در سال 1341 در شهر مقدس قم و در خانواده اي مذهبي، فرزندي از سلالة پاك حضرت زهرا(س)به دنيا آمد؛ نامش را مهدي ناميدند.آنچه عشق به خدا و خاندان نبوت در افراد خانواده وجود داشت در او متجلي بود.هرچه كه بزرگتر مي شد زيباييهاي باطني اش بيشتر جلوه مي نمود.مرحلة جواني اش، همزمان با شروع انقلاب بود. هر چه كه عشق و شور جواني بودهمه را در عشق به خدا منعكس كرد، فرشته اي بود در لباس انسان، وارهيده از علايق و دلبستگي هاي دنيا، فعال و كوشا، داراي چهره اي مهربان و شاد. شور و عشق در چشمانش موج مي زد، با اينهمه، دنياي درونش كه هرگز ازآن سختي نگفت بسيار باشكوه تر و زيباتر بود. آنچنان با حجب و حيا رفتار مي كرد كه انسان را ناخودآگاه به احترام وامي داشت و شرايط زمانه، زمينه را براي تجلي صفات و روحيات ذاتي او بيشتر فراهم كرد. درمساجد و مجلس و عزاداري ها، در فعاليتهاي سياسي مربوط به دوران انقلاب و خلاصه، آنجا كه خدا حضور داشت، حضور مي يافت با وجود مشغله هاي بسيار از احوال ديگران غافل نبود. ازآنجا كه اعتماد پدر و مادر را جلب كرده بود در كارهايش مورد تأييد و تشويق پدر و مادر قرار مي گرفت. راه و هدفش را به خوبي پيدا كرده بود و باشور و علاقه مسير زندگي پربارش را پيمود.
در سن هفده، هجده سالگي بود كه براي اولين بار به جبهه رفت و مدتي در سومار فرماندهي گروهي از رزمندگان بسيجي را به عهده داشت و همچنين به تدريس بسيجيان محصل مي پرداخت. كارهايش بي تظاهر و بي ريا بود. بدين سبب اطلاع چنداني از فعاليت هايش در دست نبود. در سال 62 در دانشگاه امام صادق در رشته الهيات قبول شد. خود اهميت بسيار به تحصيل مي داد و خواهر و برادرهايش را نيز به اين امر سفارش مي كرد. او كه همة فكر و ذكرش خدا بود، به صورت غير منتظره اي به زيارت خانه خدا مشرف شد. سفري كه بدون هيچ دغدغه و سروصدا، بسيار ساده و باشكوه و بالاخره آنچنان سعادت يافت كه پس از چندي به زيارت خانه خدا هم توفيق يافت. آخرين ديدارمان بهمن ماه سال 64 بود، از دانشگاه به خانه آمده بود با روحيه اي متفاوت از قبل، غسل شهادت كرده، از زندگي و خانواده دل كنده، نظر به وجه الله نموده و به سوي او مي رفت. و ما را ياراي خداحافظي نبود.
او در مدرسة عشق تعليم يافته و مربي و الگوي ما بود. ياد خدا، ياد صبر زينب، ياد حماسة حسين بن علي(ع) به ما قوت بخشيد، صبر پيشه كرديم و او را به خدا سپرديم در حاليكه دل همچنان او را مي طلبيد.