ناصر فولادي
نام پدر : ماشاءالله
دانشگاه : صنعتي شريف
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : مهندسي متالوژي
مكان تولد : كرمان (كرمان)
تاريخ تولد : 1338/10/7
تاريخ شهادت : 1361/03/03
سمت : مسئول تبليغات جنگ
مكان شهادت : خرمشهر
عمليات : آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
مصاحبه با دوست شهیدناصر فولادی (آقای محمد امانی)
راوي : دوست شهيد

مصاحبه با یکی از اهالی محترم جبال بارز برادر محمد امانی در ارتباط با شهید ناصر فولادی بودند.

ضمن تشکر از ایشان تقاضا می کنم که بفرمایید:

- نحوه آشنایی تان با ناصر فولادی چگونه بود اگر خاطره ای دارید بیان کنید؟

* بسم الله الرحمن الرحیم.

خوشحالم که خداوند توفیقی به من داد که درباره این شهید عزیز که در خاطرم همیشه یادآوری رشادت های او هست، صحبت کنم. درود می فرستم به روان پاک ایشان و امیدوارم این شهید بزرگوار همان طور که ما در این مقطع زمانی کوتاه که دوستی با ایشان داشتیم ان شاء الله در آخرت هم ایشان ما را شفاعت کنند.

نحوه آشنایی من با آن شهید بزرگوار ابتدا در مسجد شروع شد، وقتی که آقا برای اقامه نماز تشریف آورده بودند. بعد از اتمام نماز مغرب، خب معرفی کردند که آقای بخشدار این جا هستند. البته در آن ساعت اولیه آشنایی که ایشان آمده بودند این جا ما سعادت به حضور رسیدن ایشان را نداشتیم و بعد در مسجد با هم آشنا شدیم.

از همان لحظه اول حس کردم عشق و علاقه ای در قلبم نسبت به ایشان به وجود آمده و من از همان ابتدا حس کردم سال های سال است با این آقا دوست هستم و مهر و محبت دیرینه ای نسبت به ایشان دارم و همین برنامه را هم ایشان نسبت به من پیدا کرده بودند و البته ما این را مدیون لطف الهی هستیم.

ابتدا از من خواستند که با هم برویم به بخشداری و من در خدمت ایشان در بخشداری بودم. ایشان به من گفتند که فلانی! من از لحظه اولی که شما را دیدم احساس کردم که شما را سال های سال است که می شناسم. گفتم: خدا می داند که من هم همین طور و این احساس را نسبت به شما داشتم. او گفت که قول می دهی با من همکاری بکنی؟ حقیقت امر من از او پرسیدم: در چه زمینه ای؟ ایشان گفتند: در زمینه اسلام و من دیگر توقع دیگری ندارم و چیز دیگری از شما نمی خواهم. من گفتم: از دل و جان در خدمت شما هستم. و دوستی ما از همان جا شروع شده.

من خاطره های زیادی از ایشان دارم حتی ما رفت و آمد خانوادگی هم با یکدیگر داشتیم. مثلا یادم هست که در یک بعدازظهر پنج شنبه در روستایی در شرق محمدآباد، آبگرم وجود دارد که ما قدم زنان رفتیم آن جا و بعد برگشتیم و من از ایشان خواهش کردم که بیا امشب برویم خانه ما، اما ایشان گفتند: نه امشب نمی آیم. من خیلی اصرار کردم ولی ایشان نپذیرفتند و من پیش خودم فکر کردم که چرا انکار می کند و چه مسئله ای وجود دارد که او قبول نمی کند! بعد من گفتم: ناصر جون چرا امشب نمی خواهی بیایی خانه ما؟ او گفت: من امشب وعده دوستی را دارم. گفتم: خوب دوستتان را هم بیاورید. ایشان گفتند: نه، من امشب این جا وعده دیدار دارم.

وقتی اصرار مرا دید، گفت: من شب های جمعه نمی خواهم جایی یا خانه کسی باشم زیرا عقیده من بر این است که ملائک در شب جمعه از عرش بر زمین می آیند و کارهای خیر بندگان خدا را ثبت می کنند و حوائج آن ها را برآورده می کنند. گفتم: می شود ما را هم شریک بکنی؟ گفت: نه! فتوکپی پذیرفته نمی شود اصل شناسنامه لازم است. خودت این کار را بکن. این یکی از خاطرات من در مورد ایشان بود که چقدر ایشان در مستحبات مقید بودند چه برسد به واجبات که جای خود دارد و چقدر با تقوا بودند.

خاطره دیگری که از ایشان دارم این است که یک روز یک دستگاه تریلی با بار سیمان آورده بود برای بخشداری و آن ها دنبال کسی می گشتند که بیایند و تریلی سیمان را خالی کنند و هر جا دنبال کسی گشت کسی نبود که بیاید بار سیمان را خالی کند. من که از مدرسه می آمدم دیدم که شهید بزرگوار پیراهن خود را درآورده و با زیر پیراهنی دارد خود سیمان ها را خالی می کند. من جلو رفتم و پرسیدم: آقا چرا شما سیمان ها را خالی می کنید مگر دیگران نیستند؟! ولی ایشان با خونسردی گفتند: وقتی من خود این کار را انجام بدهم دیگران هم یاد می گیرند و می آیند برای خالی کردن سیمان ها کمک می کنند. این هم از بزرگی این مرد بود و ایشان زیاد اهمیت نمی داد که من بخشدار هستم و نماینده سیاسی مملکت در این منطقه هستم. به من گفت که من نباید این طور باشم.

خاطره دیگری که از ایشان دارم روزی از ایشان پرسیدم: آقا شما ازدواج نکرده اید و یا اصلا خیال ازدواج ندارید؟ ایشان گفت: نه، من فقط عقد کرده ام و نامزد دارم اما هنوز همسرم را به خانه نیاورده ام. گفتم: چرا؟ گفت: تا زمانی که وضعیت و سرنوشت اسلام تثبیت و مشخص نشود من هم از نظر زندگی خانوادگی خود را تثبیت نمی کنم.

من که کمی با ایشان اخت بودم دوباره پرسیدم: فکر می کنی تو را بکشند و شهید کنند؟ لااقل بگذار فرزندی پشت سر تو باشد چه اشکال دارد که یادگاری از شما بماند. ایشان گفت: نه من دوست دارم یچه هایم را با اخلاق خودم بزرگ کنم و نمی خواهم مزاحم همسرم بشوم. شاید من بعد از بچه دار شدن نتوانم با آن ها زندگی کنم و من نمی خواهم مشکلاتی از این نظر برای او ایجاد کنم این هم از خاطرات زندگی خصوصی ایشان بود.

- بفرمائید که ایشان در بعد مسائل معنوی و عرفانی چه خصوصیاتی داشتند؟ بحث خواندن نماز شب و دعا و انس با قرآن هر چه دارید بفرمائید؟

* از نظر نماز شب هیچ وقت با ایشان نبودم زیرا اکثر اوقات من شب ها در خانه خود و شهید هم در خانه خود بودند اما از نظر انس با قرآن هیچ وقت نمی شد از درب اتاق او داخل شوی و ببینی که ارباب رجوع ندارد و او مشغول خواندن قرآن یا نهج البلاغه نباشد اگر ارباب رجوع داشت که هیچ و اگر کسی نبود که ایشون کاملا مشغول خواندن قرآن بود و در مورد نماز هم که من اصلا نمی توانم در مورد آن مطلبی بگویم و صحبتی به زبان بیاورم.

شبی به خدمت ایشان برای انجام کاری رسیدیم و قصد ماندن نداشتم ولی ایشان از من خواستند که شب شام را با او بخورم و من هم قبول کردم و وقتی موقع صرف شام رسید، شام را که آورد مقداری ماست و پیاز و شیشه آبلیمویی آورد سرسفره و من با خنده گفتم: همین طوری می خواهی از ما پذیرایی کنی؟! ایشان گفت: چطور می خواهی پذیرایی کنم؟ مگر من غیر از حضرت علی هستم یا شما عزیزتر هستی؟ مگر او چه می خورد؟! من گفتم: خوب در آن زمان حضرت علی هر چه می خورد شما می خواهید همان را به من بدهید؟! ولی گفت: نه، شوخی نکن، شوخی جای خودش و واقعیت هم به جای خودش. با این که ایشان امکانات داشت که بهتر از این زندگی را بگذرانند ولی ایشان زندگی بسیار ساده و بی آلایشی داشتند.

- بفرمائید که شهید فولادی معمولا در مشکلات و بحران ها چگونه تصمیم می گرفت و چگونه برخورد می کردند؟

* راستش را بخواهید در اوایل انقلاب مشکلات و بحران ها و اختلافات زیاد بود ولی ایشان هیچ وقت ندیدم از مشکلات خم به ابرو بیاورند و همیشه توکل به خدا می کرد و خودش هم می گفت که همیشه در مشکلات و کارها بر خدا توکل کنید‌.

هیچ وقت ندیدم که عصبانی بشود و گاهی دیده می شد که ارباب رجوعی مراجعه می کرد و با اخلاق خیلی تند برخورد می کرد و می خواستند با داد و بیداد کار خود را پیش دادخواه بازگو کنند و با ایشان طوری برخورد می کردند که در شأن یک فرماندار یا یک مسئول نبود، ایشان با خوشرویی و با خنده طوری رفتار می کردند که آن فرد را به آرامش دعوت می کردند.

روزی پیرزنی که بر سر زمین با همسایگانش بحث و دعوا کرده بود و از همسایگانش شاکی بود با عصبانیت وارد بخشداری شد و با تندی رو به شهید کرد و گفت: شما این جا چه کاره هستی و چه کار می کنی؟ تو می دانی این جا چه بر سر ما می آید، تو راحت روی صندلی نشسته ای چرا بلند نمی شوی و بیایی به مشکلات ما رسیدگی کنی؟

شهید بزرگوار با آرامش و متانت خاصی ابتدا گفت: لطفا بفرمائید بنشینید تا من به شکایت شما رسیدگی کنم. و فردی را برای رسیدگی فرستاد و به کارش رسیدگی کرد. وقتی آن پیرزن از در بیرون رفت من به دنبال او رفتم و گفتم: شما چطور به خود اجازه دادید با ایشان این طور برخورد کنید؟ اگر کس دیگری به جای او بود حتما عصبانی می شد و برخورد شما صحیح نبود. آن پیرزن گفت: به خدا قسم اگر همین حالا هم مشکلات من حل نشود و حتی زمین من را آن طرف ببرد، من دیگر خیالم راحت است چون با این فرد که روبرو شدم و اخلاق او را دیدم انگار که تمامی مشکلات من برطرف شده است.

- بفرمائید ایشان معمولا از چه چیزها و افرادی خوششان می آمد؟

* بیشتر از افرادی که تقوا داشتند خوششان می آمد. مثلا پیرمردی که خادم مسجد هستند این جا، به نام آقای سیدی. شهید همیشه به من می گفت: من هر وقت این آقا را می بینم دوست دارم صورت ایشان را زیارت کنم فقط به خاطر این که به مسجد می آیند و مسجد را آب و جارو می کند و نمازش را اول وقت می خواند. و این نشان می داد به افرادی که در بعد معنوی بودند علاقه بیشتری داشت.

- بفرمایید ایشان از چه چیزها و افرادی بدششان می آید؟

* ایشان متنفرند از بیشتر افرادی که در ستیز با نظام هستند، البته گفتم که در این قضایا صبر عجیبی داشتند. در برخورد با افراد توجه می کردند به میزان آگاهی و سطح فکر آن ها و کنجکاوی می نمودند که آن ها آگاهانه با نظام مخالفت می کنند یا این که از روی بی خبری و ناآگاهی با نظام مخالفت می کنند.

- بفرمایید که ایشان چه توصیه هایی اخلاقی و عرفانی به شما یا افراد دیگر می کردند؟

* توصیه های که به ما می کردند اغلب در مورد خانواده بود. ایشان به من می گفتند که من از شما کوچکتر هستیم البته من آن موقع اوایلی بود که ازدواج کرده بودم و بزرگتر از ایشان بودم. به من فرمود: من به شما توصیه می کنم که خانم شما در خانه احساس راحتی کنند و وقتی احساس راحتی کنند مسلما بچه هایی را که خدا به شما می دهد اون بچه ها نیز خوب می شود و نیز همیشه سفارش می کردند در خانه به پدر و مادر خویش احترام بگذارم و طوری با آن ها رفتار کنم که از من دلخور نشوند.

و یکی دیگر صله رحم بود که می گفتند: همیشه با اقوام و خویشان رفت و آمد کنم و به آن ها رسیدگی کنم حتی اگر که بین من و آن ها کدورتی پیش بیاید و در هر طبقه ای که باشند. دیگر این که در زمینه های عبادی توصیه های زیادی می کردند مخصوصا در مورد نماز شب و از ثواب آن صحبت های زیادی می کردند و خودشان می گفتند که من در مورد نماز شب مسائل زیادی دارم و حتی به من می گفتند که این مسائل را جایی بیان نکنم اما مثل این که به زبانم جاری شد و امیدوارم روح ایشان بر من ببخشند. مثلا می گفتند در هنگامی که نماز شب را می خوانم مسائلی برای من الهام می شود که در روز با آن ها مواجه می شوم.

- بفرمایید ایشان در مشکلات یا مسائلی که برایشان پیش می آمد با دیگران مشورت می کردند و از نظرات دیگران استفاده می کردند؟

* بله در بعضی از مسائل با دیگران مشورت می کردند و فکر نمی کنم هیچ وقت برای حل مسئله ای تنها تصمیم می گرفتند، در هر کاری با دیگران مشورت می کردند.

- با توجه به این که ایشان قریب هفت ماه اینجا به سمت بخشدار فعالیت می کردند بفرمایید چه خدمات عمرانی این جا انجام دادند؟

* البته مدت اقامت ایشان این جا بسیار کم بود اما کارهای زیادی در آن زمان انجام شد. البته اوایل انقلاب مشکلات زیادی وجود داشت و برخوردهای با ارباب های منطقه می شد. ایشان بیشتر می رفتند دنبال این مسائل که این برخوردها و درگیری ها را فیصله بدهند که خلاف نظام بودند. در محمد آباد فعالیت های زیادی انجام شده، درست یادم نیست که چه فعالیت هایی انجام شده است.

- ایشان نحوه برخوردشان با زیر دستانشان چگونه بود؟

* عرض کنم نمونه اش را که آن پیرزن ارباب رجوع چه رفتاری داشتند و ایشان در مقابل او چه رفتاری داشتند و باید این سوال را از اهالی بکنید و من فکر نمی کنم مسئله ای به این عنوان که ایشان بخشدار بودند و دیگران زیردستانشان، وجود داشت.

- بفرمایید که ایشان معمولا اوقات فراغتشان را چه می کردند؟

* من هر موقع که این جا می آمدم می دیدم بیکار هستند از نظر کاری، می دیدم که قرآن و یا دعا می خواندند و یا رسیدگی به کار مردم می کردند از نظر پرونده یا شکایتی. یادم هست یک روز ایشان گفتند که در جیرفت درگیری شده و من باید به آن جا بروم. من به شوخی به ایشان گفتم که شاید فکر می کنی که سرت به تنت سنگینی می کند! شما حالا مشکلات همین منطقه را که به شما محول شده حل کنید تا به مشکلات جاهای دیگر. گفتند که من بر خودم واجب می دانم که هر کجا مشکلی پیش آید و برخلاف اسلام باشد اگر کاری هم نداشته باشم به آن جا بروم و مشکلات آن جا را حل کنم و ایشان بالاخره رفتند و با برادران سپاهی با اشرار درگیری داشتند و مدتی هم ماندند تا درگیری تمام شد و دوباره برگشتند.

- چه خاطراتی از مسئولیت های روزهای آخر ایشان دارید؟

خاطره ای یادم است از روزهای آخری که از همین درگیری برگشته بود. این که آمد و من را صدا کرد و گفت که مردم چی می گفتند و چه برداشتی از این قضیه داشتند که من به آن جا رفتم؟ من گفتم که کار خیر اگر باشد هر که چیزی هم بگوید ذکر خیر است صحبت خاصی ندارد. ایشان گفتند که من حالا دیگر باید بروم کرمان، کارهایی را باید انجام بدهم، درس دارم و بزودی می روم دنبال درسم.

ولی دنبال درس رفتن من بهانه است، شاید بروم دنبال درس البته اگر کار واجبی برایم پیش نیاید و شماره تلفنی را هم به من داد که با ایشان تماس بگیرم که هر موقع که من تماس می گرفتم می گفتند که نیست. البته خود من می دانستم ایشان با این اخلاقی که دارند هیچ موقع در خانه بی کار نمی نشینند و احتمالا دنبال کار هستند.

بعد روزی که می خواست از این جا برود به من گفت که بیا یک ساعتی کنار هم بنشینیم صحبتی با هم کنیم و ایشان به من گفت که یک نصیحت به من کنید و من که با اخلاق ایشان آشنا بودم گفتم من کوچکتر از آن هستم که بخواهم به شما نصیحت کنم. شما طبق معمول همیشگی اگر کمبودی در من می بینید و مسئله ای وجود دارد که من خیلی کمبود دارم به من بگویید. ایشان هم طبق معمول تعارفی کردند و گفتند: نه شما مسئله ای ندارید و ایشان خداحافظی کردند.

بعد از خداحافظی ایشان رفتند به کرمان و من هم یک روز به خانه خواهرم که کرمان بود رفتم و با خانه ایشان تماس گرفتم و شانس من ایشان منزل تشریف داشتند و خیلی تعارف کردند که برای نهار به خانه ایشان بروم اما من چون به خواهرم قول داده بودم گفتم که برای نهار نمی آیم و ایشان گفتند بیا فلکه مشتاق که من شما را آن جا ببینم و من رفتم و آخرین دیدار ما زیر یک درخت در فلکه مشتاق بود و آن درخت برای من خاطره زیادی دارد و هر موقع به آن جا می روم آن خاطرات برای من تداعی معانی می شود و یاد آن ‌شهید را در من زنده می کند و من هم امیدوارم که ایشان در آخرت از ما یادی کنند و ما را شفاعت کنند.

- بفرمایید مردم و اهالی منطقه چه نظری در مورد این شهید بزرگوار داشتند؟

* من کسی را ندیدم که نظر سوئی در مورد ایشان داشته باشد. ابتدا افرادی بودند که می گفتند این آقا بیایید مشکلات و برخوردهایی با ما خواهد داشت و بعضی از همین افراد به دلیل منافعشان در مورد این شهید حرف هایی می زدند که بعضا افرادی بودند که به مردم و این نظام ظلم و ستم می کردند و چون این آقا برای مبارزه با این افراد آمده بودند صحبت های بدی می کردند اما بقیه مردم خوشحال بودند و بعضی از این افراد هم فهمیدند که در مورد این شهید فکر بد کرذند و پشیمان شدند.

- زمانی که خبر شهید شدن ناصر فولادی به شما و یا دیگر اهالی رسید چه احساسی داشتید و اگر خاطره ای از آن زمان دارید بفرمایید؟

* آن لحظه را نمی توانم به زبان بیاورم. زمانی که فهمیدم که ایشان به شهادت رسیدند فکر کردم که عزیزترین فرد خانواده ام را از دست داده ام، فکر کردم که برادر اصلی و تنی خودم را از دست داده ام و نمی دانم در آن لحظه بر من چه گذشت.

افراد زیادی بودند که از خبر شهادت آقا خیلی ناراحت و غمگین بودند و در اندوه زیاد فرو رفته بودند. من همان روز به طرف کرمان آمدم که فقط یک شماره تلفن از ایشان داشتم زنگ زدم که به خانواده این شهید سر بزنم و تسلیت و تبریکی را عرض کنم اما متاسفانه کسی در خانه نبود و خانه را نتوانستم پیدا کنم فقط به مسجد رفتم و در مراسم ترحیم ایشان شرکت کردم و با دلی مملو از غم و اندوه به شهر خودم برگشتم.

- بفرمایید شهادت آقای فولادی چه تاثیری بر روی شما داشت؟

* همان طور که در زمان زنده بودن و رفاقت، آقای فولادی در اخلاق و رفتار من تاثیر گذاشت، شهادت ایشان نیز تاثیر بسیار زیادی شاید چندین بار هم بیشتر بر من داشت. برای من یقین شد که شهادت مسئله ای نیست که شامل همه کسی بشود بلکه خداوند افرادی را به ‌فیض این مسئله مهم نائل می آورد که از بهترین ها هستند.

و من با خود می گفتم: خدایا آیا می شود که این شهادت نیز نصیب من بشود و باز پیش خود فکر می کردم و به خود جواب می دادم که من کجا و درویشان کجا؟! فکر نمی کنم که خداوند من را لایق این فیض بدانند مگر به آبروی این شهیدان باشد و فهمیدم که خداوند کسی را به این فیض می رساند و می پذیرد که پاک و معصوم باشد و این برداشت من است.

- و در آخر اگر خاطره ای از ایشان به فکرتان می رسد بفرمایید؟

* خیر خاطره ای به خاطر ندارم جز خاطره رفاقت، دوستی و محبت از این شهید بزرگوار که برای همیشه در ذهن و روح من می ماند.

- اگر توصیه یا صحبتی برای خانواده ایشان و مردم دارید بفرمایید؟

* خدمت افرادی که صدای من را می شنوند: نمی دانم که هدف شما از گردآوری این خاطرات چیست اما من کوچک تر از آن هستم که توصیه ای کنم اما فقط تبریک می گویم به چنین مادری که چنین فرزندی تربیت کرده که به این فیض بزرگ رسیده و بگویم که واقعا شما همان مادری هستید که پیامبر فرموده است بهشت زیر پای مادران است.

همین طور خداوند در قرآن فرموده اند که بعد از نگاه کردن به کلمات قرآن چند چیز دیگر، نور چشم را زیاد می کند که بعد از قرآن، نام والدین را می آورد. شما همان والدین ‌و پدر و مادر هستید و همچنین به همسر ایشون می گوییم که شما باید افتخار کنید که همسر شهید ناصر فولادی هستید.

نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.