفت سر نماز برای ما هم دعا کن. او تنها چیزی که در جواب این افراد می‌گفت این بود که شما هم دعا کنید من شهید شوم. به نظرم این دعاها به علاوه ایمان و تقوای خودش دست به دست هم داد تا او به آرزویش برسد.

کلید اصلی

به نظرم مهم‌ترین خصوصیت آقا احسان که باعث شد او به این مقام برسد ایمانش بود. بقیه خصوصیات خوب او مثل خوش‌اخلاقی، احترام گذاشتن به دیگران و... در همان ایمان می‌گنجد. آقا احسان همیشه دنبال این بود که خودش را از نظر ایمانی و عقیدتی تقویت کند. یعنی این‌طور نبود که به اطلاعاتی که از مسائل دینی دارد بسنده کند و بگوید کافی است. همیشه اطلاعاتش را به روز می‌کرد. اگر اتفاقی در جامعه می‌افتاد روی آن فکر می‌کرد که حالا در برابر آن اتفاق باید چه کاری انجام داد. مراقبه داشت. خودش می‌گفت من خیلی روی خودم کار کردم چون آدم یک روزه نمی‌تواند به جایی که دلش می‌خواهد برسد.

عاشقان سیدالشهدا قصه‌شان به سر ختم می‌شود

من و پدر و مادرشان را به خاطر وضعیت بد پیکر، برای دیدار آخر راه ندادند. وقتی به معراج رفتم تا گفتم همسر شهید آقاجانی هستم به بهانه‌ای مرا راه ندادند. بعدها آن مسئول معراج که جلویم را گرفته بود را در جایی دیدم و به او گفتم مرا راه ندادید همسرم را ببینم و وداع کنم. گفتند: دخترم این قدر پیکر وضعیت بدی داشت که دلمان نمی‌آمد او را ببینید. کلا می‌گویند عاشقان سیدالشهدا قصه‌شان به سر ختم می‌شود. مثل شهید حججی و همسر من. فردای روز شهادت پیکرشان را با تابوت به منزل‌مان آوردند. اول از همه به خودش بابت رسیدن به این مقام تبریک گفتم و بعد هم تنها چیزی که از او خواستم این بود که حلالم کند و من را هم پیش خودش ببرد. هنوز هم هر دفعه سر مزارش می‌روم این را می‌خواهم. شهادت که زن و مرد نمی‌شناسد. در بین شهدای حمله تروریستی مجلس نام دو خانم هست.

حضور همیشگی

در هر لحظه حضورش را در کنار خودم حس می‌کنم. همان‌طور که در خواب به من گفت: نگران نباش خودم مراقبت هستم. در واقعیت به عینه دیده‌ام و حس کرده‌ام. همین چند روز پیش برای اولین از او خواستم آن چه می‌خواهم اتفاق بیفتد. اگر به شرایط عادی بود، امکان نداشت آن مسأله رخ دهد. اما آقا احسان ثابت کرد که هست. حضور او کاملا در خانه‌مان حس می‌شود، آن هم نه فقط برای من بلکه برای کل خانواده. هر شب هم خواب او را می‌بینم که مرا به جایی می‌برد اما ظاهرا اجازه ندارم این خواب‌ها در بیداری در خاطرم بماند و همه را فراموش می‌کنم.

 


نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.