شهید والامقام
مجتبی احمدنژاد در تاریخ 1343/3/25 در بابل در محله گلشن متولد شد. روز تولد
ایشان در ماهی که امام حسن مجتبی (ع) به شهادت رسیدند بود و به این
خاطر نام ایشان را مجتبی گذاشتند. شهید مجتبی در خانواده ای که پدر و مادر
باایمانی داشت به دنیا آمد. در 5 سالگی به کلاس آمادگی و در 6 سالگی به کلاس اول
دبستان طاهری بابل رفت و در تمام سنوات تحصیلی شاگردی ممتاز بود و از طرف دبستان
عکس او را به عنوان شاگرد ممتاز در روزنامه چاپ می کردند.
در سال 1355
به دوره راهنمایی رفت و این مدت تحصیل را در مدرسه راهنمایی پیشاهنگ سابق و دوره
دبیرستان را در دبیرستان شهید دکتر مفتح گذرانید.
در آبان سال
1362 به خدمت سربازی رفت و به ژاندارمری مشهد منتقل شد. در آذر 1362 در کنکور
پذیرفته شد و ترخیص او را از ژاندارمری مشهد گرفته و در دانشگاه علوم پزشکی شهید
بهشتی ثبت نام کردند و مشغول درس خواندن شدند.
شهید مجتبی
فردی بودند که به خانواده خود وابستگی شدید داشت و وقتی در تعطیلات ترم دانشکده به
بابل می آمد همراه پدرش که شغل او رانندگی کامیون بود به شهرهای مختلف ایران می
رفت و در رنج و کار پدرش شریک بود و مثل شاگردی برایش کار می کرد و بازوی راست پدر
خود بود همیشه ناراحت بود که آیا روزی می تواند جوابگوی این همه زحمت و محبت پدر
خود باشد یا خیر؟
شهید مجتبی
فردی دوست داشتنی برای تمام افراد خانواده و فامیل بود. آن قدر فردی بامحبت بود که
همه افراد خانواده عزیزتر از او کسی نداشتند. با اینکه از دیگر فرزندان خانواده
کوچک تر بود ولی معلمی بزرگ برای برادر و خواهران خود بود. همیشه راهنمای آن ها در
مسائل دینی وغیره بود.
شهید روزی
خواب می بیند و به امام زمان می گوید: در کنکور پذیرفته می شوم و به دانشگاه می
روم؟ امام زمان فرمودند که بلی ولی به آن چیزی که می خواهی نمی رسی. شهید مجتبی در
مورد جمهوری اسلامی از امام زمان سوال کردند. امام زمان فرمودند که جمهوری اسلامی
به حق است ولی عده زیادی شهید می شوند. سپس نهار را که خورشت قرمه سبزی بود میل
کردند و خداحافظی نمودند و غیب شدند. ظهر فردای آن روز که شهید مجتبی از بیرون به
خانه بازگشتند از مادرشان سوال کردند که نهار چی داریم؟ مادرشان گفتند خورشت قرمه
سبزی! شهید مجتبی فریاد زدند که من شب قبل خواب امام زمان را دیدم و نهار را منزل
ما صرف کردند و نهار خورشت قرمه سبزی بوده است!
بعد از
امتحانات ترم دانشکده شهید مجتبی احمدنژاد تصمیم می گیرد که جهت امداد مجروحین
جنگی همراه دیگر دانشجویان به جبهه بروند و به خانواده خود می گوید که برای خاطر
خدا جهت کمک به مجروحین جنگی می روم چون آن ها کسی را ندارند و عجله داشتند که هر
چه زودتر به جبهه بروند و 45 روز خدمت خود را به مجروحین بکند و زود به کلاس
دانشکده که شروع می شد برسد. وقتی که دو روز اعزام آن ها به جبهه تأخیر می افتد به
انجمن اسلامی دانشکده اعتراض کرد که چرا زودتر آن ها را اعزام نمی کنند و اعزام آن
ها به تاخیر افتاد و بالاخره به جبهه اعزام می شوند و به اندیمشک می روند و از
آنجا به شهر اهواز منتقل می شوند و از اهواز به خط مقدم جبهه به بیمارستان صحرایی
در اروندرود منتقل می شوند. شهید مجتبی احمدنژاد در آن حمله شدید والفجر8 در
بیمارستان صحرایی در اروندرود حضور داشتند و به مجروحین می رسیدند. طبق گفته
دوستان دانشجویش در تاریخ 64/11/21 انگار به ایشان الهام شده که شهید می شوند چون
سه بار به دوستش گفته بود که ما رفتیم، من شهید می شوم،خداحافظ. سپس قرآنی از جیب
خود که همیشه به همراه داشت درآورده و شروع به خواندن قرآن مجید نمودند و آنقدر
عمیق در حال قرآن خواندن بود که همه چیز و همه کس را جز خدا فراموش کرده بود.
به گفته
دوستانش تا دو ساعت مشغول خواندن قرآن مجید بود و همان موقع یادداشتی جهت خانواده
خود نوشت و داخل قرآن گذاشت. خلاصه نامه این چنین بود که از پدر و مادرش جهت زحمات
زیادی که برای او کشیده بودند تشکر کرد و در نامه ذکر نمودند که به خاطر می آورید
خوابی را که من دو سال پیش دیدم و امام زمان چه فرمود؟ حالا می فهمم که منظور
ایشان از اینکه عده زیادی شهید می شوند چه بوده است. در این لحظه شهید مجتبی به
علت تجربه و مهارت پزشکی که داشتند همراه مجروح غواصی که ترکش خمپاره به ریه او
اصابت کرده بود و در حال مرگ بود و دستگاه ساکشن به ریه او وصل بود به بیمارستان
اهواز می رود. شهید مجتبی احمدنژاد با مجروح جنگی و راننده آمبولانس به بیمارستان
اهواز مراجعه کردند بگفته دوستانش که اطلاع صحیحی ندارند شهید مجروح را به
بیمارستان می رساند و شب را در بیمارستان می مانند سپس به بیمارستان صحرایی
اروندرود مراجعه می کنند. در تاریخ 64/11/22 در اروندرود که مشغول انجام وظیفه بود
توسط ترکش راکت هواپیمای مزدور عراقی که به پشت سر و پشت ماهیچه ساق خورده بود
جابجا شهید می شوند و دوستان دانشجو همراه او دیگر خبری از او ندارند. وقتیکه به
تهران مراجعه می کنند خبر شهادت دوست عزیزشان را می شنوند.