در سال 1333 در روستای سراجکلای جویبار در خانواده ای مذهبی و کشاورز فرزندی تولد یافت که او را حمید نام نهادند. از کودکی با قرآن و نماز مأنوس بود. دوران ابتدایی تحصیلش را در جویبار و دوران دبیرستان را در قائم شهر گذراند و به دنبال آن خدمت نظام را به اتمام رساند.
همزمان با انقلاب الهی و شکوهمند اسلامیان با تلاش و کوشش سرشار در دانشگاه شیراز در رشته ی زبان انگلیسی پذیرفته شد تا به شغل شریف معلمی استمرار بخش حرکت انبیاء که همان تعلیم و تربیت است بپردازد و دین خود را به اسلام ادا کرده باشد.
با حرکت انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها موقتا با عشق و علاقه ی وافر به تدریس امیدهای انقلاب در دبیرستان امید جویبار مشغول شد. از میان تمام رشته ها به رشته بینش دینی و معارف اسلامی علاقه شدیدی داشت به همین جهت تا دو ماه قبل از شهادتش بین شیراز مشهد درآمد و شد بود تا بلکه بتواند به رشته الهیات و معارف اسلامی انتقال یابد. در مدرسه در دو سنگر مبارزه می کرد، مبارزه با جهل و ناآگاهی و مبارزه با بازی خوردگان منافق که مدرسه را به آشوب کشیده بودند.
وصف و شرح حال حمید از توان و قدرت بازماندگان جوهر و قلم بیرون است او به راستی یک معلم بود و یک اسوه.
یک معلم و اسوه در همه ی ابعاد. معلم اخلاق، معلم معارف اسلامی، معلم دعا و عبادت. برادران حزب اللهی درس و بحث های حمید را در جلسات شب شنبه انجمن اسلامی توحید در مسجد را مخصوصا در زمینه قیامت و معاد و احادیث و روایت و قرآن را که بیان شیرین می فرمود از یاد نخواهند برد.
با شروع جنگ تحمیلی استکبار جهانی برادران اسلامی حمید لحظه ای آرام و قرار نداشت. عشق او به خدا و مکتب سرور شهیدان امام حسین(ع) و روح بزرگ و پر صلابتش به او اجازه نمی داد که او «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان را بی جواب بگذارد. دل پر ایمان و نورانی او برای مظلومیت اسلام و ایران اسلامی می سوخت. وجود پر عظمتش به او اجازه ماندن و نشستن و شنیدن ضجه کودک و پیر را که در زیر آوارهای هویزه و خرمشهر و شوش و آبادان فریاد می زدند "وا حسینا" "وا محمدا" نمی داد. او به خود اجازه نمی داد که در کنار زن و خانواده خود در آسایش و رفاه زندگی کند، به همین سبب زندگی در جبهه را پیش گرفت. وقتی به او می گفتند که چرا آن قدر به جبهه می روی و چرا پیش خانواده نمی مانی؟ می گفت: در حالی که کفر جهانی با پیوند نامقدسشان می خواهند نور الله و دین رسول الله را که از کشور ما نورافشانی می کند خاموش کنند، در حالی که ستاره های درخشان حق در کوره ده های دور افتاده به دل خاک سپرده می شوند.. می شود آرام و با خوشی و راحتی در کنار خانواده زندگی کرد؟ می گفت: آن قدر باید در جبهه ها برای احیا دین خدا بجنگم تا جام شهادت را سر بکشم. در انتظار لحظه شهادت لحظه شماری می کرد و شاید می دانست که خدا او را برگزیده و به نزد خود فرا خواهد خواندش. در هنگام نماز آن چنان غرق توجه و تفکر پروردگار بود، گویی دست در آغوش پروردگار دارد. در حالی که ساعت ها مشغول دعا و نماز بود منتظر نوای دلنواز اذان بود تا یار راز دل گوید. به راستی او دلباخته ی مکتب سالار شهیدان حسین(ع) بود و ذره ای با افراد منافق و فرصت طلب و مقام طلب و رفاه دوست سر سازش نداشت. زمانی هم که از جبهه بر می گشت نمی توانست آرام بماند. در انجمن اسلامی محل جهت نیازهای مردم سخت فعالیت می کرد. برادران حزب اللهی محل فعالیت های چشمگیر نظامی و رزم های تمرینی شبانه حمید را در اوائل جنگ از یاد نخواهند برد. مبارزه و فعالیت حمید جهت نابودی فساد و مواد مخدر از یاد نخواهد رفت.
به راستی حمید از زمینیان نبود. حمید خوب فهمیده بود که بهشت را به بها می دهند نه بهانه. او برای چهارمین بار عازم جبهه نبرد می شود. اما این بار با دفعات قبل تفاوت داشت این بار دیگر خدا حمید را برگزیده و به نزد خویش فرا می خواندش. با اصرار زیادی که برای رفتن به عملیات والفجر چهار داشت سرنوشت او را به دیوان دره کشاند تا از بالای کوه های بلند و مرتفع کردستان با پیکر خونین به ملکوت اعلی عروج یابد و سرانجام در شب به دست جیره خواران شرق و غرب شربت شهادت را نوشید. بازماندگان و دوستانش سادگی و بی پیرایگی و بی توجهی او به ظواهر فریبنده دنیا و اخلاص و عبادت و شجاعت و توجه به دعا و نمازش را سرمشق زندگی خود قرار خواهند داد. (تاریخ شهادت: 62/8/15)