شهید صبریه صوفی سلطانیان در سال ۱۳۲۹ در کرمانشاه به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با أخذ نمراتی خوب و قابل توجه به پایان برد. صبریه در طول دوران تحصیل از روحیه ای بسیار با نشاط برخوردار بود، به ورزش و همچنین کارهای هنری مخصوصا تئاتر علاقه داشت و به اتفاق هنرمندان دبستان و دبیرستان نمایشنامه هائی را به اجراء در می آورد و گاه از طریق این نمایش ها در مسابقات هنری شرکت می جست که همین امر باعث گردید بارها مورد تشویق قرار گیرد و در اردوهای مختلفی حضور یابد و بدین ترتیب با هنر و فرهنگ دیگر هموطنان آشنا گردد.
شهیده سلطانیان بعد از أخذ دیپلم در آزمون سراسری شرکت کرده و با وجود اینکه دوست داشت پزشک شود، با اختلاف ناچیزی از توفیق در این رشته باز ماند و رشته پرستاری را پذیرفت و با کوشش تمام در این راستا تحصیلاتش را پی گرفت و موفق شد این مرحله را نیز به خوبی پشت سر بگذارد و به عنوان پرستاری لایق و دلسوز آگاه در بیمارستان ها و مراکز آموزشی و درمانی به خدمت بپردازد.
آن چه که به عنوان ویژگی در روحیه شهید صبریه وجود داشت حس بالای نوع دوستی ایشان بود بنحوی که بسیاری از بیماران او را مادر و خواهر صدا می زدند و از حضور خستگی ناپذیر و آرام بخش او در کنار خودشان راضی و خرسند بودند.
شهیده سلطانیان توجه خاصی هم به مشکلات همکاران داشت و تا آن جا که در توان او بود در رفع این مشکلات سعی وافر می نمود. روزی یکی از همکاران شهید که در حال ساخت منزل بود و از نداشتن در و پنجره گله می کند و می گوید فعلا به جای پوشش از نایلون استفاده می کنیم و متاسفانه پولی هم در بساط نداریم، شهید بلافاصله تمامی موجودی خود را که سیصد و پنجاه هزار تومان است در اختیار او می گذارد و کمترین مطالبه ای هم نمی کند و به کسی هم چیزی نمی گوید، این موضوع بعد از شهادت شهیده از زبان همکار مقروض شنیده می شود.
شهیده سلطانیان در سال۵۸ زمانی که در بیمارستان شهر سنقر مشغول خدمت بود با رئیس این بیمارستان، دکتر بهروزی که هم اینک در تهران دندانپزشکی اشتغال دارد ازدواج می کند و صاحب دو پسر به نام های روزبه و دادار می گردد.
با شروع جنگ تحمیلی، شهیده صبریه به فعالیت های خویش بعد بیشتری می بخشد و دامنه خدمتش را فراتر از معمول می سازد به نحوی که او را کمتر در خانه می یابند.
زمانی که کرمانشاه کاملا در معرض خطر قرار می گیرد هر روز به آن حمله می شود و انواع و اقسام بمب ها و موشک ها و راکت ها، کوچه ها و خیابان ها را آماج خویش می کنند، دکتر بهروزی منزلی در کرج اجاره می کند و به خانواده اش پیشنهاد می کند که به آن جا بروند، اما شهیده سلطانیان به سختی از این پیشنهاد سرباز می زند و می گوید: نه خون من و نه خون فرزندان من، از خون همشهریانم که در این جا مانده اند رنگین تر نیست. مردم اینجا به حضور من احتیاج دارند زیرا هر روز زخم برمیدارند و باید دست مهربانی باشد که بر این زخم ها مرهم بنهد.
بدین ترتیب شهیده سلطانیان در شهر می ماند و در حادترین شرایط جنگی و مشکل ترین اوقات کاری قرار می گیرد. طی این مدت فرزندانش را به مادرش که در یکی از شهرکهای کرمانشاه به نام الهیه سکونت داشته می سپارد و خود و همسرش نیز هر روز بعد از کار به آن جا مراجعت و استراحت می نمایند. لازم به ذکر است که علاوه بر این خانواده، خانواده خواهر و برادرش نیز در کنار مادر به سر می برند، تا این که آن شب فرا می رسد. شبی که اسکادران هوائی عراق در شبیخون ناجوانمردانه با ده ها فروند هواپیمای جنگنده نقاط بسیاری از شهر، من جمله شهرک الهیه را مورد حملات خود قرار می دهد.
در این رهگذر، چند بمب سنگین بر سقف خانه ای که خانواده های مذکور در آن سکونت دارند فرو می ریزد. جسد مادر به دهها متر دورتر از خانه پرتاب می شود، یکی از برادران و یکی از خواهران با فرزندان و همسرانشان در دم به شهادت می رسند. صبریه سلطانیه به همراه دو فرزند دلبندش و در حالی که 5 ماهه نیز حامله است شهید می شود.
در آن شب، دکتر بهروزی، همسر شهیده سلطانیان در محل کار خود حضور داشته، راوی زندگی شهیده که دخترش را نیز از دست داده و از زیر آوار بیرون کشیده شده و زنده می ماند.
این واقعه در بیست و هفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۶ و بدین ترتیب شهیده، صبریه صوفی سلطانیان به همراه دو فرزند، و ۶ نفر از اعضای خانواده و جنین ۵ ماه اش به شهادت می رسد.