مهدي رجب بيگي
نام پدر : محمد
دانشگاه : دانشگاه تهران
مقطع تحصيلي : كارشناسي ارشد
رشته تحصيلي : راه و ساختمان
مكان تولد : دامغان (سمنان)
تاريخ تولد : 1336/05/02
تاريخ شهادت : 1360/07/05
مكان شهادت : تهران
مقاله ادبي شهيد مهدي رجب بيگي(حكايت انقلاب)

سال‌ها بود که در زنجیر اسارت قابیلیان محکومِ معصوم بودیم و مَسجونِ مظلوم. بر پیکرمان درد تازیانه بود و بر مغز و سرمان پُتکِ ظالمانه.

سال‌ها بود که بر زمینِ میهنمان علف هرز غارتگری می رویید و بس.

در مزارع، خوشه های طلایی گندم به آتش نیرنگ فرنگی ها و خیانت خان‌ها سوخت و خاکستر آن بر چهره تبدارِ برزگرانِ دشت های کار و تلاش ،از فقر وتهیدستی نشان آورد . مردان غیور بیشه های صدق و صفا قربانی غربیان و آواره از ایران شدند .داسشان را از دستشان و نانشان را از دهانشان ربودند .جمعی را بر در خانه‌ی فرعونیان به نوکری و برخی را بر دخمه ی کسب قار ونان به کارگری گماشتند.

سال‌ها بود که بر رود خروشان اندیشه امان سدّ فرهنگ فرنگیان را بستند تا از دانستن آنچه بر سرمان آمده بازمانیم و در فقرِ حاصل از سرقت سلاطین بمانیم .مکتبمان را در مسلخِ تمدّنِ مصرف ذبح کردند تا رونق بازار غارتشان افزون گردد.ما را از خویشمان جدا کردند تا از رسیدن به مرتبه ی انسان والا بازمانیم و به درّه مصرف کالا در افتیم .ما را از مذهب اصلی مان دور نمودند و در اثنای غفلتمان در جای جای وطنمان دکان غارتگری گشودند .ما را از گرداگرد معبد ایمانمان پراکندند و به صحنه‌ی معرکه تجمّل و تقلید و مصرف کشانیدند و در حین معرکه مس و تاسمان را ربودند و بدین‌سان حاصل دست رنج‌مان قسمی به غارت آنان و مُشتی به کیسه‌ی شاهان رفت.

سال‌ها بود که ظلمتکده ی دیارمان شب بود و تیرگی. هر که در او جرأت رفتن بود مقصدش دار بود و قبرستان و هر که کلامش آزادی و عدالت بود، سزایش شکنجه بود و زندان. گزمه‌های اجنبی پرست به نورِ مشعلِ «مجسمه آزادی» در کوچه های شهر گردش می نمودند تا هر که را فریاد می زند ،بگیرند و هرچه را مناسب غارت می‌بینند ببرند. گویا خورشید نیز به دام شقاوت شاهان افتاده است. پستی و دنائت حکّام زار بود و حزین. گویی بهار هرگز نمی‌آید و باران شادی بر تنِ تبدار این کویر دیگر نمی‌بارد. همه جا سرما بود و سکوت...

ناگاه در این گورستانِ بی تپش مردی آمد مَردِستان .عالِمی که با بیرون کشیدن تعالیمِ انقلابیِ اسلام از لابلای سطور قرآن آتش به جان اهریمن کشید.

سیّد مردان، سیمای صیادانِ ایمان و نان مردم را به آیات درخشان قرآن ترسیم و سینه ی ستبر پیروان رسول آخرین را پُر سرور نمود، تا آن که طنین آوای «سیّد » تاب و توان از ظالمان در ربود .درباریانِ دون ، سیّدمان را به جرم آشکارساختنِ «جمالِ دین» به دَر به دَری کشانیدند و برتربتِ پاکش نعره ی استبداد کشیدند.

شب این چنین ادامه داشت تا آن که نوری تازه درخشیدن گرفت که «فضلِ خدا» بود.

دیو استبداد می‌رفت و فرشته‌ی آزادی می‌آمد. روحانیون غیور به پا خاستند تا آزادی را از اسارتِ فرنگ برگشته های نیرنگ باز در آورند و اسلامِ شرعی را به جای استبداد شرطی به پا دارند.اما این بار نیز روش مداران کافر، آن پیشتازانِ قیام را به کیفر رسانیدند . فضلِ خدا بر« دار» و مجاهدان گرفتار شدند.هر«خیابانی» به خونِ «شیخ»ی رنگین و پرونده‌ی شب ظلم سنگین شد.

قصّه‌ی غصّه دیرین از سرگرفته شد تا آن که میرزای کوچک، سلاح بر دوش در جنگل بزرگ هیمه‌ای جاودانه برافروخت تا ظلمت شب را به آتش قیام روشن گرداند. سکوت سهمگین میهن یکبار دیگر از فریاد کبیر مسلسل میرزای کوچک شکست. اما نیروی نیرنگ هزار چهرگان سیاست پیشه سدّ راه وی گردید و تفنگ از دست میرزا ربود و بدین سان میرزای کبیر نیز صیدِ دامِ گرگان آدم نما و اسیرِ قلاب انقلابیون تقلبی گردید.

آری، سردار جنگل بر دار تزویر شد و خنجر خیانتِ خُدعه بازان پشتِ میرزا فرود آمد. جنگلی سبز به سرخیِ خون این طلبه‌ی «سر» باز، رنگین و درختان تنومند جنگل در سوگ این سردارِ جهاد غمگین شدند .زنجیرِ جورِ جبّاران بر دست و پایمان بار دیگر حکایت زجر دیرینه را تکرار می‌نمود تا آن که در کلاس سرد و خاموشمان درس جهاد با کوشش مدرّسی مصمّم آغاز شد. «مدرّس» قهرمانِ مبارزه ، پیشاپیش محصّلین آزادی ،سرودِ «نصرُ مِنَ الله» سر داد. مستضعفین سرزمین اسلام صدای رسای مدرس را با ندای تکبیر لبیک گفتند. اما بیدادگران که مرگ خویش را در حیات بیدارگرانی چون مدرّس نظاره می کردند، با دستیاری همدستان ابلیس، مدرس را به بند کشیدند و بدین‌گونه مدرس نیز اسیر دست دیوسیرتان مستبد و تاریک‌اندیشان متجدّد گردید.

خورشید هنوز در بند ابرهای تیره بود تا آنکه در این سنگستان خموش مردی آمد که مظهر راستی بود و درستی. مردی که سخن از خلق می‌گفت، نه به ریا، که به صدق. ملت به یاری‌اش شتافتند و دست اجنبی از سفره تقدیرمان بریدند. اما هنوز در جشن پیروزی ننشسته بودیم که به نیرنگ مزدوران «روسیه»، خصمی دیگر بر ما وارد شد و سگ خانگی‌اش را به زندانبانی بر درِ خانمان‌مان گماشت و دیگر بار زنجیر ستم فرعون بر دست و پایمان خطی از خون کشید.

سال‌ها از پی هم می گذشت و در صحنه ساکت زندگی امان صدایی نبود مگر تکبیر شهادت شهیدان. تا آنکه نور رحمت یزدان بار دیگر بر صفحه سرزمینمان باریدن گرفت.

رسولی آمد از سلاله محمد، تبر ابراهیم بر دوش، خشم موسی در سر ، مهر عیسی در قلب ، تقوای علی در دل و کتاب خدا در دست.

همچون آیتی از خدا پُرتابش بود، قلبی بود پرطپش، پایی بود پرتلاش، راهش راه خدا بود و نامش «روح خدا»

در پیشاپیش خلق پرچم قیام برافراشت و در قلب مجاهدان بذر جهاد بکاشت و مردم را به نیروی ایمان راستین به پا داشت تا کاخ ظالمان زمانه را برسرشان خراب و راه تعالی انسان را هموار سازد.

فرزندان دلیر حسین به پا خاستند و چونان رودی خروشان از هر سوی به هم پیوستند. اما یزیدیان را تاب تماشایشان نبود. به رگبارشان بستند و از جوی خونشان بستر زمین بیاراستند. مجاهدانمان شهید شدند، خردادمان «خون داد» شد و امام‌مان تبعید گردید و شاید تقدیر در کارِ خلقِ تمدّنی نوین بود که بایستی با هجرت آغاز می شد...

یلدای جور قابیلیان بار دیگر آغاز شد و سکوت و سیاهی بردیارمان سایه افکند.دیگر فریادی نبود مگر فریاد زخمی امان و آوایی نبود مگر آوای شهیدانمان. آنچه بود، درد بود و شکنجه و زندان.

در این سال‌های سیاه، هر بار که نوری تابیدن گرفت، شب‌داران خاموشش ساختند و هر که پایی برای رفتن یا حرفی برای گفتن داشت، نابودش کردند. فرزندان دلاور خلق به آتش رگبار دژخیمانِ قبیله یِ غارت، قامتشان فرو افتاد و رسوا گران جنایت حکّام، بر چوبه‌های دار، سرود فتح و رهایی خواندند و نماز عشق و خدایی. ساربانان کاروان شهر توحید را به زنجیر کشیدند تا از رفتن بمانند و زیر بار حکومت جلادان بمیرند. پاسداران دین حنیف ابراهیم، به جرم بدعت در نبرد با دزدان به زندان جور رفتند و بر تقدیر سعیدشان رضا دادند تا از چکیده خونشان گل‌های سرخ انقلاب بروید. مهاجران شهر شهادت به جرم طواف بر گرد معبد توحید و برافراشتن پرچم ایمان در معبر قیام ناس گرفتار حاکمان همیشه تاریخ زور و زر و تزویر شدند و در گرما گرم تکوین قیام خلق، قلبشان در غربت فِسرد.

آری، «رشد» عرفان در شوق برابری و آزادی سوخت تا چهره غاصبان حق مردم را روشن سازد. معلم تشیّع علوی که در شب‌های تیره، نوید پگاهمان می‌داد و نور فجر را یادآورمان می‌شد رفت تا در قیامت امّت، یادآوران یادش کنند و بدین‌سان معراج خونینش بر اوج قلّه حقیقت بر قلب سرخ تاریخ نشان از بقاء صالحات نهاد و غنای شهادت. و بدین‌گونه بود که سکوت این گورستان غمگین گاه گاه، به سرود شهادت شهیدی می‌شکست و آسمان سیاه این ظلمت‌کده با نور ستاره‌ای درخشان روشن می‌شد. اما گزمکان بر برج و باروی شهر کماکان شبداری می‌کردند تا نکند در کوچه‌های شهر کسی شعر سحر بخواند. روبهان بر سر هر کوی و برزن در کمین بودند تا خروسی بی‌محل بیابند که بیهوده صبح را نوید دهد. صدای تازیانه بر پیکر لخت اسیران، خواب از چشم جمعی می‌ربود، اما هیچ کس را یارای اذان گفتن نبود. شب بود و تیرگی، زندان و بردگی.

ناگاه در ظلمت این شب دیر پا نوری در دل‌ها تابیدن گرفت و دل سیاه شب به خنجر سپیدی شکافت. صدایی آشنا از دورها صلای اذان در داد و بانگ رهایی را در گوش خفتگان ستمدیده نجوا کرد. در فریادش ابهت گفتار رسولان و صلابت آوای امامان بود.

خمینی، عصاره انسانیت معاصر، گمشده قرن حاضر، انسان کامل، مهاجری که به نزد «نیا»یش علی تبعید شده بود، بار دیگر از دشت آزادگان و کربلای حسین قیامی دیگر را بر مستضعفین زمین بر خواند تا در صحنه‌ی عاشورایی خونین، دیگر بار پوزه ظالمان زمانه را بر خاک بمالند .پنداری که در سال های تبعید نزد حسین درس قیام آموخته است . با فریادی که از عمق وجدان پاکش سرچشمه می گرفت ندا در داد که:

ـ ای شمایان که قرن هاست در زنجیر ستم شاهان اسیرید ، به پا خیزید و تقدیر خویش را از سیه روزی به پیروزی برگردانید.

ـ ای شمایان که تنور گرم زندگی اتان از سرمای جور بیدادگران خاموش است ،به پاخیزید و طومار حکومت جلادان را به هم پیچید.

ـ ای شمایان که رخسارتان در آتش رنج و اسارت سوخته و بر پیشانی اتان خاکستر سال ها ستم کشی نشسته است ، به پاخیزید و بر کشتی جهاد نشینید تا ساحل نجات را ببینید.

ـ ای شمایان که جوهر وجودتان و گوهر آدمی اتان در قربانگاه حاکمیّتِ بهره کشان قربانی گشته است ،به پا خیزید و خود را از دره فلاکت و ورطه هلاکت برهانید و تا قلعه توحید و قلّه شهادت برسانید.

ـ ای شمایان، ای دریای بیکران انسان‌ها، ای محکومان همیشه تاریخ، ای مستضعفان، ای وارثان زمین به پا خیزید و به نصرت یزدان، پرچم ایمان برگیرید تا ستون‌های کاخ جباران به زیر آرید، به پا خیزید و بستیزید، شما ایرانیان، پیروز پیروزید.

و بدین سان خلق دلاور ایران ، در شب قدرتاریخ سرتاسر محرومیّت خویش با کلام این پیر مجاهد که آیتی بود فرو باریده از آسمانِ رحمتِ یزدان تقدیر خویش را بازیافت.

پیروان صدّیق «محمد» سلاح ایمان برگرفتند و به میدان نبرد با طاغوتیان شتافتند .لشکریان شیطان که گنجینه ی به یغما برده ی خویش را در معرض زوال می دیدند ،هر آنچه از تیغ و سلاح داشتند برکشیدند تا شاید فریاد گران قبیله عصیان را خاموش سازند و به درّه ذلّت و بردگی دوباره فرواندازند .اما مگر می توان با عاشقان شهادت ،با دوست داران رهایی به ستیز پرداخت؟ مگر می‌توان با پویندگان راه حقیقت ،با جویندگان صبح عدالت ،به نبرد برخاست؟ مگر می‌توان با پیروان علی ،با وارثان حسین ،با حامیان خمینی، به مبارزه پرداخت؟

کاروان به هم پیوسته قیام هابیلیان ،این بار نیز به راهبری مردی از نسل ابراهیم چونان سیلی خروشان به راه افتاد تا بر سر راه خود آنچه از بت و بت پرستی به جای مانده است بیندازد و بر فراز سنگ شکسته‌های کاخ بت داران، دژ استوار توحید را بسازد .اهریمنان از اهرام فرعونیان عصر بیرون آمدند و ارابه های جنگی خویش را به کار گرفتند تا شاید فتنه را بخوابانند و آتش خشم سربازان اسلام را فرو نشانند .اما بهار قیام آغاز شده و نهال انقلاب به شکوفه نشسته بود .همپایان همره در انتهای ماه نیایش و پی بردن به توان خویش، به نماز انقلاب ایستادند تا آزادی «فطر»ی خویش را بار دیگر به دست آورند.

عید انقلاب بود و مجاهدان در صبح یک روز جاودانه تاریخ به دیدار شهیدان به خون خفته شتافتند تا در معبر شهادتشان یادشان را گرامی دارند و پیمان دوباره ببندند .دژخیمان که احتضارشان را در اتّحاد مردم می دیدند سخت به هراس افتادند و زنجیر پیوستگی رزمندگان را به رگبار گلوله مسلسل هاشان گسستند و شاخه گل های شهیدان را به تیغ ظلم و ستم شکستند تا شاید مسیر تاریخ را بگردانند. آسمان ژاله باران، زمین لاله زاران و شهریور «شهید بر» شد ...

اما آتش انقلاب هر لحظه دامان حکومتگران را بیشتر می گرفت و آنان در پی یافتن راه نجات هرنیرنگی را آزمودند و بدین‌سان بر طومار ظلم و جنایت خویش، بیشتر از پیش، افزودند.

خون شهیدان، چونان مشعلی فروزان ،راه قیام را روشن می نمود. روزها از پی هم می گذشت اما مراد شاهان نمی گشت تا آنکه قله انقلاب از دور نمایان شد و عاشورا روز قیام سرخ حسینی با پیام گرم و آتشین خمینی شکوهی دوباره یافت. گویی حسین است که فریاد می‌زند:

«مستضعفین شهر تباهی را بگویید تا بردروازه های شهر محرّم برج رهایی بسازند. مظلومان خطّه ی جور را بگویید تا بر برج های شهر محرم پرچم آزادی بیاویزند، محرومان کویر هراس را بگویید تا بر دشت نینوا سرود عاشورا بخوانند .ستم کشان قوم سکوت را بگویید تا از طلیعه‌ی این قیام، صبح رهایی را بجویند. مجاهدان راه رهایی را بگویید تا بر ستون‌های انقلابِ حسین، شعرشهادت نویسند.»

و خدا می‌داند که فریاد این کبیر چه کرد؟ پیروان راستین محمد از کلام این نستوه قهرمان توشه‌ها ساختند و بی امان و پرتوان بر کاخ یزیدیان تاختند. سلاحشان ایمان بود و نبردشان بی‌امان. از جان خود مایه گذاشتند تا مکتب توحید از اسارت بی‌مایگان درآید. رفتند تا انسانیّت بماند. مُردند تا آزادگی بماند.

آری، قافله شهیدان از پی هم گذشتند و تقدیر سرخ خویش را با خون جوشانشان نوشتند. بردر و دیوار شهرشهادت نشان از پایمردی و رشادت شهیدان و زبونی و دنائت شاهان بود .کاروان توحید هر لحظه در معرض یورش اهریمنان و شبیخون راهزنان قرار گرفت و مردان غیور خطّه ایمان در خون خویش غلطیدند .اما مگر می شود خط سرخ تاریخ را در تداوم جاودانه خویش به تیغ سیاهی برید؟ مگر می شود قلب ملّتی را که بر آزادی اراده کرده است با نیزه تباهی درید ؟مگر می شود اراده انقلاب را در دل مستضعفین به چیزی خرید ؟ مگر می‌شود سنّت خدا جاری نگردد بدین نوید که: «نصرُ من الله».

و این چنین بود که در کشاکش نبرد حق وباطل مژده انفجار سحرآمد که: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید» امام امت، پیک پیکار همیشه ملت، محور وحدت باب اخوت، بر خاک مرده میهن پای نهاد تا نویدمان دهد که: «فتحُ قریب» و سرانجام روز پیروزی فرا رسید. مشت‌ها مسلسل شد و سرها مصمم. نهال انقلاب اسلامی به ثمر نشست و اسطوره شاهان فرو شکست .تداوم سرخی شفق در بستر خون شهیدان ،فلق سپیده این شام دیر پا را به دنبال داشت. طوفان خشم امت ابراهیم ستون‌های کاخ جباران را فرو انداخت و درفش پیروزی را بر بلندای آسمان برافراشت. خلق مسلمان، به نیروی ایمان، با توان وحدت، قیصران را به زیر کشیدند و شاهد پیروزی را در آغوش .و اینک دو سال می‌گذرد.

دو سال از تولد مجدّد اسلام در سرزمین سلمان پاک و طلوع دوباره خورشید تابناک قرآن ،از شرق تاریک می‌گذرد. گویی که پیامبر ، دیگربار ،از کوه حرا فرود آمده است تا انسانیت را از چنگال جهل و بردگی برهاند و از دره تباهی به قلّه‌ی رهایی برساند. گویی که انسان آزاده، با وحی خدا، با رنج محمد، با جهاد علی، با خون حسین، دوباره زاده می‌شود. گویی که قرآن از آسمان به زمین نزول می‌یابد تا انسان از زمین به آسمان صعود نماید.

آری، ما فرزندان هابیل، وارثان ابراهیم، پیروان محمد، سرگذشت اسلام را بر پرده طلوع مهتاب انقلاب دیدیم. ما در غم و شادی همراه پیامبر، همگام با علی، همدوش با حسین، همپای خمینی بودیم.

سوره «جمعه» را دیدیم که دریای خلق را به تطهیر در اقیانوس وحدت می‌کشاند تا در قبله‌ای به سوی بیت خدا، بر سجاده‌ای به وسعت ایمان به امامت نور خورشید نماز انقلاب بخوانند.

ابولهب را دیدیم که در کوچه های شهر آتش فتنه بر می افروزد تا جاهلان عصر را برانگیزد اما خود در چنین آتشی می سوزد .غم را دیدم که بی باکانه بر خیمه اِمان تاخت .مفسّر کبیر قرآن ،ابوذر زمان ، زبان مالک اشتر ،برادر خوب رهبر، از میان‌مان رفت...

طالقانی فاتح زندان‌ها، مردی که لحظه‌ای در راه مبارزه با شرک و استبداد غیبت نکرد، شهید شد. اگر چه درماندش هم شهید بود .او با مرگ خویش سوره پاک زندگی خویش را تفسیر نمود و با پرتاب آیه آیه‌ی وجودش در بستر حیات، مرگ را غنا بخشید. قرآن را آن‌چنان تفسیر می کرد که در «صحنه» باشد .چون به سوره یوسف رسید به زندان رفت و چون به آیه شهادت رسید خود نمونه شد .هر که یک بار سخنش را شنید شیفته اش گردید . خاک گورستان نیز یک بار سخنش را شنید و فریفته اش گشت و برای ابد به آغوشش گرفت . معلمی بود که در مدرسه زندان، درس مقاومت می داد و در دانشگاه عبادت، درس شهادت و در مکتب توحید، درس سعادت .«سید» با وداع از دنیا ، بر آخرت سلام کرد، «سلام بر او».

آری، غم را دیدیم که بی‌باکانه به خیمه امان تاخت. خوارج، خون پاک فرزند «مطهر» اسلام، پاره تن امام را بر خاک ریختند تا چهره منافقین را شاد و رخسار امام وامت را غم‌آلود سازند. او نیز شهادت را در عمل نشان داد و آیه «انا لله وانا الیه راجعون» را به تفسیر نشست. «درود بر او».

شیطان را دیدیم که دام فریب می‌گستراند، تخم نفاق می پراکند و بذر طمع می افشاند و آدم را که با وسوسه «هوی» اسیر دست شیطان و بازیچه پلیدان می شود تا نان همراهان خویش را ببرد، و بدین سان بهشتِ عبادت یزدان را واگذارد و جهنم اسارت دزدان را بخرد . آشیانه شیّادان را دیدیم که در جهنم قیامت دوباره خلق سوخت و یاوران اهریمن را دیدیم که از فراز دشت آزادی به درّه اسارت فرو افتادند و بدین گونه پیکر مجسمه تزویر ، با تیر مستضعفین شکست تا آزادی از اسارت شیطان رها شود و دلالان کوردل را دیدیم که کارنامه دنائت خود را در قیام بزرگتر در دست امت دلاور به رویت نشستند که: «یوم تُبلی السّرایر».

و اعجاز خدا را دیدیم .«طیر ابابیل» را دیدیم که در صحرای طبس لشکریان شیطان را به جهنم کردار عبث خود می فرستند تا عبرت یاوران اهریمن گرددکه ابلیس را نپرستند.

طالبان رهایی را دیدیم که در شعب ابوطالب به حصر اقتصادی در آمدند اما از پای در نیامدند و «روزه » گرفتند تا ظلمت «شب» را بگشایند.

مکر خدا را دیدیم که حیله «ناخدایان» را نقش بر آب و دست های ناپاک همپایان شیطان را در خاک و سرسران حیله را آشکار نمود.

یزید را دیدیم که در جبهه کربلا ، پلید تر از همیشه ، به نبرد با حسین بر می خیزد و خون یاوران امام را می ریزد تا سیل انقلاب اسلامی کاخ ستم دیرینه اش را بر سرش آوار نسازد.

و اینک خنّاسان را می‌بینیم که در صدور ناس وسوسه بر می انگیزند تا آتش فتنه بیفروزند و بر بستر خون شهیدان کاخ فرعونی به پا سازند. اینان را نیز به عذاب پیشینیانشان مژده می‌دهیم که انقلاب حسینی هرگز شکست نخواهد خورد و از شرّ مکر اینان نیز به یاور جاوید انقلاب «خلق فلق» پناه می‌بریم.

آری دو سال از انقلاب اسلامی می‌گذرد..

دو سال از خروش پر توان شهیدانی می گذرد که در معراج خود به اوج قله انسانیّت پیکرشان را آماج تیرها ساختند .

دو سال از هجرت مجاهدانی می‌گذرد که آوازشان در کوچه‌های هر ستمکده، حماسه حسین را به یاد می‌آورد.

دو سال از پیکار قهرمانانی می گذرد که پیکرشان را در دریای خونشان به تطهیر بردند تا ننگِ ناپاکیِ پذیرش ذلّت را نبرند.

دو سال از نبرد پاکانی می گذرد که در خط امام تا قله شهادت پیش رفتند و پیام خویش را با خون بر اوج جانشان نوشتند.

و اکنون باید که پیام رفتگان دیروز را ،ماندگان امروز به جای آرند .

باید که در راه آرمان شهیدان تلاش کرد تا یادشان بماند.

باید که تا رسیدن به شهر توحید به پیش رفت و دزدان نان محرومان را در نیمه راه اسیر کرد.

باید که شعر شهیدان را در کلام «امام» شنید و بر پیمانشان تا رسیدن به حکومت قسط و عدل و جاری شدن قوانین قرآن ،ماند و راه را پیمود.

باید که قاتلان ستمگر و مزدوران سازشگر را به رگبار سرب مذاب بست تا جا نمایه شهیدان هدر نشود.

آری، ما پاسدار خون شهیدانیم. رسالت خون شهیدان بر دوشمان، راه پیروز انقلاب در پیشمان، باید که در «خط امام»تا انتها به پیش رفت که ما پیروزیم.

« إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ؛ وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا؛ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا»

نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.