صفحه اول
اخبار
جستجوي شهدا
توليدات كنگره
درباره ما
ارتباط با ما
استان
استان آذربايجان شرقي
استان آذربايجان غربي
استان اردبيل
استان اصفهان
استان البرز
استان ايلام
استان بوشهر
استان تهران
استان چهارمحال و بختياري
استان خراسان جنوبي
استان خراسان رضوي
استان خوزستان
استان زنجان
تهران بزرگ
بازگشت به استان
مهدي رجب بيگي
نام پدر :
محمد
دانشگاه :
دانشگاه تهران
مقطع تحصيلي :
كارشناسي ارشد
رشته تحصيلي :
راه و ساختمان
مكان تولد :
دامغان (سمنان)
تاريخ تولد :
1336/05/02
تاريخ شهادت :
1360/07/05
مكان شهادت :
تهران
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مقاله ادبي شهيد مهدي رجب بيگي(به نام او كه انسان را اينگونه آفريد)
دو ساعت از شب گذشته بود و من هنوز بیدار و بیقرار از این طرف اتاق به آن طرف میرفتم و برمیگشتم. نه تنها خوابیدن که نشستن نیز برایم دشوار بود. یکسره راه می رفتم و مثل فرفره دور خودم می چرخیدم .حال و حوصله هیچ کاری را هم نداشتم . چند بار به سراغ قلم رفتم تا شاید با او درد دل کنم. اما او نیز از زیر پنجه هایم گریخت . پنداری که او نیز حالی همچون من داشت . بعد از آن شب که از شهادت بچه ها صحبت کردیم ،دیگر قلم خاموش و آرام به کنار نشسته است و با من سخنی نمی گوید . آن شب قلم سال های سال زجر و زنجیر را یک جا برایم گفت . نام تک تک شهیدان را از هابیل تا حسین و از حسین تا ... باز هم حسین نوشت و برای هر یک مرثیه ای سرود و بعد ساکت شد و سکوت ادامه داشت، مثل راه رفتن من .خیلی تلاش کردم تا قلم را به حرف آورم اما اثری نداشت.
ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم : «او را نمی شناختم ، ندیده بودم و نمی دانم که بود ؟ تمام چیزی که از او می دانم بیشتر از چند تا جمله نمی شود ، اما با این حال خیلی بی تاب شده ام ، چرا ؟ باز هم جوابم را نداد و من هم به راه خویش ادامه می دادم. ناگهان صدایی آشنا در آن نیمه شب، مرا از رفتن بازداشت، خودش بود ـ قلم ـ»
چند دقیقه به هم خیره شدیم و بعد مشتش را از اشک چشم های من پر کرد و رویش را شست . نه، وضو گرفت. گویی که حرف های مقدّسی برای گفتن دارد. سراسیمه روی کاغذ می دوید .حالا من نشسته بودم و او راه می رفت او روضه میخواند و من گریه میکردم.
گاهی وقتها آدم احساس میکند که استخوانهای تنش، همچون میلههای زندان او را به اسارت گرفتهاند. تلاش میکند تا از این زندان بگریزد ، اما نمی شود. سراسیمه خود را به این سو و آن سوی این قفس میکوبد، اما جز خستگی حاصلی به بار نمیآید . تند تند راه میرود. انگار که میخواهد فرار کند. از کی؟ از خودش. آن خودی که استخوانهای میلههای زندانش میباشند. اما فرار دشوار است. همهی زندانیها هم همین طور نیستند. بعضیها تسلیم زندان میشوند و اصلاً خودشان زندانبان خود میشوند. اگر هم روزگاری درهای زندان خود به خود باز شود، او آنها را میبندد به زندان خو گرفته است و راه نجاتی هم نمیجوید اگر بتوان روی زمین آدمهای خوشبختی پیدا کرد، همینهایند. بیخود و بیجهت خوشحالاند؛ آرزوهای بزرگشان آنقدر کوچک است که گاه به چشم آدمهای بینا نمیآید؛ درد هایشان استاندارد است، درمانشان هم استاندارد است. زندگی برایشان یک مشق بلند است که هر شب و هر روز را مثل همدیگر رج میزنند. برای خوردن کار میکنند و برای کار کردن میخورند و همین.
بالاترین نعمتی که دارند بیدردی است، اما نه؛ یک درد بزرگ هم دارند . «مردن» و دلشان نمیخواهد بمیرند یا لااقل زود بمیرند. دوست دارند، دست کم صد سال یا صد و پنجاه سال یا شاید هم بیشتر زندگی کنند، مثل«کلاغ»! توی کوچههای شهر که قدم بزنی از اینجور آدمها زیاد میبینی. آدمهای تکراری و همینهایند علّت اعتراض فرشتگان به خداوند در ابتدای آفرینش و خدا در پاسخ گفته بود که: «انی اعلم ما لاتعلمون».
آری، آدمهای دیگری نیز هستند که در صف طویل آدمیان چونان نوری تابان میدرخشند، اینان به جرم آگاهی به زندان خویش افتادهاند و منتظر رهاییاند تا نوبتشان کی رسد؟ اهل «ماندن» نیستند، مدام «میروند». نه ترس از جهنم و نه طمع بهشت، هیچ کدام مشغولشان نمیدارد. سربه رفتن سپرده اند تا تن به بودن نسپرند و دل به خدا بسته اند تا از خود بگسلند. نیازهایشان فراتر از آزهای زمینی است و پروازشان رفیعتر از مرغهای آسمانی. جرقهای وجودشان را به آتش کشیده است تا در سوختن تن، جانشان ساخته شود و اینهایند خلیفگان خدا بر روی زمین و ازکجا بر می خیزند و چگونه می آغازند؟
در گذر یکنواخت و تکراری لحظه های حیات گاه؛ شب قدری جلوه می کند و در این لیلةالقدر، جرقهای وجود را به آتش میکشد و پرواز آغاز میشود و آدمی در معراج با «خویشن خداییاش» ملاقات می کند و در این لیلة القدر،«خودی نوین» احیاء میکند و تولد دوباره را در معراج با شمعی از ستاره های آسمان به جشن می نشیند .اما شگفتی اینجا نیز رخ مینماید. گاه میبینی که آدمی هفتاد سال، هشتاد سال زندگی کرده است، هر شب و هر روز نماز خوانده است ، عبادت کرده است اما هنوز به «لیلة القدر» نرسیده است و سرد و خاموش تکرار و نظاره می کند و مگر نه آن است که درخت هر چه تنومندتر می شود ، دلیر تر تن به آتش جرقه میسپارد. گاه می بینی که انسانی بی آنکه چنین کند ، چنان می شود . چونان نهالی یکباره تن به آتش جرقه روشنایی میسپارد، شب را می شکند و بر اوج آسمان صعود می کند.
و او اینچنین بود، در لیلةالقدر حیات خویش جرقه ی دیدار امام از زمین جدایش کرد ـ والنازعات غرقا ـ و به خیزشی عظیم کشانیدش ـ والنّاشطات نشطا ـ تا در دریای بی کران روح خدایی خویش شنا کند -والسّابحات سبحا- و از ما که هنوز ماندن خویش را و رفتن یاران را نظاره می کنیم پیشی گیرد ـ والسّابقات سبقا ـ تا شاید تدبیرِعاقبت ما را نیز، کنند ـ فالمدبّرات امراً ـ
آری این چنین است که آدمی بر کاروان تعالی می نشیند و در مسیر رشد گام می نهد تا مقصد خدایی خویش را زیارت کند .او نیزحاجیه نبود ، اما آن روز که عظمت وجودی خویش را در سیمای امام زیارت کرد، آهنگ هجرت نمود تا از خود همیشگیاش به سوی خویشتن امامگونه حرکت کند. در طواف برگرد خانه ابراهیم که این بار در جماران بنا گردیده بود، «حاجیه» شد و جان خویش را اسماعیلوار قربانی نمود تا خون در پیکر امام شود که اسماعیل، بی ابراهیم هیچ نیست و خدایی که همیشه قربانی هابیلیان را میپذیرد، آوازش را شنید و بر پرواز فرا خواندش تا بر فرشتگان خویش نشانش دهد که؛ «انّی اعلم ما لاتعلمون» و اینگونه بود که یاران همه سوی مرگ رفتند و ما همچنان ماندهایم.
خدایا: کاروان شهیدان هر روز و هر شب از کنارمان می گذرد و ما که همه، هم بند بودیم از هم جدا میشویم. ما همچنان در زندان ماندهایم و یاران یکی یکی رها شدند و تو خود حال چنین کسان را میدانی که چه میکشند؟ ما بر رهایی آنان حسرت نمیخوریم، افسوس ما بر حال خودمان است و هر چند تحمّل این همه رنج پشتمان را فرو شکسته است اما اگر تقدیر تو، صبر ماست، لبیک.
خدایا: در صف شهیدان ما غایبیم ،توفیقی عطا کن که در صف پیامرسانان غایب نشویم.
خدایا: آن روز که سر حسین را بریدند ، تو خود دیدی که از آن خون بر دشت نینوا لاله ها رویید و سر لاله ها را که بریدند باز هم لاله رویید و هنوز هم لاله میروید و هنوز هم سر میبرند. از آن خونها سیلی ساز و پایه کاخ ظالمان را فرو انداز.
خدایا: به ما پرواز را بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتشی در ما بیفروز تا در سرمای بی خبری نمانیم .خون آن شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم .
خدایا: چشمی عطا کن که برای تو بگرید ، دستی عطا کن تا دامان جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز در راه تو نرود و جانی عطا کن که برای تو برود.
خدایا: عزمی ده که حج کنیم از خود جدا شویم و به سوی تو هجرت کنیم. هاجر شویم و اسماعیل نفس را به ابراهیم عقل سپریم تا از گمراهی برهیم و در طواف برگرد معبد ایمان بگردیم.
خدایا: چنانمان دار که در لیلة القدر حیات خویش ، خواب نباشیم و چنان آتشی به روحمان انداز که تا معراج پرکشیم .
خدایا: بیدارمان کن ،آن چنان که در زیارت امام ، روح خدایی خویش را به تماشا نشینیم و از حضیض خاک تا اوج افلاک یکسره برویم و نه «رفتن» که «بدویم».
خدایا: ما را از ظلمت خودبینی به حکمت خودسازی بگردان تا فلاح خویش را ببینیم.
خدایا: توانی ده تا چونان شهیدان بارِ امانت تورا به دوش برکشیم و تا مقصد توحید برسانیم.
خدایا: قصّه شهیدانمان را در گوش ستمکشان بخوان تا به پاخیزند و در رویش دوباره خویش بر سراپرده فرعونیان یورش برند تا از بندگی آنان آزاد شوند و به بندگی تو دل شاد.
خدایا: قلبی ده که با آن بیندیشیم و عقلی که با آن طعم یقین را بچشیم.
خدایا: ارادهای عطا کن که آهنگ حج کنیم، آن چنان که او کرد. از کلاس درس بگریزیم تا به مدرسه امام برسیم و «مدرک نان» را بگذاریم تا به «درک ایمان» برسیم.
خدایا: روح خدا را قائم دار تا روح خدایی ما را زنده کند و روزهای تکراری ما را ناگهان نوروز بگرداند تا دعایمان مستجاب شود که ؛ «حَوِّل حالَنا اِلی اَحسَنِ الحال » ، آنچنان که بر شهیدانمان «نو» روز شد.
دیگر چه بگویم که در کنار عظمت این شهیدان سخن گفتن حقیر می نماید و کلمات نازلتر از آنند که صعود اینان را قصّه کنند .باید به میهمانی خدا رفت که در کنار صف شهیدان به پا داشته است و یکسره بر فرشتگان فریاد می زند که : «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ».
باشد که کردار این شهیدان، خود شب قدر ما شود تا از خویش به درآییم و اندیشهمان بیاراییم و یکباره بر خدای فریاد زنیم که: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِين».
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.
امير حسين پور
پوريا خوشنام
غلامرضا بامدي
حسين زينال زاده
دانيال رضازاده
مجيد يوسفي كينچاه
فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.
زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.
با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.
در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.