محمدرضا در سال ۱۳۴۶ در قزوین به دنیا آمد. هفت برادر و سه خواهر تحت تعالیم مذهبی و سجایای اخلاقی پدر و مادر آماده پذیرش مسئولیت در جامعه می شدند. پدر خانواده طبق عادت هر روزه هنگام اذان صبح از خواب برمی خواست و پس از به جای آوردن نماز با صدای بلند قرآن تلاوت می کرد. شب ها نیز جلسات قرآن مسجد و هیأت های مذهبی محل، مکمل زیربنای عقیدتی خانواده بود.
در کنار استحکام مبانی فکری خانواده، برخوردهای مسئولانه و نوع دوستی و مسئولیت پذیری پدر و مادر موجب شده بود تا کانون خانواده ملجأ محرومان و نیازمندان باشد به گونه ای که حقوق اندک پدر علاوه بر تأمین ضروریات اولیه خانواده، تأمین کننده بخشی از هزینه های تعدادی از بستگان نیازمند نیز بود.
این مجموعه سبب شد که محمدرضا از همان دوران کودکی روابط صمیمانه ای با آشنایان داشته و در حد توان خود به کمک آنان بشتابد. وی دوران دبستان را در ایام حکومت ستمشاهی سپری کرد و از ابتدای ورود به مرحله نوجوانی و پا گذاشتن به مدرسه راهنمایی، نظاره گر خیزش امت اسلامی علیه حکومت ظلم و ستم بود.
در این هنگام که که حدود یازده سال بیشتر نداشت به همراه اعضاء بزرگتر خانواده در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد و عشق به اسلام و امام و میهن اسلامی روح نوشکفته اش را فرا می گرفت. با پیروزی انقلاب، برادران بزرگترش در بسیج و جهادسازندگی شروع به خدمت در مناطق محروم کشور کردند.
پس از شروع شرارت های ضدانقلاب در کردستان و آغاز جنگ تحمیلی، سه برادر بزرگترش که به طور هم زمان در جبهه های دفاع مقدس شرکت داشتند حدیث ایثار دلاور مردان جبهه حق را برای خانواده بازگو می کردند لذا آهنگ عشق به ایثار در راه محبوب، ضربان دائمی قلب محمدرضا شده بود.
محمدرضا در سن ۱۳ سالگی در سال ۱۳۵۹ عزم رفتن به جبهه کرد ولی از آن جا که سنش کم و جثه اش کوچک بود، مسئولین بسیج از اعزام وی خودداری کردند اما از آن جا که سراپا شوق وصال بود به تهران عزیمت کرد و به پادگان امام حسن (ع) مراجعه کرد و مجددا برای تکمیل مدارک به قزوین بازگشت.
وی از آن جا که بیم آن داشت که خانواده از اعزامش جلوگیری کنند، با مراجعه به مدرسه، فتوکپی شناسنامه و عکس و دیگر مدارک لازم را از آن جا گرفت و مدارک خود را تکمیل کرد و اولین مأموریت جنگی خود را در حالی که هنوز دوران نوجوانی را سپری نکرده بود، در کردستان و در مقابله با ضدانقلاب گذرانید و این در حالی بود که از نظر جسمی به سرعت رشد می کرد.
مأموریت های بعدی محمدرضا عموما در جبهه های جنوب انجام شد و در اکثر مأموریت ها با ۵ برادر دیگرش همراه بود.
وی در سال ۱۳۶۴ در رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد ولی بیشتر اوقات تحصیل خود را در جبهه های جنوب گذرانید. او از کودکی علاقه زیادی به قرائت قرآن داشت. از پانزده سالگی نماز شب می خواند. هنگام نماز شب آن چنان ناله می کرد و العفو می گفت که همه را از خود بی خود می کرد.
در عملیات کربلای ۴ در تاریخ 1365/10/05 برای آخرین بار در لباس غواصی با برادرانش محمود و ابوالقاسم خداحافظی کرد و به همراه دیگر خط شکنان غواص گردان حضرت رسول (ص) برای گشودن معبر و شکستن خط دشمن وارد اروند شد.
ابتدا از ناحیه کتف مورد هدف گلوله قرار گرفت اما با همان حال ادامه داد تا از موانع خورشیدی که به ارتفاع دو متر ساخته شده بود گذشت و پس از گشودن معبر از بین میدان مین و سیم های خاردار خود را به مواضع دشمن به جزیره ام الرصاص رساند و با در هم کوبیدن سنگر دیده بانی به خط دشمن زد و پس از نبردی قهرمانانه به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش حدود یازده سال در مناطق جنگی باقی ماند تا این که در سال ۱۳۷۶ پیکر مطهرش تشییع شد.