محمد شاهرخي
نام پدر : مهدي
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : مهندسي شيمي
مكان تولد : محلات (مركزي)
تاريخ تولد : 1344/05/20
تاريخ شهادت : 1366/03/08
مكان شهادت : شلمچه

تقویم تاریخ را ورق می‌زنیم و به عقب بر می‌گردیم. بیستم مرداد 1344 چه روز مبارکی است چه زیبا روزی، محمد در این روز دیده به جهان گشود. شهید از کودکی از هوش و استعداد سرشاری برخوردار بود. مادر ایشان طی صحبتی در مورد دوران قبل از دبستان وی چنین گفتند: اصولاً من عقیده دارم که ایشان و نیز حمید و دیگر شهیدان از قبل برای یاری اسلام ذخیره شده بودند چون اتفاقاتی نظیر گم شدن در مسافرت، به شدت مریض شدن و مسائل دیگر که هر کدام به تنهایی برای گرفتن این امانت کافی بود پیش می‌آمد. ولی الان خاطره اینگونه مسائل ما را به سوی شکرگزاری حضرت حق که چنین توفیقی را نصیب فرزندان عزیزم کرد هدایت می‌کند. زیرا نزد قدرت لایزال الهی هیچ امری سخت و مشکل نیست گاهی اتفاق می‌افتاد که ما از بازگشت این ها به خانه و جمع خانواده به کلی نا امید می‌شدیم مثلاً محمد در چهار سالگی در قم گم شد که بعد از اینکه ما به طرف محلات آمدیم و بعد از چند ساعت در پاسگاه پلیس او را یافتیم. برای یک بچه 4 ساله هر گونه اتفاقی ممکن بود بیفتد ولی او را سالم و صحیح پیدا کردیم یا حمید در کودکی در آب افتاد که او هم تا سر حد مرگ پیش رفت یا محمد عزیزم بارها چنان مریض شد که ما او را به قم یا اصفهان می‌بدیم و او حتی قدرت راه رفتن نداشت و ما در چنین شرایطی فقط خدا را می‌خواندیم ولی الان باید بگویم در میان تمام حوادث دستی با قدرت، دست این ها را گرفته بود و به صورت انتخاب شده از کودکی آن ها را به سوی مقصد خاص و تعیین شده‌ای می‌کشید و من بی مناسبت نمی‌دانم جمله‌ای از حضرت امام در سال 42 هنگام دستگیریشان نقل کنم که در جواب افسری که به طعنه پرسید: یاران شما الان کجا هستند تا شما را یاری کنند؟ امام با خونسردی و اطمینان قلب فرمودند: یاران من اکنون در گهواره‌ها و یا رحم مادران و یا پشت پدرانشان هستند. آن روز آنها به امام خندیدند آیا امروز هستند تا یاران امام را ببینند؟ و باید گفت یا نیستند و یا اگر هستند متأسفانه کورند و بگویم که نمی‌بینند زیرا الآن هم این همه کرامات عجیب این رهبر عالیقدر و نائب بر حق امام زمان را انکار می‌کنند. از محمد این یار و فدائی بزرگ رهبر اسلام که دین اسلام را از غربت در آورد می‌گفتم آری در یک جمله محمد و حمید و محمدها و حمیدها همه جز یک سرباز کوچک برای رهبر و مقلد خود بیش نبودند. شهید از بدو ورود به دبستان حسین مجد تا پایان دورة ابتدایی همیشه بعنوان شاگرد اول شناخته می‌شد بعد از آن با ورود به مدرسه راهنمایی آیت الله طالقانی همچون گذشته شاگرد ممتاز کلاس بود، محمد که اولین فرزند ذکور خانواده بود بسیار مورد علاقه پدر و مادر بوده و هست و طبیعی است که به او و نیازهایش توجه خاصی مبذول داشتند. وی که فردی پاک سرشت و واقعاً انتخاب شده بود نسبت به نماز و روزه و دیگر واجبات مقید بود و به دعاها و مسائل مذهبی اهمیت می‌داد و در ایام محرم و صفر در هیأت‌های عزاداری به همراه پدر شرکت می‌کرد. دوره راهنمایی شهید مصادف با روزهای اوجگیری قیام ملت ایران بر علیه رژیم پلید شاه بود که وی با وجود سن کم به همراه دیگر اقشار مردم در راهپیمایی‌ها شرکت می‌جست. بعد از ورود به دبیرستان و همزمان با پا گرفتن انقلاب اسلامی شهید در اجراء برنامه‌های لازم در دبیرستان از جمله افراد فعال بود وی که یکی از اعضای انجمن اسلامی دبیرستان شهید بهشتی بود پس از تشکیل اتحادیه انجمن های اسلامی در این شهر وارد این ارگان مقدس شده به همراه برادرانی چون شهید حسن رضایی فعالیت داشتند او که مدتی خبرنگار مجلة آینده سازان (نشریة ارگان اتحادیه انجمن‌های اسلامی) در محلات بود، مسئولیت پخش این مجله در مدارس شهر را به عهده داشت، گزارشات ارسال شده وی در بعضی از شماره‌های این مجله چاپ شده است. مطلبی که در اینجا برای ما قابل توجه بود ایشان از ذکر نام خود در زیر گزارش ها خودداری می‌کرد. این موضوع حاصل از روحیة دوری گزیدن ایشان از هر گونه مطرح کردن خود در امور بود. در زمانی که مردم برای حفاظت از خرمن ها که ضد انقلاب به آتش می‌کشید پست می‌دادند وی نیز به همراه برادر شهیدش حمید از جمله افراد شریک در این امر بود. وی از اعضای بسیج مستضعفین شهرستان بود. شهید از بینش روشنی برخوردار بود و از افراد زیرک و باهوشی یود که براحتی هیچ مطلبی را نمی‌پذیرفت و هیچ صحبتی بدون دلیل و مدرک در افکار و رویة او در جامعه تأثیر نداشت. در زمان بی‌صدر ملعون و هنگامی که شهید مظلوم دکتر بهشتی در معرض تهمتهای ناروای افراد منافق یا نادان بودند وی از علاقمندان و مدافعان شهید بهشتی و از اعضای حزب جمهوری اسلامی بود. ما از ریز فعالیت‌های او در خارج از منزل اطلاع نداریم تنها می‌دانیم که در بعضی نهادها عضویت داشت. جداً محمد بسیار گمنام بود و گمنام بودن وی ناشی از اخلاص اوست. او را ما نشناختیم. البته که شهدا را نمی‌توان شناخت ولی آرام و بی‌صدا بودن او بیش از هر چیز انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. و هم اکنون برای پی بردن به عظمت شخصیت او یک راه باقی مانده که در یک جمله بگوییم او اکنون شهید شده همین و بس. همانگونه که ذکر شد او از استعداد و هوش سرشاری برخوردار بود در حالیکه در رشتة ریاضی و فیزیک درس می‌خواند و در حزب و بسیج و اتحادیه فعالیت داشت و ما اصولاً کتاب درسی در دست او ندیدیم که مطالعه کند همواره از شاگردان ممتاز در دبیرستان بود و در سال 62 که موفق به اخذ دیپلم شد و در بهمن 62 در ترم اول ثبت نام کرد. در اینجا ذکر می‌شود که برادر شهیدش حمید که 3 سال از او کوچکتر بود از زمانی که محمد در کلاس سوم دبیرستان درس می‌خواند به جبهه می‌رفت. در جبهه بودن حمید و نیز دوستانش باعث شد که او که تا آن زمان به جبهه نرفته بود بسیار مکدر باشد چرا که خود را از جمع دوستان عقب افتاده احساس می‌کرد. وی در دفتر خاطراتی که از جبهة ایشان باقی مانده طی عبارتی چنین اظهار داشته: از ایمان و ارادة این عزیزان شگفت دارم و از خودم بسیار شرمنده هستم و خجل هستم نزد خداوند متعال. احساس می‌کنم که از قافلة کربلاییان بسیار عقب هستم. و یا در جایی دیگر نوشته: به یاد تنهایی آن روز که همه از خانه بیرون رفته بودند و من تنها در خانه ماندم و در حسرت نبودن در یک عملیات و در حسرت دور بودن از کربلائیان و شهدا از جمله شهید عزیز حمید محمدی رحمت الله علیه می‌گریستم.

با خواندن این مطالب می‌توان به عمق بی‌قراری روحی وی برخلاف آرامش ظاهری‌اش پی برد. محمد از بدو ورود به دانشگاه طور دیگری شده بود. شعله‌های اشتیاق به حضور در جبهه از درونش به بیرون زبانه می‌کشید ماننده پرنده بی‌قراری بود که او را علیرغم بال های قوی و نیرومند در یک قفس تنگ اسیر کرده باشند، بعد از گذراندن ترم اول در سال 63 به جبهه رفت. شهید چنان با روحیه استواری به جبهه می‌رفت که اطرافیان را از نبودن خود در دانشگاه و حضورش در جبهه غافل می‌کرد. وی بسیار کم حرف بود و از کار خود در جبهه نیز (همانطور که در اینجا نیز این روحیه را داشت) هرگز صحبت نمی‌کرد و هر گاه زیاد از او سؤال می‌کردیم در مورد حمید صحبت می‌کرد (چرا که حمید هم بسیار کم صحبت بود و اگر محمد از او نمی‌گفت درباره او هم ما چیزی نمی‌دانستیم حمید در حالیکه در کردستان در گردان ضربتی بود وقتی از او می‌پرسیدیم آنجا چه می‌کنی می‌گفت من اینجا آشپزم و برای بچه‌ها و رزمنده‌ها غذا درست می‌کنم) شهید محمد در هنگام اعزام به جبهه‌ها بسیار شاداب و سرحال و با وجد و سرور بود. روح او با روح جبهه هماهنگ بود پس هنگام مراجعه به جبهه حالت رسیدن یک فرد غریب به وطن خود را داشت و در همین لحظات به پدر و مادر خود می‌گفت دعا کنید ثابت قدم باشیم و دعا کنید که خداوند ما را هدایت کند وی از سال 63 تا تابستان 64 اکثراً در جبهه بود. در تابستان سال 64 همراه با حمید در محلات بودند و در مهر ماه حمید راهی جبهه و او راهی دانشگاه شد ولی در آبان ماه به هنگام اعزام نیرو از دانشگاه به جبهه رفته و قبل از عملیات والفجر 8 به فرمان مسئولین و طبق برنامة دانشگاه به پشت جبهه برگشت در حالیکه بسیار ناراحت بود آن ترم را حذف کرد و در فروردین 65 به همراه حمید که در عملیات والفجر 8 مجروح شده و بهبودی یافته بود به جبهه رفتند. اینبار هر دو در یک گردان و یک گروهان بودند. شهید محمد بعداً تعریف می‌کرد: خودمان می‌دانستیم که هر دوتامان سالم برنمی‌گردیم و من می‌گفتم او شهید می‌شود و هر کدام با دستة خودمان جهت مقابله با نیروهای بعث در کمین‌های جزیره مجنون حاضر می‌شدیم. وقتی دستة ما از خط برگشت، دستة حمید اینها آماده حرکت به سوی خط بودند. حمید وقتی مرا دید با شوق فراوان مرا در آغوش گرفت و مکرر مرا می‌بوسید و می‌گفت: نمی‌دانی چقدر خوشحالم که برگشتی چون من اصلاً رویم نمی‌شد ساک تو را برای مامان ببرم و ادامه داد: در همین جا فهمیدم که او هم فکر می‌کرد که من شهید می‌شوم و به خط رفت و 48 ساعت بعد در شب هفدهم ماه مبارک شب ششم خرداد ماه در حال اقامة نماز به شهادت رسید. وی می‌گفت در دیدار آخر فهمیدم که شهید می‌شود زیرا صورت او و یکی هم شهید حسین قدس نورانی شده بود و گویا تمام اعضاء و جوارح آن ها فریاد می‌زد که ما شهید خواهیم شد و لذا بعد از خداحافظی آخر به دوستان گفتم به محض اینکه شهید شد به من بگویید. حمید شهید می‌شود و پیکر غرق به خون او به پشت جبهه منتقل می‌گردد و محمد به همراه دستة خود آماده حرکت به سوی خط مقدم می‌شود که از رفتن وی ممانعت بعمل آمده و در آنجا شهادت حمید را به اطلاع وی می‌رسانند او بدون کمترین توقف به طرف محلات حرکت می‌کند ولی چند ساعت قبل از رسیدن او حمید بخاک سپرده می‌شود و بدین ترتیب موفق به دیدن پیکر او و شرکت در تشیع جنازة وی نمی‌گردد. شهادت حمید انقلابی جدید در روح محمد پدید می‌آورد در اینجا شاید بهترین مطلبی که ذکر شود رابطة وی با شهید حمید است. این دو برادر بسیار به یکدیگر علاقه داشتند و طاقت دوری یکدیگر را نمی‌توانستند داشته باشند و شاید شهید شدن محمد درست در سالگرد شهادت حمید و یا یکی بودن نحوة شهادت این دو نمودی از این محبت بسیار زیاد باشد. محمد در دفتر خاطراتش مطلبی نوشته بود که این مطلب ما را به محبت شدید وی به حمید و سخت بودن تحمل دوری او آشنا می‌کند. وی در 27 خرداد که سه هفته از شهادت حمید می‌گذرد چنین نوشته: درست نمی‌دانم چند روز است از جبهه بازگشته‌ام اما گویی بسیار است. طولانی و سخت است. و مطلب دیگر علاقة شهید حمید به وی و اینکه او نیز مشتاق دیدار محمد بود می‌باشد و خوابی که شهید محمد به ایاشن دیده بودند نشان دهندة این مطلب است ایشان در زمستان سال 65 گفتند که حمید را خواب دیدم مثل روزهای آخر زندگی ایشان، با دوستان در چادری نشته بودیم و ایشان به طرف من اشاره می‌کرد و به بچه‌های چادر با حالت خنده می‌گفت: بچه‌ها دعا کنید او را تا شهید بشود و سپس شهید محمد چنان خنده از ته دل سر داد که ما نظیر آنرا هرگز ندیده بودیم و گفت سفارشم را به بچه‌ها می‌کرد. وی در تابستان سال 65 که پدر و مادرش به سفر حج رفته بودند در منزل ماند و در مهر ماه 65 به جبهه اعزام شد به دنبال این اعزام در عملیات کربلای 4 شرکت کرده از ناحیه دست و پا و چشم ها مجروح شد. محمد از زمستان سال 65 در مورد شهادتش در خرداد ماه صحبت می‌کرد. او نسبت به مسائل دنیایی بسیار بی‌میل و رغبت شده بود و تنها توجهش به این بود که هر چه زودتر به حمید ملحق شود. حتی ما قبل از شهادتش خواب های عجیبی به او می‌دیدیم که بسیار نورانی و با ابهت بود و در خواب صحبت های عجیبی می‌کرد مثلاً می‌گفت: ما تابع پروردگار خود هستیم رب ما هر چه مقدر کرده باشد و بر پیشانی ما نوشته باشد همان سراغ ما خواهد آمد و ما این خواب ها را برای خودش هم تعریف می‌کردیم غافل از اینکه در روح او تلاطم و حرکتی ایجاد شده که تا رسیدن به خط خونین شهادت ادامه خواهد داشت. او بعد از بهبودی جراحاتش در 15 شعبان سال 66 به همراه سپاه حضرت محمد (ص) عازم جبهه‌ها شد. و در 17 ماه مبارک رمضان که مجلس یاد بودی از حمید در منزل بود به مرخصی آمد و روز برگزاری مراسم سالگرد شهادت حمید را از بنیاد شهید پرسید و تأکید کرد که تا آنروز که 14 خرداد ماه است حتماً خواهد آمد و همینطور هم شد 10 روز بعد در روز عید سعید فطر (هشتم خرداد) در حالیکه قرآن کریم را تلاوت می‌کرد با انفجار خمپاره‌ای در پشت سرش در سنگر مبارزه با کفتر و الحاد سند عشق خویش را با خون پاکش امضاء کرد و بعد از چند روز در پانزدهم خرداد یک روز بعد از سالگرد حمید وی را به محلات آورده و در 66/3/16 طی مراسم باشکوهی تشیع شد. وی در اکثر نامه‌هایی که از جبهه می‌فرستاد می‌نوشت: دل هاتان به جبهه بودن فرزندتان محکم باشد انشاءالله خداوند دل های ما را به دین خود ثابت گرداند و همیشه از خدا می‌خواست که عاقبت بخیری نصیبش گردد و دعا می‌کرد که خداوند همه ما را از توفیق و رحمت خاص خودش بهره‌مند فرماید. وی در ایات قرآن کریم و احادیث دقت زیادی می‌کرد و روزی که از وی خواستیم که حدیث یا مطلب آموزنده به ما بگوید چنین گفت: عمل کردن به یک نصیحت یا حدیث کوچک به ظاهر کم ارزش از داشتن چندین دفتر حدیث و درس اخلاق اولی‌تر است. وی به قدری ساکت و آرام بود که شهید حمید یک بار بعد از مراجعت از جبهه و اینکه فهمید محمد در جبهه است و او نمی‌دانست صریحاً‌ گفت: این محمد خیلی مخلص و گمنام است وقتی به جبهه می‌رود همه فکر می‌کنند رفته دانشگاه حتی نزدیک‌ترین دوستانش و حتی من خبر ندارم که به جبهه رفته. محمد اگر چه در هشتم خرداد 66 در شلمچه به خون غلتید ولی ما مانند تمامی شهیدان زنده است. دفترچه زندگانی وی در صبح عید فطر بسته نشد بلکه در این روز مبارک رنگ جاودانی به خود گرفت. او زنده است زنده‌تر از ما مردگان متحرک همانگونه که خود در شبی از شب های ماه مبارک رمضان سال 65 در حالیکه چند روزی بیش از شهادت حمید نگذشته بود و با آرامش خاصی می‌گفت: حمید زنده است او اکنون بهتر از ما درک می‌کند و نگاهی به اطراف خود کرده ادامه داد او همیشه حاضر است و لیکن ما به علت محدودیت خودمان قدرت درک جود او را نداریم و گرنه او آزادتر و پر دامنه‌تر از قبل همه جا حاضر است. آری محمد آنکه بود یار حمید، آنکه در هر لحظه بود یادآور نام حمید و آنکه بود جای حمید و همراه و جان حمید، رفته اکنون بی‌محابا نزد مولای حمید و اینچنین مبارک و خجسته و همراه با عاقبت بخیری و لطف خاص خداوندی به شهادت رسید.

 


نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن

هدف اصلي اين سايت اين است كه از اين ستارگان گمنام آسمان دانشگاه ها، الگوسازي كند؛ تا جايي كه فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد و ياد و خاطر آنان را جاودانه سازد.

فرهنگ جهاد و شهادت، فرهنگي است كه بدنه دانشجويي براي رسيدن به آرمان هاي بلند به آن نيازمند است. اين فرهنگ كه از آن به مديريت جهادي تعبير مي شود، كارهاي بزرگي را به انجام رسانده و فضاي آموزش عالي نيازمند چنين نگاهي است.

زنده نگه داشتن ياد دانشجويان شهيد كه اقدامات بزرگي انجام داده اند و الگوسازي از آنها مي تواند به جريان هاي دانشجويي كشور جهت دهي كند؛ زيرا هر يك از اين شهداي دانشجو در عرصه هاي مختلف با وجود سن و سال كم آدم هاي ويژه اي بودند و سرفصل اتفاقات خوبي شده اند، به همين دليل با برگزاري اين كنگره ها سعي داريم اين شهدا را معرفي و از آنها الگوسازي كنيم.
هدف اصلي اين كنگره اين است كه از اين ستارگان آسمان گمنام دانشگاه ها الگوسازي كند؛ بايد تلاش كنيم تا اين كنگره امسال فضاي كل دانشگاه را در بر بگيرد.
وزارت علوم،تحقيقات و فناوري با همكاري ساير نهادهاي مسئول در حوزه هاي دانشگاه و دفاع مقدس با دبيري سازمان بسيج دانشجويي، كنگره ملي شهداي دانشجو را در سه سطح كشوري، استاني و دانشگاهي برگزار مي نمايد، چندان به دنبال كارهاي نمايشي نيستيم و مي خواهيم اين اتفاق در كف دانشگاه ها بيفتد و بدنه دانشجويي را درگير كند. همچنين تصميم داريم برنامه اي طراحي كنيم تا طي آن جمعيت زيادي از بدنه دانشجويي يعني حدود ۵۰۰ هزار نفر تا يك ميليون نفر به ديدار خانواده هاي شهدا بروند.

با تحقيقاتي كه انجام شده است متوجه شده ايم بانك اطلاعاتي جامعي در مورد شهداي دانشجو در كشور وجود ندارد، از اين رو سعي كرديم اين بانك اطلاعاتي را ايجاد كنيم؛ تا امروز اطلاعات نزديك به ۴۵۰۰ نفر از شهداي دانشجو گردآوري شده است.

در اين كنگره ۳۲ عنوان كتاب تدوين و چاپ مي شود، استفاده از وصيت نامه شهدا، توليد فيلم مستند شهداي دانشجو، توليد موسيقي حماسي، توليد نرم افزار چند رسانه اي درباره دانشجوياني كه فرمانده اي دفاع مقدس را برعهده داشتند و طرح «هر شهيد دانشجو يك وبلاگ» از ديگر برنامه هاي اين كنگره است.