عبدالعظیم یوسفی فرزند محمدحسین، در سال ۱۳۳۸ در خانواده ای مسلمان در شهر (کرمانشاه) (باختران) دیده به جهان گشود و در دامان پاک مادر در دوران کودکی طعم تلخ فقر و رنج را چشید. او دانشجوی رشته تحصیلی ریاضی دانشگاه تربیت معلم بود.
نحوه فعالیت در دبیرستان و دانشگاه و ارگان های انقلابی :
عظیم در میان هیاهوی رژیم و گروهک های چپ و راست، راه خویش را یافت و بی درنگ به انجمن اسلامی دانشجویان پیوست. او با درکی که از انقلاب اسلامی داشت طبق تاکیدات رهبرش امام خمینی(ره) همواره از لحاظ نظامی و رزمی خود را آماده می کرد و به تمامی تکنیک های نظامی و اسلحه سازی و مواد منفجره آشنایی داشت. پیوسته از همه نیروها می خواست که به دور از ریا و هر گونه ریاکاری و روشنفکر زدگی، کارها را برای رضای خدا انجام دهند و براستی خود اسوه و شاهدی برای همه بود.
همه دانشجویان انجمن اسلامی و دوستانی که عظیم را می شناسند زمزمه این آیه را می شناسد. زمزمه این آیه از قرآن را (أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا... آیا انسان ها فکر می کنند به آسانی رها می شوند و ...) از او به یادگار دارند. بر این اساس سخت احساس مسئولیت می کرد و امام خمینی (ره) را، چراغی در راه خویش می دید.
پس از تحریکات دشمنان شرقی و غربی در بعضی از مناطق مرزی کشورمان الخصوص کردستان که جولانگاه مزدوران آمریکا و صهیونیسم شده بود، به فرمان امام با یک دست قرآن و با دست دیگر اسلحه برگرفت و به آن منطقه رفت. از آن جائی که به حرکت سازمان یافته و جمعی معتقد بود، به سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد پیوست و در این رابطه با جمع آوری مطالب و اسناد و انجام کارهای فرهنگی در کردستان با انجمن اسلامی دانشگاه نیز ارتباط برقرار کرد. دو نوار از تحلیل های سیاسی او که در دانشگاه به سوالات دانشجویان پاسخ داده بود هم اکنون در دست خانواده شهید است و به علت اینکه خوب ضبط نشده از تکثیر آن معذوریم.
او همیشه با عشق خاصی به کار می پرداخت و همیشه می گفت جهل موجب بسیاری از بدبختی های آدمی است از این جهت در قائن، کردستان و باختران علاوه بر پیکار رزمی با دشمنان اسلام، پیکار با جهل را نیز سرلوحه ی کارهایش قرار داده بود. چون کردستان به زادگاهش نزدیک بود به عنوان صله رحم و دست بوسی پدر و مادر سری به خانه می زد و تازه در همان وقت هم برای ارتباط با سپاه، جهاد سازندگی و جامعه اسلامی دانش آموزان، معلمان و انجمن های اسلامی مدارس مختلف، مشغول به کار فرهنگی می شد. حتی در منزل کتابخانه ای را که مجموعه ای از تمام کتب داستانی، تاریخی و اسلامی بود برای کودکان و نوجوانان اهل محل ترتیب داده بود. خواهر کوچک و مادر شهید مسئول کتابخانه بودند و به این ترتیب با اهل محل ارتباط داشت و معتقد بود بچه ها با این روش جذب مطالعه می شوند.
در جامعه اسلامی باختران که اکنون تبدیل به اتحادیه انجمن اسلامی شده است، با تشکیلات اساسی که فراهم کرده بود اعضای آن را به طور زیبایی تقسیم بندی کرده بود و در مدت کوتاهی آرشیو بزرگ و مهمی را از تمامی روزنامه ها، کتاب ها و اطلاعیه های سال های اول انقلاب تهیه کرده بود و در آن جا به درس تحلیل سیاسی می پرداخت و مرتب اذهان را با جو روز، آشنا می کرد و روشنگر اسلام ناب محمدی و پیروی از رهبر انقلاب و ولایت بود.
وی مرتب به انجمن اسلامی مدارس سرکشی می نمود و از تهران کتاب های با ارزش را برای آنها تهیه می کرد و بر تشکیلات دقیق و اطاعت از فرامین امام خمینی (ره) بدون هیچ گرایش تاکید می کرد. شب های ماه رمضان در خانه برای جوانان کوچه و محل جلسه قرآن، تفسیر نهج البلاغه و تحلیل سیاسی از مسایل را داشت و در موقعیت انتخابات مجلس، خبرگان و ریاست جمهوری همه را به تفکر فرا می خواند. به این که کسی را که در خط صحیح اسلام بی گرایش و در خط امام باشد انتخاب کنند. بسیاری از شاگردان عظیم، پس از شهادت وی جزء پرچمداران و راه یافتگان به سوی هدایت، نور و شهادت بودند.
وضع تحصیلی:
عظیم، ایثارگری داوطلب، پاسداری بی نام و نشان، معلمی آگاه، پیشمرگی مسلمان و جهانگردی ساده و مبارزی بی ریا بود. دوران دبستان و دبیرستان را در رشته ریاضی فیزیک با استعدادی وافر و هوشی نادر با موفقیت به پایان رساند و همیشه با معدل بالا جزء شاگردان نمونه، مودب و با شخصیت محسوب می شد. شخصیت بزرگ او حتی در دوران کودکی، افراد فاضل و آشنا را به تحسین وا می داشت.
با وجود فساد رژیم که اغلب جوانان را وادار به تحصیل و یا روگردانی از مذهب می نمود، او مقید به درس بود و نسبت به نماز و روزه و مسائل دینی توجه فراوان داشت. بعد از دوره متوسطه و پایان تحصیلات در رشته ریاضی فیزیک، بلافاصله در کنکور سال ۵۶ شرکت کرد و در رشته ریاضی دانشگاه تربیت معلم تهران علیرغم اینکه در امتحان کنکور حالش به هم می خورد و چندین دقیقه از جواب دادن باز می ماند قبول شد و اگر بیمار نبود قطعا رشته های خیلی بالاتر قبول می شد. به هر صورت تقدیر او چنین بود که به دانشگاه تربیت معلم راه یابد.
روحیات شهید:
ذهن پاک او همیشه در پی فراگرفتن معارف اصیل اسلامی و اسلام ناب محمدی(ص) بود. به کتب علامه طباطبائی، امام خمینی و استاد مطهری بسیار علاقه مند بود و بیشتر اوقات خود را با برنامه ای صحیح و منظم به مطالعه می گذراند. بیشتر از هر چیزی به خواندن قرآن، نهج البلاغه، تدریس نهج البلاغه، تحلیل سیاسی و تفسیر می پرداخت. عظیم نسبت به مسائل جامعه و امور دانشگاه دیدی عمیق داشت و حتی خیلی پیش از انقلاب فرهنگی رفتن به کلاس هایی را که ته مانده نظام شاهنشاهی بود محکوم می کرد و به انقلاب فرهنگی در کل جامعه می اندیشید و به کرات می گفت که دانشگاه ها تحمیلی بر دوش امت ستمدیده ایران و اسباب تحذیر فرهنگ اسلامی است.
با وجود اینکه سال سوم رشته ریاضی و هر سال هم دانشجوی نمونه بود، درس را رها کرد و می گفت: باید انقلابی دیگر در دانشگاه ها صورت گیرد. پیوسته در انجمن اسلامی دانشگاه به فعالین های رزمی و فرهنگی می پرداخت. او معتقد بود که مسلمان کسی است که بر احوال مسلمان آگاهی داشته باشد و تا جایی که می تواند از آنان دستگیری و دلجویی کند. این بود که به دنبال حادثه تلخ زلزله طبس فورا جهت خدمت به مردم آن سامان به قائن شتافت.
او حتی مختصر هزینه دانشجویی خود را صرف خریدن کتاب و پوستر می کرد و با مردم آن سامان برادر و مهربان بود. در سفرهایش مرتب با قرآن مانوس بود و تنها هدیه ای که برای بچه های خانواده و فامیل می آورد کتاب بود. به ندرت لحظاتی از زندگی او تلف می شد. یا در حال مطالعه بود یا تدریس یا عبادت یا موعظه یا تعلیم ... وقت استراحتی هم برای خود قائل نبود و به نقاط محروم شهرمان می شتافت و با مردم آنجا خو می گرفت. مرتب می گفت: اگر من شهید شدم غذا درست نکنید و به مفت خوران نخورانید بلکه به مردم مستضعف بیچاره بدهید.
خیلی دوست داشت بی ریا کار انجام دهد و به لباس و ظاهر اکتفا نمی کرد و ظاهری جذاب و متین و منظم داشت.
نحوه اعزام به جبهه:
عظیم شهیدی عظیم در میان ابن خیل درخشان تاریخ است که خود شهادت می دهد و آخرین هبه خود را که جان اوست به پروردگارش هدیه می کند با اعتقاد به این که همه چیز در ید قدرت اوست و بی او همه چیز یعنی هیچ.
پس از حمله ناجوانمردانه مزدوران بعثی عراق در سال ۵۹ به میهن اسلامی چون با این توجیه که نیروی به این مفیدی نباید به زودی از دست برود به او اجازه حضور در جبهه را نمی دانند، او برای این که به صورتی گمنام در جبهه حضور پیدا کند به عنوان سرباز عازم منطقه جنگی شد و بلافاصله در منطقه سرپل ذهاب با مزدوران بعثی به نبرد پرداخت.
به کوه علاقه فراوان داشت. اگر وقتی داشت بعد از نماز صبح با قرآن به کوه می رفت و خدا می داند که با خدای موسی چه درد و دلها می کرد. بیشتر از دیگرام مقید بود که به زیارت و قبرستان برود در هنگام غروب آرام و ساکت قرآن را برمی داشت و با سکوتی حزین و زیبا به تفکر می پرداخت.
ظاهری ساده و آرام و جذاب و متین و منظم داشت. اخلاقش اخلاق پیامبری را هویدا می کرد و خوشرو، مهربان و بی تکبر بود. در مقابل پدر و مادر بسیار متواضع بود. بارها می شد که سر تا پای پدرش را می بوسید و مادر را با احترام در بغل می گرفت و می بوسید و از زحماتش تشکر می کرد. از خوردنی ها و میوه آن چیزی را استفاده می کرد که یقین داشت ارزان تهیه شده است و تمام مردم یا اکثرا از آن بهره مندند. این مورد در خانواده مشهور شده بود که اگر می خواستند او طعامی بخورد، به او می گفتند: عظیم خیلی ارزان خریدیم.
آن قدر به ظواهر دنیا بی اعتنا بود و به واجبات و مستحبات می پرداخت و به وظایف مهم می اندیشید که به جزئیات نمی رسید.