شهید سید حسن هدایتی در سال ۱۳۳۹ در خانواده ای مذهبی در شهر خمین چشم به جهان گشود، تحصیلات ابتدایی را تا دیپلم در خمین گذراند و در طی تحصیل هوش فراوان و حافظه سرشار او باعث شده بود که همیشه شاگرد اول کلاس باشد. استعداد و قدرت یادگیری وی چنان بود که سر کلاس تمام مطالب تدریس شده را یاد می گرفت و در مسائلی که برایش مهم بود، آن قدر بحث و سوال می کرد تا برایش حلاجی می شد. مسئله قابل توجه دیگر در مورد این شهید، نظم در کارهایش بود که از همان دوران ابتدایی اوقات خویش را چنان تنظیم می کرد که علاوه بر دروس مدرسه، مطالعات جنبی و فوق برنامه و کارهای دیگر را نیز انجام می داد. او همیشه حلال مشکلات بچه ها در کلاس بود.
فعالیت های مبارزاتی - اسلامی ایشان نیز از دوره راهنمایی (حدود سال های ۱۳۵۱و ۱۳۵۲) آغاز شد. وی با مطالعه کتب و شرکت فعال در تنها کتابخانه اسلامی شهر خمین، فکر خویش را چنان پرورش داده بود که می توانست به ماهیت گروه های غیر اسلامی و به مظاهر انقلابی پی ببرد و سدی شده بود در راه روی آوردن جوانان مسلمان و معصوم به طرف گرایش های مادی و این افتخاری برای بچه های مسلمان همکلاس او بود. او خودش را وقف سازندگی فکری دوستان و همدرسانش در جهت مکتب رهایی بخش اسلام کرده بود و با معرفی کتاب یا دادن کتاب هایی به طور مخفی و آشکار به آنان، موجب سرافرازی برادران مسلمان می شد. در ضمن با تشکیل نیروهای اسلامی و بردن آنان به کوه و راهپیمایی کردن با آن ها، پای بندیشان را به اسلام بیشتر می کرد.
این فعالیت ادامه داشت تا این که درگیری های مامورین رژیم با مردم شروع شد. بعد از انقلاب و با ورود به دانشگاه نیز در دانشکده به افشای خطوط انحرافی ضد انقلاب از جمله گروه های مادی کمونیستی و منافق و .... می پرداخت. او جزء اولین طراحان و برنامه ریزان اخراج شدن انقلابیون و منحرفین از دانشگاه بود. در این جریان با قدرت بیان و حافظه قوی خود و تسلط خاصی که در بحث کردن داشت و با الهام گرفتن از منطق اسلام و قرآن، چنان با منحرفین که سعی در وارونه جلوه دادن چهره انقلاب داشتند، بحث می کرد که قدرت تفکر را از آنان می گرفت و چنان صبورانه و با متانت در مناظره ها و بحث ها به مباحثه می پرداخت که در آخر بحث، طرف مقابل حرف وی را تصدیق می کرد و به فکر بیشتر وادار می شد.
ایشان ضمن حضور فعال در دانشکده، از مسائل و مشکلات دوستان و برادران خویش در خمین غافل نبود و در حد توان به آنان کمک می کرد. در سال ۱۳۵۸ در جریان تحصن مردم در آموزش و پرورش خمین فعالیت موثری داشت. خواسته مردم در تحصن، سر و سامان دادن به اوضاع شهر، آوردن امام جمعه از طرف امام و قاضی شرع و دادگاه انقلاب اسلامی از طریق مسئولین ذی صلاح و بازگشت مسئول آموزش و پرورش به خمین بود.
سرانجام به تقاضای برادران خود، مسئولیت کمیته فرهنگی جهاد سازندگی را به عهده گرفت و این بار برای بسیج کردن افکار مردم در خدمت انقلاب و رهبری آن کمر همت بست. او با تهیه و نمایش فیلم در روستاها و پخش پوستر و نشریه و نمایش نامه و امثال این ها در شهر و روستا، ایثارگرانه تلاش کرد. حدود شش ماه سرپرستی امور تربیتی آموزش و پرورش و انجمن های اسلامی آموزشگاه های خمین را به عهده داشت. فعالیت های او در این مقطع، تشویق و تجهیز و آماده کردن دانش آموزان و نیز بزرگسالان به وسیله تهیه و اجرای نمایشنامه های ارشاد تربیتی و اسلامی آموزنده و سخنرانی و نوشته بود. همچنین، از جوانان برای رفتن به جبهه های جنگ و همکاری نزدیک و صمیمی با جهاد سازندگی و سپاه پاسداران دعوت می کرد.
شهید حسن هدایتی با اعتقاد به این که جنگ مسئله اصلی کشور است و سرنوشت انقلاب با سرنوشت جنگ گره خورده است، وارد صحنه پیکار بر علیه بعثیان کافر شد. او برای اولین بار مدتی در پاوه (قلعه ابوذر) به رزم پرداخت و در ماموریت دوم، زمانی که شنید دوستانش حسن مطهری و حسین شمسی و .... به شهادت رسیده اند ، با عجله شهر را ترک کرد و به سوی قله شمشیر شتافت و مدتی نیز در آن جا خدمت کرد. او مدتی همراه با مجاهدین عراقی فعالیت داشت و مورد علاقه آن ها بود.
یک بار که با آن ها در هورالعظیم با قایق شناسایی دشمن می رفت، در یک مرحله درگیر شدند و پیروز بازگشتند. درگیری در منطقه زهره که برای شناسایی رفته بودند نیز توانستند ده ها مزدور بعثی را هلاک کنند، چندین نفر از آن ها را به آتش بکشند و با دادن تنها یک زخمی بازگردند. آن ها روزی در طی یک عملیات شناسایی در پشت توپخانه دشمن بودند که هلی کوپترهای کافران بالای سر آن ها آمدند به طوری که باد هلی کوپتر آن ها را می لرزاند ولی به صورت معجزه آسا در بوته ها مخفی و پیروز از منطقه دور شدند.
شهید هدایتی در عملیات مولا علی (ع) نیز نقش راهنمایی نیروهای بسیج را در منطقه به عهده داشت و به عنوان پیک عمل می کرد. او موقعی که شنید حمله شوش نزدیک است، قصد رفتن به آن جبهه را کرد. با این که بعد از شش ماه به خمین بازگشته بود و تنها یک شب نزد خانواده اش مانده بود، روز ۲۹ اسفند سال ۱۳۶۰ راهی شوش شد.
رزمندگان در شوش شور دیگری داشتند و در همه جا شنیده می شد که امشب موقع تحویل سال، حمله است و او ناراحت بود از این که دیر رسیده و ممکن است در عملیات نتواند شرکت کند. برای همین با عجله تمام درصدد مسلح شدن برآمد ولی آن شب عملیات صورت نگرفت. فردایش یعنی در تاریخ 01/01/1361 تجهیزات را گرفت و آماده حضور در حمله شد. شب دوم فروردین ۱۳۶۱ بود که زمان در دلش خبر از فتحی مبین می داد.
او در کنار سنگری، آرام تکیه داده بود و دعایی زیر لب زمزمه می کرد. هر لحظه در انتظار شروع عملیات بود تا اینکه رمز "یا زهرا" از بی سیم اعلام شد. دل های بی تاب بود اما بالاخره در منطقه ای که او در آن جا بود حدود ساعت چهار صبح درگیری شدید شروع شد. زرمندگان به جنگ تانک ها رفتند و صدا "والعادیات ضبحا" فضا را پر کرده بود. فریاد های "یا زهرا" از همه جا به گوش می رسید، زخمی ها، "یا مهدی" گویان کمک می طلبیند و دشمن با به جا گذاشتن تانک ها فرار می کرد.
سپیده خودش را نشان می داد در حالی که چند نقطه بدن او مورد اصابت گلوله واقع شده و بر زمین افتاده بود و "یا مهدی" می گفت. مزدوران بعثی او را که خون از بدنش رفته و بی حال شده بود، برداشتند و با خود به اسارت بردند. چند روز بعد، پیکر پاکش ده ها کیلومتر آن طرف از منطقه درگیری، پیدا شد.
او که در آخرین وداعش در مشهد در هنگام زیارت با گریه و زاری در حرم مطهر و در جوار پیکر پاک ثامن الائمه (ع) می خواند. "ای امام رضا (ع) ، ای مولای من دیدار بعدی ما را با خودت در بهشت قرار ده"، چه نیک به زیارت امام شتافت. او که در نبودن دوستانش حسرت مقام آن ها را می خوردند، چه زیبا به مصاحبت شان رفت و او که تنها آرزویش محشور شدن با انبیاء و اولیاء خدا بود، چه خالصانه و مظلومانه به لقاء الله پیوست.
<head< head=""> </head<>
برادر هدایتی طبق رسالتی که احساس می کرد در جبهه با تشکیل کلاس های آموزش قرآن برای برادران سرباز و بسیج و صحبت در بین نمازهای جماعت و ایجاد جلسه های قرائت قرآن و دعا کمیل و توسل تکلیف خود را انجام می داد. با معراج السعاده مانوس بود و دعا بر لب داشت و مفاتیح در بغل. چه شب ها که تا صبح به نماز شب می ایستاد.
در سال 51 و 52 فعالیت های سیاسی و اجتماعی او آغاز گردید. با مطالعه کتب و شرکت فعال در تنها کتابخانه اسلامی شهر در آن زمان فکر خویش را پرورش داد با تشکیل نیروهای اسلامی و بردن آنان به کوه و راهنمایی نمودن آنان پایبندیشان را به اسلام بیشتر می نمود. این فعالیت ها ادامه داشت تا اولین درگیری های مامورین رژیم با مردم شروع شد. او یکی از گردانندگان و سازمان دهندگان تظاهرات و برنامه ریزان کارهای تخریبی آن زمان و به عنوان محور و جهت هماهنگ کردم فعالیت های پراکنده و تماس با روحانیت مبارز و تنظیم کننده پخش اشعار و اطلاعیه های امام در شهر و روستا بود و به همین خاطر رژیم منحوط او را دستگیر و مدتی شکنجه و آزاد نمودند ولی به فعالیت های خویش ادامه داد.
در مورد آموزش قرآن، طراحی و فیلمنامه نویسی فعالیت نسبتا خوبی داشتند به طوری که چند نمایش نامه ایشان در شهرستان خمین بر روی صحنه آمد و همانطور که دوستان ایشان شدند در جبهه به آموزش قرآن هم می پرداختند. ضمنا چند تابلوی نقاشی ایشان در منزل پدری وجود داشت.