ناصر فولادي
نام پدر : ماشاءالله
دانشگاه : صنعتي شريف
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : مهندسي متالوژي
مكان تولد : كرمان (كرمان)
تاريخ تولد : 1338/10/7
تاريخ شهادت : 1361/03/03
سمت : مسئول تبليغات جنگ
مكان شهادت : خرمشهر
عمليات : آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
مصاحبه با دوست شهید ناصر فولادی (جواد رزم حسینی)
راوي : دوست شهيد

* اگر امکان است شما بفرمایید از چه زمانی با ناصر فولادی آشنا شدید؟ و به مدت چند سال؟

- بسم الله الرحمن الرحیم؛ سال 1356 شروع آشنایی من با شهید فولادی بود، منشا آن از مسجد جامع کرمان بود. همه برادران می آمدند آنجا و از آنجا آشنایی ما شروع شد.

* باتوجه به اینکه فرمودید از سال 1356 در بحبوحه انقلاب با ناصر آشنا شدید تا زمان شهادت ایشان اگر مطالبی هست بیان کنید.

- سال 57-56 تعدادی از برادران در کرمان بودند که دنبال جریان انقلاب و مبارزات امام بودند و پی گیری و برنامه ریزی می کردند برای مبارزه خیلی از بچه ها در مسجد جامع بودند، که حرکتی که در کرمان بوجود آمد کار می کردند از جمله شهید ناصر فولادی، از خاطرات با ایشان که خیلی برجسته است، ایشان به عنوان بخشدار جبال بارز بودند، این جلسات قبل از انقلاب، یا در ادامه انقلاب، بعد از آن هفتگی در خمین بود و ادامه داشت، شب شهید ناصر فولادی من را می بیند و می گوید که من صبح می خواهم بروم جیرفت، بیا با من برویم، گفتم: باشد برویم، یک ماشین جیپ گرفت ما نشستیم و ناصر هم نشست پشت ماشین و رفتیم جیرفت؛ منطقه محمدآباد مسکون. از آنجا حرکت کرد برود توی منطقه، منطقه جبال بارز محمدآباد مسکون وسیع و وسعت آن زیاد بود. یکی دو هفته با ناصر بودیم. ناصر به عنوان بخش دار منطقه بود. دو هفته ما در خدمتشان بودیم در سخت ترین جا ما با ناصر پیاده می رفت تا برسد و امکانات می برد و تمام ادارجات جیرفت را می کشید زیر خدمات دمی و کار ما دوهفته با ایشان بودیم ایشان بخش دار منطقه بودند. اما ما مرتب توی ماشین می خوابیدیم. در آخر من به ایشان گفتم، تو چه جور بخش داری هستی؟ دفتر و تشکیلات تو کجاست؟ ما نمی توانیم یک شب توی خانه بخش دار بخوابیم؟ یک چیزی واقعا کم نظیر است، کسی پیدا می شود که اگر امکانات داشته باشد، در آن شرایط باشد، دو هفته در بین راه و در ماشین خوابیدیم. در روستا ما بعد از آن مرحله یک تیم از کرمان رفته بود برای درگیری های مهاباد و کردستان که آنجا ایشان بودند البته مدتش کم بود و بعد از آنکه از مهاباد می آیند، با یک تیم و دیگر برادران می روند سومار، برای عملیات در سومار، که جنگ جنوب شروع شده بود. بعد از آن عملیات سومار آمده بودند تهران، ما هم از مهاباد آمده بودیم. به اتفاق 8-7 نفر رفتیم مشهد. از 8-7 نفر فقط دو نفر زنده مانده است، یکی خودم و دیگری محمود حسن زاده. بقیه شهید شدند. علی ماهانی، محمد حسینی، منصور توکلی، محمدعلی فتحعلیشاهی و یکی از برادران رفسنجانی که اسمش خاطرم نمی آید. همان سفر مشهد عجیب بود. وقتی ما می رفتیم توی حرم امام رضا و ما به نماز می ایستادیم، همه مردم می دانستند که ما جبهه ای هستیم. به یک نحوی می خواستند خودشان را به ما نزدیک کنند ببینند چه خبر است، خبر کسب کنند.

یک دفعه تهران ما می رفتیم خانه مصطفی موذن زاده که خانه نبودند. شهید ناصر فولادی، محمد ایرانمنش، محمدعلی فتح علیشاهی. از کوچه رد می شدیم، مردم فهمیدند که ما جبهه ای هستیم، بسیجی هستیم. آن روز ما را ول نکردند. ما را بردند به مسجد نهار دادند. شهید ناصر فولادی خیلی مسلط و محکم بود و حسابی بود در مسائل مذهبی و اعتقادی. هروقت ناصر می خواست نماز بخواند و به مسجد برود، محکم خودش را می زد به زمین! می گفتم چرا ناصر این کار را می کنی؟ جواب نمی داد؛ سرش را تکان می داد. معلوم بود از روی عشق است. تا اینکه آخرین مرحله، در مسجد جامع همدیگر را دیدیم. گفت می خواهم بیایم جبهه. ایشان بخش دار بودند. جبهه آمد. مرحله قبل از عملیات بیت المقدس. مرحله کوچکی بود. آقای مصطفی موذن زاده و حاج آقا سلیمانی، ناصر می توانست به عنوان فرمانده گردان کار کند، در خیلی از قسمت های تیم. چون هم از لحاظ جسمانی قوی بود و هم از لحاظ فکری قوی بود و به لحاظ اینکه اگر جلو برود شهید می شود، اجبارا ناصر را می گذاشتند تبلیغات، حقیقتا ناصر در تبلیغات ننشست زمین، ناصر می رفت توی خط مقدم سیم می کشید و بلندگو نصب می کرد. کار می کرد پرچم می زد. به همه سنگر ما می رفت، می نشست، صحبت با همه می کرد، بالای چادر خودش، تبلیغات تنها نبود. روز آخر ظهر بود. ناصر می خواست برود خرمشهر که فتح شده بود. درگیری شدیدی بود تا غروب. یک وقت ناصر غیبش می زند. گفتن ناصر رفته خرمشهر. ناصر دیگر برنگشت. فهمیدیم که ناصر شهید شدند.

موقعی که ایشان بخش دار جبال بارز بودند، محمدآباد مسکون من دو هفته همراه ایشان بودم. ایشان طبق معمول هرشب وسط بیابان کنار جاده می خوابیدیم و صبح زود بلند می شدیم، نماز می خواندیم. مجددا دنبال کار منطقه بودند. یک شب ایشان صحبت های زیادی کرد. حرف مهمی که یادم است با حالت خاصی گفته جوانان زمان قدیم بودند. گفت: ایشان جواد باور می کنی که من تا به این سن رسیدم هنوز پسر هستم.

واقعا ناصر فولادی یک آدم عجیبی بود، عجیب بود. آدمی که شب و روز نداشت. کار می کرد توی یکی از روستاها. مشکل زمین داشتند روستاییان با هم. شب ناصر تمام صحبت های این ها را گوش می کرد. با روستاییان صحبت می کرد. بعضی از مسائل آنها را یادداشت می کرد. صحبت می کرد تا ساعت دو بعد از نصفه شب، تمام مسائل این ها را حل می کرد. کار برای اینها انجام می داد. مردم آنجا با چه استقبالی از ناصر می کردند. همه احساس می کردند که ناصر فرزندشان است، برادرشان است. فکر نمی کردند که ناصر بخش دار است. با این دید به ناصر نگاه می کردند. ناصر با مردم مهربان بود. با سادگی خاص و روان خود مردم، با مردم صحبت می کرد. مثلا ما که مشهد بودیم، عصر نزدیک غروب بود، قبل از نماز مغرب، ناصر می آمد بیرون می گفت بچه ها به سرعت برویم به طرف حرم، ببینیم کی زودتر می رسد داخل حرم. همه وسط خیابان به سرعت طرف حرم می رفتیم. این از علاقه و عشق ناصر بود. ناصر فولادی ورزشکار، باسواد، تحصیل کرده، از خانواده مذهبی، شهری بزرگ شده بود، قبل از انقلاب توی میادین ورزشی خیلی مهم است آدمی بتواند سالم باشد، آدمی بتواند به سمتی نرود، منحرف نشود.

* ایشان در بین دوستان چه خصوصیات اخلاقی برجسته ای داشتند ؟

- خصوصیات برجسته اخلاقی ناصر فولادی خیلی خصوصیات داشت. چیزی که از همه مهم تر بود، ازخود گذشتگی در همه مراحلی در هر کاری پیشگام بود و در هر کار سختی ناصر شرکت می کرد و حاضر بود آن کار را انجام بدهد و از خودگذشتگی و ایثار ناصر به نظر من برجسته ترین خصوصیت اخلاقی ایشان بود.

* بفرمایید مصداقی از خصوصیتی که فرمودید بود، همان از خودگذشتگی و ایثار، بفرمایید اگر مصادیقی است.

- وقتی که ایشان به عنوان بخش دار جبال بارز بود، دلیلی ندارد که یک بخش دار، هر شب توی ماشین بخوابد. بخش دار ساعت مقرری دارد. صبح ساعت 8 تا 3 بعد از ظهر کار می کند بعد می رود دنبال کار خودش. یک روستا بود که با هیچ چیی نمی شد رفت آنجا ما و ناصر پیاده رفتیم. ناصر رفته توی همان روستا موتور برق آورده توی همان روستا جاده زده، تانکر نفت برده. این همه کار از خودگذشتگی ایثار می خواد. سخت کوش بودن در کار می خواهد که با آن جدیت تمام مسائل را زیر پا بگذارد. برای مردم خدمت کند. چیزی که من دیدم دو هفته با ایشان بودم.

نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.